فرهنگ سایبری

پیروزی شبه علم بر علم در شبکه های نمایشی

در جهانِ شبکه‌های نمایش‌محور، جایی که هر نشانه می‌تواند نقشی تازه بسازد، حقیقت اغلب زیر نورِ شدیدِ صحنه گم می‌شود. از آیفونی که نقش «ثروت» را بازی می‌کند تا قفسه‌ای از کتاب‌های نخوانده که «چهره علمی» می‌سازد، ما بیش از آنکه نقش خود را زندگی کنیم، نمایش نقش را کارگردانی می‌کنیم. همینجاست که شبه‌علم بر علم و ظاهر بر واقعیت غلبه می‌کند. راه نجات؟ ساختن زیست‌جهانی دیجیتال که محور آن «هویت» باشد؛ فضایی که در آن متخصص، با هویت و مجوز واقعی، مسئولیت سخنش را برعهده بگیرد و مخاطب بداند پشت هر پیام چه کسی ایستاده است .

به‌قلم:سید محمدرضا موسوی

پیروزی شبه علم بر علم در شبکه های نمایشی

آن‌چیزی که در نگاه اول اینستاگرام، یوتیوب و تیک‌تاک را از دیگر شبکه‌های اجتماعی جدا می‌کند، خصوصیت دیداری و نمایشی بودن آن‌هاست. این شبکه‌های اجتماعی بر پایه دیدن یا حس بینایی ما شکل گرفته‌اند و بیش از هر چیز باید چیزی برای نشان‌دادن داشته باشند: نمایش. همین محوریتِ نمایش باعث می‌شود تولیدکننده محتوا ناخودآگاه به سمت اغراق، برجسته‌سازی، زیباشدن یا حتی ساختنِ واقعیت پیش برود؛ چون در چنین فضایی آنچه دیده می‌شود نه ضرورتاً حقیقت، بلکه نسخه‌ای از حقیقت است که بیش از همه «قابلیت جلب نگاه» دارد، و در نتیجه بسیاری از محتواها به‌جای تکیه بر دقت و استدلال، بر سرعتِ انتقال احساس، ضرباهنگ بالا و جذابیت بصری سوار می‌شوند تا در رقابت شدید جلب توجه از دیگران عقب نمانند.

غلبه نمایش بر واقعیت

وقتی از نمایش سخن به میان می‌آوریم، درواقع پذیرفته‌ایم آنچه نشان داده می‌شود نه خودِ واقعیت، بلکه بازنماییِ واقعیت است؛ یعنی واقعیتِ تفسیرشده، زیباشده، هیجانی‌شده و… . محتوای ما همچنین نیاز ندارد که به واقعیت تکیه داشته باشد و مثلا هنگام بارگذاری در یوتیوب تنها باید به این اشاره شود که این محتوا در عالم واقع به هیچ عنوان اتفاق نیفتاده و کاملا ساختگی است. در چنین فضایی مرز میان تخیل و حقیقت بیش از پیش لغزنده می‌شود و تولیدکننده محتوا برای جلب توجه، هر بار مجبور است نسخه‌ای نمایشی‌تر و اثرگذارتر از یک «واقعیت تخیلی» بسازد؛ نسخه‌ای که نه تنها با واقعیت بی‌واسطه فاصله دارد، بلکه به‌دلیل ضرب‌آهنگ بالا، تدوین سریع و زبان تصویری اغواگر، در ذهن مخاطب حالتی از «واقعیتِ پذیرفتنی» ایجاد می‌کند. این همان نقطه‌ای است که زمینه‌ای فراهم می‌شود که روایت‌های ساده، هیجان‌زا و کم‌هزینه قدرت نفوذ بیشتری پیدا کنند؛ چون آن‌ها نیز مثل همین تصاویر، با کمترین مقاومت ذهنی قابل مصرف‌اند و بیش از آنکه بخواهند توضیح دهند، می‌خواهند دیده شوند. اما این چه ارتباطی به حاکم‌شدن شبه‌علم در برابر علم دارد؟

گافمن و صورتِ نمایشی ارتباطات

گافمن در کتاب «نمود خود در زندگی روزمره» به یک مسئله مهم می‌پردازد که بی‌ارتباط با این موضوع نیست: نمود غیرمستقیم ما در زندگی اجتماعی. ما هنگام ارتباط با دیگران نقش‌هایی را می‌پذیریم یا درونی کرده‌ایم و این نقش‌ها را جزئی از هویت یکپارچه خود کرده‌ایم. هنگام اجرای نقش، آنچه روبه‌روی مخاطب قرار دارد به‌طور کلی دو چیز است: مکالمه مستقیمی که با او داریم و پیام‌های غیرمستقیمی که او از ارتباط غیرکلامی ما مثل پوشش، چهره، موبایل و نوع ماشین‌مان دریافت می‌کند. صورت دومی که همراه با خود حیثیت و هویت ما را برملا می‌کند، اگر در تضاد با مکالمه ما باشد رسوایی به بار می‌آورد و معمولا مدیریت می‌شود، اما نحوه و قدرت مدیریت این بخش در افراد متفاوت است. گافمن نشان می‌دهد که بخش اعظم انرژی ما در تعاملات روزمره صرف همین «مدیریتِ جلوه» می‌شود—تلاشی برای هماهنگ‌کردن گفتار و نمود، تا تصویری منسجم از خود به نمایش بگذاریم.

قدرت مدیریتِ هویت در فضای نمایشی

گافمن در این کتاب به عنصر دوم ارتباطی می‌پردازد؛ چیزی که در یوتیوب و اینستاگرام مدیریت آن آسان‌تر می‌شود.

این قابلیت مدیریت‌پذیری کار را به جایی می‌کشاند که ممکن است هویتِ نمایش‌داده‌شده نسبتی با نقش اجتماعی فرد نداشته باشد و درواقع فرد قصد دارد خود را به جای نقشی دیگر جا بزند؛ چیزی که از آن با نام ریا یاد می‌کنیم. در این صورت فرد نه اجرای نقش، که نمایش یک نقش را به عهده گرفته است و سعی بر مدیریت پیام‌های ارسالی از طرف خود به دیگران دارد. همین فاصله میان «نقش» و «نمایشِ نقش» است که بستر ژرفی برای سوء‌برداشت و فریب فراهم می‌کند؛ زیرا فرد می‌تواند تک‌تک نشانه‌های تصویری را—از ژست و پوشش گرفته تا زاویه دوربین و اشیای پس‌زمینه—به‌گونه‌ای تنظیم کند که با هویت دلخواهش سازگار باشد، نه با واقعی‌ترین نسخه خودش. در چنین شرایطی، مخاطب به‌جای مواجهه با شخص، با صحنه‌ای کارگردانی‌شده روبه‌روست و همین صحنه ساختگی است که اغلب بیش از واقعیت باورپذیر می‌شود، چرا که به‌دقت برای جلب اعتماد و تحسین طراحی شده است.

مثال

یک مثال از این مورد، فردی است که برای مدیریت وجهه خود هنگام ارتباط با دیگران و آشنایان، تمام پس‌انداز خود را صرف خرید جدیدترین مدل آیفون می‌کند و هنگام برقراری ارتباط با دیگران به عمد گوشی آیفون و نماد سیب را در معرض دید قرار می‌دهد. او درواقع به زبان بی‌زبانی قصد نمایش یک صحنه غیرواقعی را دارد تا برای مخاطب این درک ایجاد شود که او فردی ثروتمند است.

نمونه‌ای دیگر، فردی است که برای مدیریت وجهه خود در جمع‌های علمی، بخش بزرگی از زمان و هزینه‌اش را صرف خرید نشانه‌هایی می‌کند که «ظاهرِ اهل‌علم بودن» را تقویت کنند. او در جلسات عمداً کتاب‌های قطور و ژورنال‌های تخصصی را روی میز می‌گذارد و هنگام حضور در تماس‌های ویدیویی دوربین را طوری تنظیم می‌کند که قفسه‌ای از کتاب‌های سنگین و ترجیحاً انگلیسی در پس‌زمینه باشد. این فرد تلاش می‌کند با چیدمان دقیق این نشانه‌ها چنین احساسی را در مخاطب ایجاد کند که او پژوهشگری فعال و فرهیخته است.

چرا شبه‌علم می‌بَرد و علم می‌بازد؟

حال به زندگی دیجیتال که امتدادی از زندگی فیزیکی است برگردیم. در ارتباطات دیجیتال، که معمولا ارتباطات در زمان‌ـ‌مکان واحد شکل نمی‌گیرد، امکان مدیریت جنبه‌های ناخواسته ارتباطی و در نتیجه فریب مخاطب بیشتر می‌شود، اما باید توجه کنیم اعتماد مخاطب نیز دشوارتر می‌شود و هرچه نمایش بی‌نقص‌تر، اعتماد مخاطب بیشتر.

در شبکه‌های تصویرمحور که معمولا به محوریت نمایش منتج می‌شوند و رقابت حول نمایش شکل می گیرد، در رقابتِ اجرای حقیقی یک نقش و نمایش آن، آن‌که پیروز می‌شود طبیعتا نمایش است و این را دلیل اصلی پیروزی شبه‌علم در این فضای الکترونیک می‌دانم. گافمن در یک جمله دلیل شکست اجراکننده حقیقی نقش در عرصه نمایش را چنین می‌نویسد:

کسانی که زمان و استعداد لازم برای اجرای خوب یک نقش را دارند ممکن است، به همین دلیل، زمان و استعداد لازم برای خوب جلوه‌دادن آن را نداشته باشند.

راه نجات: شبکه اجتماعی هویت‌محور

حال سؤالی ایجاد می‌شود که چگونه در یک بافت دیجیتال علم بر شبه‌علم و اجرای حقیقی بر نمایش پیروز می‌شود؟ پاسخ تا حدی واضح است: شبکه اجتماعی هویت‌محور. این عقیده بر این مبناست که راهِ گریز از شبکه‌های اجتماعیِ نمایش‌محور—جایی که سطحی‌بودن، هیجان‌سازی و شبه‌علم به‌سادگی بر دانش واقعی غلبه می‌کنند—حرکت به‌سوی مدلی است که در آن «هویت» و «اعتبار» نقش محوری دارند. ایده اصلی آن است که در بستری که فعالیت کاربران بر پایه شناخت واقعی از یکدیگر و تأیید هویت تولیدکنندگان محتوا سامان یافته باشد، امکان فریب از طریق صحنه‌سازی بسیار کمتر می‌شود. در چنین شبکه‌ای، پزشک، روان‌شناس یا هر متخصص دیگری با اتکا به مجوز رسمی و هویت قابل‌اعتبارسنجی می‌تواند محتوا تولید کند و در رقابت برای جلب توجه امتیازی داشته باشد؛ همان‌گونه که در زندگی فیزیکی، برای امور پزشکی، روان‌شناختی یا دینی به هر فردی رجوع نمی‌کنیم و اعتبار حرفه‌ای از مسیر مجوز، سابقه و شناخت حاصل می‌شود.

نتیجه:

اگر زندگی دیجیتال را امتداد زندگی فیزیکی بدانیم، طبیعی است که قواعد اعتماد نیز باید در آن امتداد یابد: پیام‌های تخصصی نباید از سرچشمه‌های نامعلوم نمایشی شده به‌سوی ما سرازیر شوند، بلکه باید از سوی افرادی منتشر گردند که هویت، تخصص و مسئولیت‌پذیری‌شان روشن است. چنین محیطی است که می‌تواند نمایش را محدود و اجرای حقیقی را تقویت کند، و در نتیجه امکان برتری علم بر شبه‌علم را در فضای الکترونیک فراهم آورد

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا