اعتیاد به پیشبینی: آرامش موقت در برابر اضطراب ندانستن
انسان همیشه به دانستن فردا وسواس داشته است؛ اما امروز این عطش، به صنعتی چند میلیارد دلاری بدل شده است. پیشبینیها دیگر فقط ابزار تحلیل نیستند، بلکه مانند فال قهوهای مدرن، آرامش موقتی میفروشند. رسانهها، برندها و مشاوران آیندهپژوه، آینده را در نمودارها و سناریوهای رنگی عرضه میکنند، و ما با دلنگرانی، آنها را میخریم و میخوانیم. اما آیا واقعا آینده را میدانیم؟ یا صرفاً در دام اضطراب و وسواس افتادهایم؟ پیشبینی، اگر ابزار باشد، میتواند به تصمیمگیری آگاهانه کمک کند؛ اما اگر افیون شود، ما را از حال غافل میکند.
بهقلم:محمد حسین افشاری
انسان همیشه عاشقِ افق بوده است. از همان روزی که در غار، شعلهی آتش را در انعکاس چشمهایش دید، پرسید: فردا چه میشود؟
امروز اما این پرسش دیگر در سکوت نمیماند؛ برای آن صنعت ساختهایم. کارگاهها، کنفرانسها، شرکتهای مشاور آیندهپژوهی، مدلهای پیشبینی… حتی واژههای پرطمطراق: ترندهای سال آینده، سناریونویسی، هوش مصنوعی و آیندهی کار.
ما معتادیم. معتاد به دانستن چیزی که هنوز وجود ندارد. تصور کنید در سالن همایش، سخنران با صدای مطمئن میگوید: «در سال ۲۰۴۰، رباتها ۸۰ درصد مشاغل را میگیرند.» مخاطبان یادداشت میکنند، انگار وحی نازل شده است. اما پشت صحنه چه خبر است؟ اعدادی ساختهشده از دادههای ناقص، نمودارهایی که مثل نقش کف فنجان، هر کسی هر چه خواست از آن بخواند.
از کفخوانی تا کدخوانی
پیشبینی امروز، همان فال دیروز است؛ فقط با کت و شلوار علمی. فالگیر قدیم میگفت: «در آینده سفر داری، عشق داری». حالا مشاور آیندهپژوه میگوید: «اقتصاد دیجیتال رشد میکند، هوش مصنوعی بر زندگیات مسلط میشود». هر دو یک چیز میفروشند: آرامش موقت در برابر اضطراب ندانستن.
وقتی نامهای بزرگی مثل «مککینزی» یا «گارتنر» پیشبینی میکنند، ما چه میشنویم؟ حقیقت؟ یا همان تسکین عصبی که قرنهاست در شکلهای مختلف مصرف میکنیم؟ سالها پیش پیشبینی شد که تا ۲۰۲۰ ماشینهای پرنده آسمان را پر میکنند. امروز ۲۰۲۵ است و هنوز در ترافیک تهران گیر کردهایم. ولی باز هم گوش میدهیم. چرا؟ چون امید مثل یک داروی توهمزا، ترک نمیشود.
بازار مکارهی فردا
این عطش تنها یک عادت نیست؛ به یک بازار چند میلیارد دلاری بدل شده است. آینده دیگر فقط در ذهن پیشگویان دودگرفتهی قهوهخانهها نیست؛ حالا در سالنهای لوکس کنفرانس، روی اسلایدهای رنگی و نمودارهای چشمنواز دیده میشود. شرکتها برای گزارشهای پیشبینی، هزاران دلار میپردازند؛ دولتها، استراتژیهای ملیشان را بر پایهی «سناریوهای محتمل» میچینند. حتی دانشگاهها به این ویروس فرهنگی پاسخ دادهاند: رشتهی «مطالعات آینده»، آن هم با گرایش «مدیریت عدمقطعیت».
به این چرخه نگاه کنید: برندها کمپین طراحی میکنند: آمادهی آینده باشید. مشاوران، وبینار برگزار میکنند: ده روندی که کسبوکار شما را نجات میدهد. و شما، با چشمانی که از اضطراب برق میزند، کلیک میکنید، میخوانید، میخرید.
این صنعت، مثل قهوهخانههای قدیم، مشتریان وفادار دارد؛ فقط قهوهاش را با اسپرسوی داده و شکر آمار سرو میکند. بگذارید یک مثال واقعی بزنم: شرکتهای بزرگی مثل «گارتنر» یا «فورستر» هر سال گزارشهایی با عنوان Top Trends منتشر میکنند که قیمتشان گاه به هزاران دلار میرسد. خریداران چه کسانیاند؟ مدیرانی که نمیخواهند در برابر سهامداران بگویند: «نمیدانم چه میشود». پس این گزارشها را میخرند، روی میز میگذارند، و احساس میکنند کنترل دارند؛ حتی اگر هیچیک از آن پیشبینیها دقیق نباشد.
پرسش تلخ این است: چه کسی از این بازار سود میبرد؟ شما که با دلهره به خبرها چسبیدهاید، یا آن شرکتی که هر ماه ترندهای جدید میفروشد؟ پاسخ روشن است: آینده، تجارت شده است.
خطوط کف دستِ ذهن
چرا ما اینقدر به پیشبینی وابستهایم؟ چون آینده، همان نقطهی تاریکی است که ذهن نمیتواند تحمل کند. مغز، دشمن خلاست. وقتی نمیداند، میسازد. وقتی نمیتواند بسازد، میخرد.
بازار رمزارزها؛ یک مثال زنده از اعتیاد جمعی. سالهاست پیشبینیها میگویند: «بیتکوین تا فلان سال صد هزار دلار میشود.» هزاران نفر با این امید سرمایهریزی کردهاند. آینده نیامده، اما صنعت پیشبینی، سودش را برده است. این همان اضطراب اگزیستانسیال است که لباس تکنولوژی پوشیده. به جای دعا کردن برای باران، حالا داده جمع میکنیم، مدل میسازیم، الگوریتم میپرستیم. ولی ریشه همان است: ترس از فردا و مایی که نمیخواهیم آینده را بشناسیم؛ میخواهیم آرام شویم.
پیالهی وارونه، چشمهای گمشده
پیشبینی، ما را گول میزند. خیال میکنیم با دیدن سناریوها، آینده را در مشت داریم. اما واقعیت؟ آینده مثل سایه است: هرچه جلو برویم، باز دورتر میشود.
غرق در فردا، کور به امروز و حال به عقب نگاه کنید: پیشبینیهای اینترنت در دههی ۹۰ چه بود؟ گفتند جهان بدون کتاب، مدرسههای تمامدیجیتال، شهرهای هوشمند تا ۲۰۲۰. امروز هنوز کتاب میخوانیم، معلم در کلاس حضور دارد، و شهر هوشمند، بیشتر یک شعار است تا واقعیت. این خطای دید خطرناک است؛ چون وقتی به آینده زل میزنیم، حال را نمیبینیم. شرکتها میلیاردها خرج پیشبینی ۲۰۵۰ میکنند، درحالیکه همین امروز بحران آب، جنگ و نابرابری کنارمان زوزه میکشند.
از کف فنجان تا دست خودمان
نه، نمیتوان پیشبینی را حذف کرد. این میل، با انسان زاده شده است؛ بخشی از همان کنجکاوی و اضطرابی که نسلها ما را به سوی دانستن فردا کشانده است. اما میتوان پرسید: چرا و چگونه پیشبینی میکنیم؟ آیا صرفاً برای تسکین اضطراب است، یا برای اقدام آگاهانه در اکنون؟
تصور کنید اگر همین بودجههای میلیاردی که صرف کنفرانسها، گزارشها و سناریونویسی میشود، بخشی از آن صرف حل مشکلات واقعی امروز میشد: بحران آب، نابرابری، تغییرات اقلیمی، آموزش و سلامت عمومی. آینده، در این سناریوها، فقط یک پیشنمایش بود؛ اما اکنون، فرصت عمل از دست رفته است. آیا واقعاً میخواهیم آینده را بفروشیم یا بسازیم؟
پیشبینی میتواند ابزار باشد، نه افیون. وقتی سناریوهای ممکن را بررسی میکنیم و بر پایهشان تصمیم میگیریم، ذهنمان را به عمل تبدیل کردهایم. اما وقتی صرفاً برای آرامش کاذب دنبال نمودارها و گزارشهایم، دچار اعتیاد فرهنگی شدهایم؛ همان اعتیادی که مشاوران آیندهپژوهی و رسانهها با آن بازی میکنند.
تصور کنید یک شرکت فناوری، به جای صرف میلیونها دلار در گزارش پیشبینی ۲۰۵۰، همان بودجه را صرف نوآوریهای کوچک امروز کند؛ شاید محصولاتی بسازد که زندگی واقعی مردم را بهتر کند. یا یک دولت، به جای سناریوهای پیچیده برای شهرهای هوشمند، آب شرب سالم را به مردم برساند. در اینجا، آینده دیگر یک خیال دور و دستنیافتنی نیست؛ ساخته و لمسپذیر است. آینده، نه در گزارشهای ۲۰۴۰، که در انتخابهای امروز ماست. هر اقدام کوچک در زمان حال، مثل دانهای در فنجان قهوهی فرداست: شکل میگیرد، اثر میگذارد، و واقعیت را میسازد. اما ما همچنان دنبال کسی هستیم که کف فنجان دیجیتال را برایمان بخواند، غافل از اینکه دستمان میتواند فنجان خودمان را پر کند.
فال قهوه عوض شده، اما چشمها همان است. و شاید نخستین گام برای ساختن آینده، این باشد: پیشبینی را بهجای افیون، به ابزار تبدیل کنیم.