بررسی فیلم وسپر | وسپر و مسئلهی سایبرارگانیسم
بررسی سینمای مستقل سایبرپانک (۱)
وسپر (Vesper) ساختهی کریستانا بوزایت (Kristina Buozyte) و برونو سمپر (Bruno Samper) محصول کشورِ لیتوانیا یکی از فیلمهای غیرِ قابلِ انتظار و تاملبرانگیزِ سینمای مستقلِ سایبرپانک در سالِ ۲۰۲۲ بود. فیلمی جسورانه از آیندهای دیستوپیایی که در آن فاجعهای زیستمحیطی جهان را به آشوب کشیده است و آدمها، مانندِ بسیاری از فیلمهای سایبرپانک، اکنون در دو دنیایِ متمایز از یکدیگر (دنیای اغنیا و دنیای فقرا و بیگانگان) زندگی میکنند. وسپرِ ۱۳ ساله به عنوانِ قهرمانِ داستان از همان بیگانگان و طردشدگانی است که در منطقهای ناامن و مملو از تهدیداتِ بیولوژیک، رویای رسیدن به جهانِ اغنیا را در سر میپروارند و ناگهان حوادثی چند و غیرِ قابلِ انتظار، آرزوی او را دستخوشِ تغییر میکنند.
این یاداشت اولین یادداشت از سلسله یادداشتهای سینمای مستقلِ سایبرپانک است. در این سلسله یادداشت فیلمهای مستقلِ (خارج از جریانِ اصلی) سینمای سایبرپانک بررسی میشود و تلاش میشود این فیلمها از سه منظرِ «جهانِ سایبریِ به تصویر کشیده شده»، «ماشینِ محوریِ معرفی شده» و «دولت-سیاست مرکزیِ فیلم» بررسی شود. اولین یادداشت از این سلسله یادداشتها به فیلمِ وسپر (۲۰۲۲) اختصاص دارد.
در اینجا می خواهیم به بررسی فیلم وسپر در سینمای مستقل سایبرپانک بپردازیم. وسپر (Vesper) ساختهی کریستانا بوزایت (Kristina Buozyte) و برونو سمپر (Bruno Samper) ساختهی کشورِ لیتوانیا یکی از فیلمهای غیرِ قابلِ انتظار و تاملبرانگیزِ سینمای مستقلِ سایبرپانک در سالِ ۲۰۲۲ بود. فیلمی جسورانه از آیندهای دیستوپیایی که در آن فاجعهای زیستمحیطی جهان را به آشوب کشیده است و آدمها، مانندِ بسیاری از فیلمهای سایبرپانک، اکنون در دو دنیایِ متمایز از یکدیگر (دنیای اغنیا و دنیای فقرا و بیگانگان) زندگی میکنند. وسپرِ ۱۳ ساله به عنوانِ قهرمانِ داستان از همان بیگانگان و طردشدگانی است که در منطقهای ناامن و مملو از تهدیداتِ بیولوژیک، رویای رسیدن به جهانِ اغنیا را در سر میپروارند و ناگهان حوادثی چند و غیرِ قابلِ انتظار، آرزوی او را دستخوشِ تغییر میکنند.
بررسی فیلم وسپر از ۳ منظر
جهانِ زنده: آیا به راستی زیستمحیط آنقدرها هم که میگویند مهم است؟
وسپر در همان اولین نگاه فیلمی «به غایت اروپایی» و برخواسته از «نگرانیِ اروپایی در بابِ محیطِ زیست» به نظر میآید: احتمالاً انسانها چند ده سال پیش از وقایعِ فیلم به محیطِ زیست توجه نکردهاند و با انجامِ آزمایشهای بیولوژیکِ خودخواهانه دستِ آخر همهی جهان را به کامِ نوعی آخرالزمانِ ترسناک و گیاهانِ آدمخوار کشاندهاند. بسترِ داستانیِ فیلمسازانِ لیتوانیاییِ ما، شاید، تفاوتِ چندانی با آخر و عاقبتِ زمین از منظرِ کسی چون گرتا تونبرگ نداشته باشد: ما آدمهای فعلیِ روی زمین همان کسانی هستیم که آیندهی فرزندانِ خود را میدزدیم و این طبیعتِ شورانگیز را به کامِ نوعی مرگِ دهشتناک میاندازیم که حتی از دستِ دجال هم برنمیآمد و به تبع خود نیز در میانهی این نابودیِ شگرف، چونان شاپرکهایی در برابرِ آتش، به کامِ نابودی کشیده میشویم.
خوشبختانه فیلمسازانِ لیتوانیاییِ ما هر چند بر بسترِ «جوِ اروپاییِ حفاظت از محیطِ زیست» فیلم میسازند اما بدان محدود نیستند و برای تخیلشان مجالِ «نجات»، حتی در مصیبت نیز، فراهم است: جهانِ فیلمِ وسپر به همان اندازهای که آیندهی زمین را در تیرگیِ هولناکِ غرورِ انسانی به تصویر میکشد، به همان اندازه در هر مصیبتی، امکانِ نجات را هم به رسمیت میشناسد. مشخصهی سینمای اصیلِ سایبرپانک همین دوگانهی «جهان/نجات» است: در حالی که جهان در بنبستی اودیپگونه (سرنوشتِ محتومِ شر) گرفتار است، همواره «ارادههایی» یافت میشود که میتواند از بطنِ این شر، امکانِ خیر را فراهم آورد.
کارگردانهای وسپر به خوبی تعادلِ میانِ این «دهشت و رجا» را نگاه داشتهاند: فرمِ فضاسازی در یک سومِ ابتدایی اثر به فیلمهای ژانرِ وحشت نزدیک میشود تا (با حداقل استفاده از جلوههای ویژه) دلهرهی حضورِ در این جهان به خوبی به مخاطب منتقل شود، در یک سومِ میانی (و با به کارآمدنِ ارادهی رو به سوی خیر) امکانِ «ظهورِ زیبایی» نیز در فیلم فراهم میشود و دستِ آخر، در یک سومِ پایانی که جدالِ اصلیِ خیر و شر در فیلم رقم میخورد، جهانِ بازنماییشده در این فیلم نیز به میدانِ اصلیِ کشاکشِ «زیبایی و زشتی» بدل میشود. استفاده از تونالیتهی زرد و قرمز برای بازنماییِ این جهان یک انتخاب هوشمندانه بوده است تا بتوان به راحتی مرزهای خیر و شر در آن را به نمایش گذاشت. سکانسِ دلنشینِ آخرِ فیلم که در آن نمایی از دهشتِ موجوداتِ ساکت و امیدِ بر قله نشسته را میبینیم، نمونهی بارزی از دینامیسمِ درونیِ اثر در مواجهه با بازنماییِ زیبایی و زشتی است.
دستِ آخر در جهانِ وسپر، حتی اگر به صراحت اشاره نشود، آنچه که به دست میآید بسی ارزشمندتر از آن چیزی است که از دست میرود: حیات! آرمانِ سایبرپانک همواره ایجادِ شکلِ جدیدی از حیات است و وسپر فیلمی است که به تمامه به «جهانی حیاتاندود» اختصاص داده شده است. ما جهانی را مشاهده میکنیم که در آن فرمهای جدیدی از حیات به ظهور رسیدهاند و این فرمهای جدید، امکاناتِ جدیدی برای خودِ «زندگی» به ارمغان میآورند. بدین معنا، سرگذشتِ وسپر، سرگذشتِ مواجهه با زندگی است، تا آنجایی که زندگی تازه زنده شده است.
ماشینهای زنده: برنامهنویسیِ حیات در وسپر
در ادامه بررسی فیلم وسپر به مسئله ای مهم میرسیم. سایبرارگانیسم یکی از مهمترین کلیدواژههای ادبیاتِ سایبرپانک و مطالعات فلسفی سایبر است. «سایبورگ» به عنوان یکی از مهمترین کلیدواژههای تاریخِ سایبر نیز ناظر بر همین ترکیبِ میانِ ارگانیسم و سایبرنتیک وضع شده است. این که چگونه میتوان «حیاتِ آلی» را با «ارگانیسم» (به مثابهی فناوریِ طبیعت) ترکیب کرد و از دلِ آن «زندگیای جدید» را به ارمغان آورد، تا سالهای سال یکی از دغدغههای محوریِ بشریت خواهد بود.
سرگذشتِ این مسئله در تاریخِ ادبیات و سینمای سایبرپانک را میتوان با مقایسهی دو اثرِ گرانقدر دیوید کراننبرگ به خوبی درک کرد: «تصادف» (۱۹۹۶) و «جنایاتِ آینده» (۲۰۲۲). ایدهی اولیهی سایبرارگانیسم ناظر بر آن بود که حیاتِ ارگانیک آرام آرام به سمتِ نوعی «ماشینیشدن» حرکت میکند و این حیاتِ جدید (چونانکه در آثاری مانندِ ترمیناتور به خوبی مشاهده میکنیم) شکل و شمایلِ جدیدی نسبت به آن حیاتِ ارگانیستیکِ قبلی دارند. در رویکردِ اولیه، ما شاهدِ نوعی «حیاتِ ۲.۰» (حیاتِ ماشینی) در مقابلِ ورژنِ اولِ زندگی یعنی «حیات ۱.۹» (پیشرفتهترین نوعِ حیاتِ ارگانیک یعنی انسان) بودیم.
آنچه که طیِ این سالها تغییر میکند، تغییرِ رویکردِ خیالورزانِ سایبرپانکی در نسبت با خودِ مقولهی ارگانیسم است. زمانی که فلاسفهای مانندِ ژیل دلوز و ژیژک از «ماشینهای ارگانیستیک» سخن به میان آورند و زمانی که تکنولوژیهای «دستکاری ژنتیک» (مانندِ CRISPER) به جهان عرضه شد، موجِ دومِ سایبرارگانیسم نیز به راه افتاد: آیا میتوان حیات را هم برنامهنویسی کرد؟
پرسشِ محوری وسپر نیز ناظر به مسئلهی برنامهنویسیِ حیات شکل گرفته است. شخصیتِ وسپر علیالظاهر یک برنامهنویسِ حیات است که میتواند با دستکاریِ ژنتیک حیاتِ جدید بیافریند. آفرینش حیات حتی امروزه نیز در زمرهی تواناییهای بشر است و فیلمِ وسپر در واقع نوعی خیالورزی در موردِ آیندهی چنین تکنولوژیای است. وسپر با محور قراردادنِ برنامهنویسی حیات جهانی را عرضه میکند که در آن حتی ماشینهای مرسومی مانندِ «هواپیما»، «پهپاد» یا «ژنراتور برق» (نوعی تکنولوژی عجیب که در آن باکتریها برق تولید میکنند) هم ارگانیک هستند. جهانِ وسپر یک جهانِ تماماً آلی است که در آن میتوان حیات را به سایبریترین وجهِ موجود، بی آن که بخواهیم «ماشین» را بر آن تحمیل کنیم، از درون ماشینی کنیم.
دعوای اصلی داستانِ وسپر آنجایی شکل میگیرد که یکی از اغنیا، خلافِ موازینِ دولتِ الیگارشِ حاکم، یک هوشِ مصنوعیِ ارگانیک میسازد و با فرار از منطقهی امن و برخوردارِ اغنیا به منطقهای میآید که در آن وسپر و دیگرانی چون او به سختی و مشقت زندگی را پیش میبرند. دعوای داستانِ فیلم دعوای محوریِ جهانِ ساخته شده در این فیلم (و به طورِ کلی فلسفهی سیاسی) است: چه کسی حاکم بر حیات (و در اینجا: سایبرارگانیسم) است؟
بررسی فیلم وسپر از منظر ( دولت – سیاست مرکزی )
دولت: قدرت در کجاست؟
در عمدهی فیلمهای سایبرپانکی ما همواره جدالی شگرف بر سرِ قدرت را میبینیم که در آن منبعِ قدرت همان سایبر است. در وسپر نیز به همین ترتیب: کسی که بتواند ارگانیسمها را بهتر و کارآمدتر برنامهنویسی کند، همان کسی است که میتواند قدرت را در اختیار داشته باشد. بدین ترتیب شکافِ میانِ اغنیا و طردشدگان در وسپر به شکافی میانِ تواناییِ دو گروه برای حکمرانی بر سایبرارگانیسم بدل میشود.
سایبر همواره در مقامِ امرِ کنترلگر/مقاومتکننده فهمیده شده است: سایبر چیزی است که میتواند امکاناتِ کنترل برای اغنیا را فراهم کند (همانطور که اغنیا در این فیلم با استفاده از تکنولوژیهای سایبریِ ارگانیستیکِ خود همهی جهان را کنترل میکنند) و از سوی دیگر امکانِ مقاومت نیز را فراهم میکند (همانطور که تکنولوژیِ هبهشده به وسپر جهانِ جدیدی را برای او میگشاید). بدین ترتیب شکاف برای حکمرانی بر سرِ سایبرارگانیسم در واقع شکافی است برای کنترل یا مقاومت.
وسپر را در هیچ قاموسی نمیتوان به عنوان یک فیلمِ کامل تحتِ عناوینی چون شاهکار یا بیبدیل توصیف کرد اما عملکردِ آن برای نشان دادنِ «مقاومتِ در تاریکی» را باید ستود: منظورم آن تعارضی است که «زیرِ سایهی لویاتان (دولتِ اغنیا)» رخ میدهد و در آن طردشدگان به موهبتی برای «مقاومت» دست مییابند. روایتِ وسپر از این منظر چفت و لولای محکمی دارد: دختری ۱۳ ساله که به ناگه با ارگانیسمی جدید و مصنوعی روبرو میشود و به واسطهی چنین ارگانیسمی میتواند «نظمِ موجود» را بر هم زند. این روایتِ یک خطی بنِ اساسیِ یک سایبرپانکِ استوار است و وسپر نیز از آن بهرهمند است.
یکی از قوتهای وسپر فروتنیِ آن در مقابلِ چیدنِ زمین و زمان برای به زور پیروزکردنِ قهرمانش است. وسپر نمیخواهد یک فیلمِ معمولی هالیوودی باشد که در آن قهرمانِ سایبری به واسطهی یک موهبتِ شانسی پایههای نظامِ مستقرِ حاکمیتی را فرو میریزد. به عکس، این فیلم تا حدِ قابلِ توجهی به حیات به مثابهی حیات متعهد مانده است: اینجا جنگی در کار است که پیروزِ آن را «نویسنده» یا «خدای رقمزنندهی تقدیر» (آپولونِ اودیپِ شهریار) تعیین نمیکند بلکه نبرد تا آنجایی که نبرد است، در نبرد بودنِ خودش، به مثابهی امری بیپایان به رسمیت شناخته میشود.
دستِ آخر در این یاداشت بررسی فیلم وسپر، وسپر بیش از آن که تبعیتی پروپاگاندایی از «سیاستِ مستقرِ اتحادیهی اروپا در رابطه با محیطِ زیست» باشد، یک فیلمِ تماماً سایبرپانکی است که در آن، خودِ این اتحادیه به مثابهی یک لویاتانِ مستقر به چالش کشیده میشود: یعنی جایی که وسپرهای ۱۳ ساله، در مقابلِ امثالِ گرتا تونبرگ، در پیِ مقاومت علیه «ماشینیسمِ سیاسی» هستند و نه تثبیتِ آن.
این نوشته از سری نوشته های نقد فیلم های سایبرپانک می باشد که میتواند مطالب مشابه را در داخل سایت سایبر پژوه مطالعه نمایید.