وقتی مارکس در «سیلیکون ولی» قدم می زند
اگر مارکس امروز زنده بود و شرکت هایی مثل گوگل، اپل، مایکروسافت و … را می دید چه می کرد؟ این سوال شاید برای بعضی ها کسل کننده باشد، اما برای کسانی که همزمان به فناوری های جدید و نظریات اجتماعی علاقه دارند بسیار جذاب است. کریستین فوکس تلاش کرده مارکس را به قرن بیست و یکم دعوت کند، تا بتواند از میان کتاب ها و مفاهیم او، به پرسش و حیرت انسان های معاصر در برابر فناوری های جدید پاسخ دهد.
۱-مقدمه: آیا سوپرایزی در میان است؟
برای آنهایی که طرفدار بحث های نظری در مورد واقعیت اجتماعی و ارتباطات هستند، همیشه یک سوال مهم وجود دارد: ما چه نیازی به نظریه داریم؟
در پاسخ به این پرسش ساده و البته مهم، پاسخ های بسیار زیادی ارائه شده. برخی از آنها پرشورانه مدافع خواندن و بازخوانی نظریات هستند. از نگاه این دسته، نظریه ها ابزارهای اصلی ما برای اندیشیدن به محیط پیرامون محسوب می شوند و بدون آنها، تامل و تفکر نظام مند در مورد اتفاقات پیرامونی ممکن نخواهد بود. گروه دیگری از افراد در کارامدی نظریات مشکوک اند، زیرا نظریات همواره جهان را با نوعی محدودیت و تقلیل نشان می دهند و همینطور به خاطر تحولات خیلی سریع دنیای واقع، عملا همین نظریات تقلیل یافته و محدود نیز نمی توانند آنچنان تاثیرگذار باشند. با وجود این دو نگاه، طبیعی است که بیشتر افراد به موضعی میان این دو نگاه علاقه دارند؛ اغلب نه دوست دارند در بند نظریه ها باشند و نه دوست دارند فارغ از نوعی نگاه پیشینی، با عالم نگاه کنند. اگر این موضع (که البته درون خود طیف بسیار گسترده ای از نظرات را شامل می شود) بپذیریم، آنگاه پرسش مهم دیگری روبروی ما ظاهر می شود: چه طور از نظریات استفاده کنیم؟
۲-«مسئله» چیست؟ واقعا لازم بود این کتاب نوشته شود؟
مسئله کریستین فوکس، نویسنده و متفکر انتقادی ارتباطات در کتاب «بازخوانی مارکس در عصر سرمایه داری دیجیتال» با همین پرسش بالا مشخص می شود. فوکس می خواهد خیلی ساده و سرراست، یکی از کلاسیک ترین نظریات علوم اجتماعی را به یکی از تازه ترین تحولات زندگی امروز پیوند بزند. قابل پیش بینی است که این کار بدون چالش نخواهد بود. اولین چالش این است که اساسا او مارکس را چگونه می فهمد و تفسیر می کند؟ یا به تعبیر دیگر، او وقتی از «مارکس» صحبت می کند، دقیقا منظورش کدام مارکس است؟ در همین زمینه، بخش های زیادی از کتاب به بررسی تفسیرها و خوانش های متکثر از مارکس (البته تفسیرهایی که حداقل با موضوع و مسئله کتاب نسبتی دارند) می گذرد. به نظر می رسد مهم ترین تفسیری که برای فوکس در این کتاب اهمیت دارد، تفسیر دیوید هاروی است. (به طرز جالب و معناداری، دیوید هاروی از منظر جغرافیا و انسان شناسی به مارکس نگاه می کند و اساسا راهنمای او بر خوانش فصل اول سرمایه مارکس هم بر همین پایه است). با این حال، فوکس به وضوح نشان می دهد که قرار است از تفسیر هاروی نیز عبور کند و محدودیت آن را نیز پشت سر بگذارد. نحوه مواجهه نویسنده با این خوانش ها و تفسیرها به گونه ای است که بیش از «محتوای» تفسیرها، «روش» تفسیر آنها مورد توجه است. انگار فوکس می خواهد پیش از صحبت از مدعای اصلی خودش یعنی «چگونگی» خوانش مارکس، «روش درست» بازخوانی مارکس را نشان دهد.
فوکس برای نوشتن این کتاب چالش دیگری هم دارد. اساسا مفهوم سرمایه داری دیجیتال مفهومی مناقشه برانگیز است. اما نویسنده تنها به این بسنده نمی کند، بلکه دارد از «عصری» تحت عنوان سرمایه داری دیجیتال صحبت می کند. بنابراین او باید به پرسش هایی از این دست پاسخ بدهد: سرمایه داری دیجیتال چیست؟ چگونه ممکن شده؟ به لحاظ تاریخی چگونه پدیدارشده؟ و سوالاتی از این دست. طبیعتا او قصد ندارد به تک تک این سوالات به نحو مشروحی پاسخ بدهد و اساسا امکان پاسخ به تک تک این سوالات در چنین کتابی دشوار به نظر می رسد. با این حال، نویسنده به وضوح اقسام متفاوتی از سرمایه داری را از هم جدا می کند و اعتقاد دارد سرمایه داری، هم اکنون در قالب ابعاد به هم مرتبط و البته تخصصی شده ای مانند: سرمایه داری مالی، سرمایه داری دیجیتال، سرمایه داری ابرصنعتی، سرمایه داری بحران گرا، سرمایه داری اقتدارگرا و … به فعالیت خود ادامه می دهد. وجه تمایز فوکس در همین نقطه مشخص می شود. بسیاری از دیدگاه های انتقادی به ارتباطات، آن را در بستر اقتصاد سیاسی قرار می دهند و به این ترتیب به «خصلت روبنایی ارتباطات» تاکید می کنند. در این نگاه گویی ارتباطات «موضوعی» برای سرمایه داری جهانی است که می توان با نقدهایی از سنخ اقتصاد سیاسی، ابعاد رازآمیز آن را (که البته امروز دیگر رازآمیز نیستند) برملا کرد. دیدگاه فوکس دقیقا نقطه مقابل است. از نگاه فوکس، ارتباطات بخش مهم و کانونی در سرمایه داری امروز دارد ست و تنها متغیری وابسته که نهایتا «روبنای» تحولات باشد نیست. به همین دلیل است که می توانیم از سرمایه داری دیجیتال و سپس از «عصر» سرمایه داری دیجیتال صحبت کنیم.
پس از این دو چالش، تازه سوالاتی که در مقدمه مطرح شد برجسته تر می شوند. فوکس چگونه می خواهد با نوشته های مارکس مواجه شود؟ آنطور که خود او اشاره می کند، قصد ندارد نوشته های مارکس را مثل وحی منزل نقل و تکرار کند. بلکه می خواهد ابزار اصلی مارکس در نقد طبقه و سرمایه داری را در همین قرن ۲۱ام نیز بسط دهد. مقصود او این است که سرمایه داری دیگر تنها به قالب های اقتصادی محدود نیست، بلکه در قالب های اجتماعی نیز در حال تغییر شکل است. فوکس با تاکید بر خصلت دیالکتیکی اندیشه مارکس، می خواهد موضعی بین پست مدرنیست ها(که معتقدند همه چیز کلا تغییر کرده) و اصحاب سنتی نظریه اجتماعی (که معتقدند هنوز همان مناسبات برقرار است) را انتخاب کند. او اعتقاد دارد عصر سرمایه داری امروز به شدت ایدئولوژیک است و مباحثی مانند بت وارگی، از خودبیگانگی، ایدئولوژی و … هنوز در کانون تحلیل ما از زندگی امروز قرار می گیرند و نمی توان به راحتی از آنها صرف نظر کرد.
۳-«فرایند احضار مارکس به قرن ۲۱» یا «موضوعات کتاب چه چیزهایی هستند؟»
فصل اول کتاب مستقیما به شیوه خواندن و تفسیر کردن مارکس مربوط است. بسیاری از بحث های نویسنده در مورد تفسیرهای متکثر از مارکس در همین فصل اتفاق می افتد زیرا اگر پیش از پاسخ به پرسش های اساسی به روش شناسی صحیح رسیدن به پاسخ بپردازیم، بخش مهمی از پاسخ نهایی طی همین فرایند روشن خواهد شد. در فصل دوم با عنوان «بازخوانی سرمایه مارکس در عصر اطلاعات» نویسنده بر کتاب «سرمایه» مارکس تمرکز دارد و سعی دارد با اتکا به مباحث این کتاب، نظریات و مفاهیم مارکس را مجددا احیا کند و در قالب تحولات قرن حاضر بازتفسیر کند. البته چنین تلاشی بی سابقه نبوده و به طور مثال سنت انتقادی در نقد اقتصاد سیاسی ارتباطات چنین مسیری را طی کرده بود. اما همان طور که فوکس اشاره می کند، مقصود او تنها «موضوع» قرار دادن ارتباطات نیست، بلکه ارتباطات می تواند «منظری» برای خوانش سرمایه مارکس باشد.
در دو فصل سوم و چهارم، مفاهیم فناوری، ماشین آلات و ارتباطات از نگاه مارکس مورد توجه قرار می گیرند. مدعای اصلی نویسنده در این دو فصل این است که با احیای این مفاهیم، می توان مارکس را جامعه شناس انتقادی فناوری و ارتباطات نیز در نظر گرفت. در این صورت، فناوری در چارچوب برخی از فرایندها مانند انسان زدایی، بیگانگی، تولید ارزش اضافی نسبی، تخاصم آشتی ناپذیر نیروهای مولد و روابط تولید و … نقش موثری ایفا می کند و اساسا به این دسته از فرایندها شکل می بخشد. در این نگاه، ارتباطات یک فرایند «مادی»، جامعوی، دارای ابعاد اقتصادی و غیراقتصادی و از همه مهم تر «دیالکتیکی» است. بنابراین ارتباطات همزمان که خصلت های محدود کننده سرمایه داری را بسط می دهد، عنصر مهمی برای فراری از وضعیت کنونی و مبارزه در راه ارتباطات بدیل و دموکراتیک نیز محسوب می شود.
در فصل پنجم، نمونه ای خاص از تحولات ارتباطی امروز یعنی نسل چهارم صنعت(Industry 4.0) بررسی می شود. نسل چهارم صنعت به معنای ادغام فناوری های ارتباطی با فرایند تولید و توزیع محصولات است. به طور مثال اینترنت اشیا (IoT)، هوش مصنوعی، یادگیری ماشینی و … نقش مهمی در این نسل از صنعتی شدن ایفا می کنند. علاوه بر نگاهی مارکسیسی به مسئله نسل چهارم صنعت، در این فصل به مسائلی مانند: «ایدئولوژیک بودن نسل چهارم صنعت»، موضع مارکس درباره «اتوماسیون و خودکارسازی» و «مشکوک بودن به این نسل جدید» اشاره می شود.
موضوع محوی فصل ششم نیز کتاب «مجمع» اثر مایکل هارت و آنتونیو نگری است. کریتیسن فوکس این فصل را در موافقت با مواضع هارت و نگری راجع به کنش سوسیالیستی مارکس نوشته و به شدت به مخالفانی مانند پست مدرن ها می تازد. فوکس، هنوز نمی تواند نشاندن «سیاست هویت» به جای «سیاست طبقه» را بپذیرد. از نگاه او سیاست هویت و بسط آن نشان دهنده سوء تفاهمی است که برای پست مدرن ها پیش آمده و اتفاقاتی مانند بحران ۲۰۰۸ نشان می دهند که مارکس و تحلیل طبقاتی او هنوز زنده است.
۴-جمع بندی: خبر خوش برای علاقه مندان!
مفهوم «استنطاق» به معنی بازجویی، بازپرسی و تحقیق است. اما معنی لغوی آن «به حرف درآوردن» یا به تعبیر رایج تر «حرف کشیدن» است. کریستین فوکس در تمام این کتاب تلاش می کند از مارکس استنطاق کند. او می خواهد میانجی ساکتی باشد و بگذارد مارکس خودش در مورد قرن بیستم صحبت کند. بدیهی است که اینجا مقصود از «مارکس»، مارکسِ واقعی متولد ۱۸۱۸ و متوفی ۱۸۸۳ نیست؛ بلکه مارکسی است که به واسطه کتاب هایش تا قرن بیست و یکم باقی مانده و کماکان می تواند در عرصه مجادلات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی ظهور داشته باشد. با این حال، نگاه فوکس به آثار مارکس صرفا یک نگاه تحقیقی نیست. همان طور که در فصل ششم مشخص شد، او به شدت بر موضعی کنشگرانی و مبارزاتی علیه سرمایه داری اصرار دارد. به قول گئورگ زیمل جامعه شناس و فیلسوف آلمانی، او می خواهد «بفهمد و لعنت کند».
فارغ از نیت و جهت گیری فوکس در کتاب، هر کدام از فصول را می توان به صورت جداگانه مطالعه کرد (خود او نیز در مقدمه به همین مسئله اشاره می کند). اگر شیفته «سرمایه» مارکس هستید فصل دوم کتاب برایتان دلچسب خواهد بود. فصل سوم و چهارم برای آنهایی که «مارکسِ پیش از نگارش سرمایه» برایشان مهم است، جالب خواهد بود. البته نویسنده در خلال فصل های دیگر نیز به آثار مارکس مرتبا رجوع می کند، به طوری که مثلا مطالعه فصل پنجم لذتی ناب از رفت و برگشت میان مارکس و آخرین تحولات فناورانه امروز را ارائه می کند.
در پایان، می توان کتاب حاضر را اثری مهم و قابل توجه معرفی کرد. البته اگر پیش از این با مفاهیم مارکس آشنایی متوسطی نداشته باشید یا حداقل علاقه ای به آثار وی نشان نمی دهید، احتمالا مطالعه این کتاب برایتان ملال آور خواهد بود. فوکس این کتاب را در سال ۲۰۱۹ یعنی کمتر از پنج سال پیش تالیف کرده و اگر بخواهیم آن را با میانگین کتاب هایی از این دست مقایسه کنیم، اثری تر و تازه به نظر می آید