سلبریتیها، فرهنگ شهرت و مسئله قانون در ایران امروز
از روزی که اینستاگرام در ایران به اوج خود رسید «سلبریتیها» هم به اوج رسیدند. سلبریتیها و اینفلوئنسرها عمری بیش از شبکههای اجتماعی دارند شاید عمری به درازای تاریخ یا از روزی که دوربین خود را وارد زندگی بشر کرد دارند اما شبکههای اجتماعی و خصوصا اینستاگرام چیزی بود که آنان را به نقطه اوجی رساند که تا پیش از آن کمتر تصور چنین جایگاهی برای آنان می شد. حالا در جایی هستیم که نمی توان از آثار اجتماعی و فرهنگی سلبریتی ها چشم پوشی کرد.
دکتر عبدالله بیچرانلو یکی از فرهیختگانی است که با دیدگاهی موشکافانه به بررسی ابعاد مختلف فرهنگ شهرت و سلبریتیها پرداخته است. سایبرپژوه گفت و گویی با ایشان ترتیب داده است.
گفت و گو با دکتر عبدالله بیچرانلو
به نظر شما با توجه به نقشآفرینی سلبریتیها در فضای فرهنگی – اجتماعی امروز ایران، آیا اساسا قانونگذاری جدید و متناسب با تحولات این حوزه ضرورت دارد؟ اگر پاسخ مثبت است، به نظر شما چگونه میتوان مسئولیت اجتماعی سلبریتیها را در قالب نگارش و اعمال قوانین جدید بازتاب داد؟
به نام خداوند بخشنده مهربان، با احترام و ادب فراوان، از حضورتان سپاسگزارم. از اینکه وقت گرانبهای خود را صرف حضور در این جلسه کردهاید، متشکرم. باید اذعان داشت که خود را متخصص حقوقی نمیدانم، زیرا موضوع مورد بحث دارای جنبههای حقوقی است. با این حال، تا جایی که امکان دارد، درباره مفاهیم و مباحث مرتبط با حوزه شهرت و سلبریتیها، دانش و درک خود را با شما به اشتراک میگذارم.
شما به درستی اشاره کردید که یک چالش قابل توجه در مورد ضرورت یا عدم ضرورت قانونگذاری وجود دارد. برخی از افراد بر این باورند که باید قوانین جدیدی وضع شود، در حالی که دیگران با این نظر مخالفند. این تفاوت دیدگاهها موجب بروز آشفتگیها و چالشهایی در حوزه تنظیم مقررات یا ریگولیشن شده است. این وضعیت به ویژه در زمینههای مربوط به فرهنگ، پلتفرمها، و رسانههای اجتماعی بیشتر نمایان است. در دو دهه گذشته، با توجه به رشد شتابان فناوری اطلاعات و ارتباطات از دهه ۱۹۸۰ به این سو، نهادهای سیاستگذار و قانونگذار با چالشهایی برای پاسخگویی به نیازهای جدید مواجه شدهاند.
همچنین، ما اغلب در پذیرش نوآوریها با چالش روبرو هستیم. نوآوریهای جدید گاهی با فرهنگ و ارزشهای اجتماعی ما در تضاد هستند، زیرا اهداف پشت بسیاری از این فناوریها و نوآوریها بیشتر اقتصادی است، هرچند که جنبههای اجتماعی و فرهنگی نیز دارند. در طول دو دهه اخیر، هر فناوری جدیدی که معرفی شده، بیشتر در چارچوب کلی سرمایهداری بوده است. در این میان، زمانی صرف نقد و شناسایی چالشها و آسیبها میشود تا بالاخره به فهمی درباره وضعیت جهانی و نحوه مواجهه سایر کشورها با این مسائل دست یابیم.
علاوه بر این، تجارب و سیاستهای کشورهای دیگر، که اغلب از نظامهای اقتصادی و فرهنگی متفاوتی برخوردار هستند، میتوانند برای ما راهگشا باشند. برای مثال، ممکن است نظامهای قانونگذاری در مالزی یا ترکیه الهامبخش باشند، اما تفاوتهای فرهنگی و اجتماعی ما با آنها میتواند به آشفتگیهایی در فضای قانونگذاری منجر شود. این امر نشاندهنده وضعیت پیچیدهای است که در آن نهادهایی با وظایف مشابه قانونگذاری، اما بدون قدرت قانونی مشخص، مصوباتی را تدوین میکنند که از نظر ماهوی شبیه به قوانین هستند، اما از نظر حقوقی به عنوان قانون شناخته نمیشوند.
بیایید تصور کنیم که شورای عالی فرهنگی چنین وظایفی دارد و از این نقطه، مصوبات آن را در نظر بگیریم که بخشی از این ماجرا را تشکیل میدهد. اگر قدم به قدم به عقب برگردیم، به آن فضای اندیشهای و فکری بازمیگردیم که در دانشگاهها و مراکز پژوهشی خود با پدیدهها مواجه هستیم. به طور مثال، در نظر بگیرید که شما در رشته ارتباطات یا مطالعات فرهنگی تحصیل میکنید و به موضوعاتی چون سلبریتیها یا فناوری ارتباطات میپردازید، ولی یک لایه عمیقتر نیز وجود دارد که به فلسفه این تکنولوژیها مربوط میشود. این لایه معرفتی عمیقتر، هر کدام از این موضوعات را برای ما بازگو میکند و مفاهیم جدیدی را تولید میکند.
وقتی با مفهومی چون فضای مجازی مواجه میشویم، صرف نامیدن آن به عنوان “مجازی” میتواند تفکرات و افکار ما را به سمتی هدایت کند که گویی فقط یک بعد مجازی دارد و انگار واقعیت از طریق آن شکل نمیگیرد. اگر زمانی بحث از ساخت اجتماعی واقعیت میشد، اکنون باید درک کنیم که ساخت مجازی واقعیت چیست، چه تأثیری بر اندیشهها و رفتارها و نگرشهای ما دارد. به نظر میرسد که این مفاهیم برای ما به سرعت و به طور واضح روشن نشدهاند، که بخشی از این مشکل به این دلیل است که برخی از رشتهها یا مطالعات متمرکز بر این فضاها هنوز به طور کامل شکل نگرفتهاند. بنابراین، این پدیدههای جدید نیاز به مواجهه و درک عمیقتری دارند.
در نظر بگیرید که هنوز از دوران ماهواره خارج نشدهایم. فرض کنید این بحثها به دهه هفتاد بازمیگردند، زمانی که در مورد نیاز به قانونگذاری برای استفاده از ماهواره بحث میشد. اطمینان داشته باشید که در آن زمان نیز همین گونه بحثها وجود داشت. اگر به مجلات آن دوره نگاه کنید، من بسیاری از آنها را جمعآوری کردهام، در مورد ویدئو نیز همین بحثها مطرح بوده است. حالا تصور کنید دو یا سه سال دیگر، در مورد هوش مصنوعی باید قانونگذاری شود. این قانونگذاری چه جنبههایی میتواند داشته باشد؟ بخشی از این موضوع به این بازمیگردد که هنوز ادبیات، رویکردها و نظریههای کافی در این زمینه شکل نگرفتهاند. حتی در دانشگاه تهران نیز، همانطور که شما اشاره کردید، در مورد رشتههایی مانند مطالعات فرهنگی یا مباحثی که بر سلبریتیها و اینفلوئنسرها تمرکز داریم، هنوز بعضی از همکاران یا افراد این پدیدهها را به نوعی موضوعات سطحی و بیارزش علمی تلقی میکنند. در حالی که در سال گذشته، تأثیرات سلبریتیها در موقعیتهای خاص کشور ما نشان داد که اگر این موضوعات مطالعه نشوند و شناختی از آنها نباشد، چقدر میتوانند مضر باشند، چه از نظر هزینههای اجتماعی، سیاسی یا فرهنگی. این مقدمه را بیان کردم تا نشان دهم این مسائل چه ریشههایی میتوانند داشته باشند. اگر بخواهیم در مورد نقشآفرینی سلبریتیها در فضای فرهنگی و اجتماعی امروز صحبت کنیم، متناسب با اینکه نقشآفرینی آنها به دلیل پلتفرمی شدن و رسانهای شدن برجسته شده، آیا نیاز به قانون ویژهای برای این موضوعات داریم؟
در بحثهای مختلف، نظر من این است که باید به افراد مشهور همانند شهروندان عادی نگاه کرد. این دیدگاه در ابتدا ممکن است عجیب به نظر برسد، مخصوصاً با توجه به تأثیرگذاری اجتماعی آنها. ولی زمانی که قوانین و سیاستها به گونهای طراحی میشوند که این افراد را از سایرین جدا میکند، این خود میتواند مشکلساز شود. اگر در نظر بگیریم که هر فردی در جامعه، چه معلم، استاد دانشگاه، نجار، کاسب، یا هر شغل دیگری داشته باشد، بر اساس درآمد خود مالیات میپردازد، پس چرا این قاعده برای سلبریتیها و اینفلوئنسرها متفاوت باشد؟
اگر نگاه ما به سلبریتیها همانند سایر شهروندان باشد که باید بر اساس درآمدشان مالیات بپردازند، میتوانیم با استفاده از دادهکاویهای مالی جدید، تراکنشهای مالی آنها را به دقت رصد کنیم. حسابهایی که فعالیتهای تجاری دارند و تراکنشهایی فراتر از حد عادی روزمره را نشان میدهند، به وضوح قابل تمییز هستند. این امر به ما امکان میدهد تا فرار مالیاتی، عدم مسئولیتپذیری، یا استفاده از درآمدها برای اهداف نامشروع مانند پولشویی را شناسایی کنیم.
من معتقدم در بحثهای مربوط به سلبریتیها و اینفلوئنسرها، که در حوزههای اقتصاد دیجیتال و پلتفرمها فعالیت میکنند، باید تمامی فعالیتها و تعاملات آنها را به عنوان بخشی از یک کسبوکار در نظر گرفت. این افراد با جلب توجه و استفاده از الگوها و فرمولهای اقتصاد توجه، که مبنای کار پلتفرمها است، درآمد کسب میکنند. لذا، تمام این فعالیتهای فرهنگی، ارتباطات اجتماعی، و سایر کارهایی که انجام میدهند، در نهایت به یک کسبوکار مربوط میشوند.
همه آنچه که جامعهشناسی انتقادی و مطالعات فرهنگی مورد بحث قرار میدهند، به طرحهای نمایشی، رفتارهای نمایشی و روشهای خاص ارتباطگیری که در قالب فرمولهای مختلف خودبرندسازی، آیینسازی و دیگر روشها برای جذب توجه مخاطب به کار گرفته میشوند، اشاره دارد. این تلاشها در نهایت به منظور افزایش تراکنشها صورت میگیرند. در نظر بگیرید که پلتفرمها بر پایه اقتصادی استوار هستند و با کنترل آنها، یعنی همراهی با قوانین و الگوهای اقتصادی موجود در کشور، به نحوی که قانون مالیات برای همه فعالیتهای اقتصادی اعم از کسبوکارهای کوچک و حتی فردی اعمال میشود، میتوان این فعالیتها را ضمن قرار دادن در چارچوب قانون، نظم بخشید.
این اقدامات به طور چشمگیری فعالیتهای اقتصادی را در چارچوب قانون محدود میکند و زمانی که یک فعالیت درآمدزا در فضای دیجیتال به منزله یک کسبوکار شناخته شود، این خود ممکن است فراتر از آنچه انتظار میرفت باشد. ممکن است تصور شود که فعالیتهای دیجیتال به دلیل ویژگیهای منحصر به فردشان از قوانین معمول مستثنی هستند، اما در واقع، روشها و شگردهای جلب توجه آنها مشابه تکنیکهایی است که در بازارهای سنتی برای جذب مشتری استفاده میشود. به عنوان مثال، استفاده از خلاقیت در تبلیغات یا شکستن تابوها برای جلب توجه بیشتر، رویکردهایی هستند که در هر دو محیط، چه دیجیتال و چه فیزیکی، به کار گرفته میشوند. این اقدامات نهایتاً با هدف اعلام حضور و جذب مخاطب به صفحات یا محتوای خاصی انجام میشوند که ممکن است شامل تبلیغات باشد.
همچنین، باید در نظر داشت که درآمدهای قانونی حاصل از تولید محتوا توسط اینفلوئنسرها، بخش مهمی از این فعالیتها را تشکیل میدهد. این افراد با تولید محتوا، بخشی از درآمد خود را از طریق تبلیغات و سایر منابع کسب میکنند. پلتفرمها نیز به تولیدکنندگان محتوا سهمی از درآمد میپردازند، که حق آنها محسوب میشود. اگر فعالیتهای آنها در چهارچوب قوانین کشور و بدون نقض امنیت ملی انجام شود، آنها به طور قانونی حق دارند که از درآمدهای خود سهم ببرند. به عنوان مثال، اینفلوئنسرها با جذب ترافیک بیشتر به پلتفرمها، میتوانند به افزایش درآمد آنها کمک کنند، که این نیز حق آنها است.
این مسئله را میتوان در زیر مجموعهای از تحولات کلی پلتفرمها دید. به طور مثال، در کره جنوبی، این تحولات در زیر بخش صنایع خلاق و درآمدهای حاصل از کیپاپ و پیش از آن، موفقیتهای به دست آمده در موج اول هالیو، اتفاق افتاده است. این موفقیتها، بخش عمدهای از پیشرفتهای مرتبط با هالیو یک و دو را تشکیل میدهند، که نشاندهنده اهمیت پلتفرمها در دستیابی به این موفقیتها است.
در حقیقت، من به بررسی فراتر از محدودههای جغرافیایی پرداختهام، مثالی در این راستا است که بسیاری از مردم در شرق آسیا و جنوب آسیا از دههها مصرف مداوم محصولات فرهنگی عامهپسند ژاپنی خسته شدهاند. پس از گذشت سالها و با ظهور تلویزیونهای کابلی و ماهوارهای جدید که به دنبال محتوای تازه بودند، نیاز به محتوای جدید احساس میشد و محتوای ژاپنی به دلیل قیمت بالایش کمتر مورد استفاده قرار میگرفت. به عنوان مثال، هزینه تولید یک قسمت از سریال کرهای برای کشوری مانند ویتنام حدود ۸۰۰ دلار بود، در حالی که خرید یک قسمت سریال ژاپنی ۱۵,۰۰۰ دلار هزینه داشت. علاوه بر این، دلایل فرهنگی و اجتماعی فراوانی وجود دارد که بحث در مورد آنها مفصل و گسترده است. اما پدیده هالیوود دو، در نتیجه توسعه پلتفرمها و اقتصاد مبتنی بر آنها، به ویژه با گسترش رسانههای اجتماعی و شبکهای شدن جامعه، شکل گرفته است. بنابراین، ما امروزه شاهد ظهور اصطلاحات و مفاهیم جدیدی هستیم که در فضای پلتفرمی جدید به کار برده میشوند، در حالی که تعاریف قبلی بر اساس چهرهها و ستارگان بوده است.
در مواجهه با یک چالش مهم، برخی بر این باورند که امکان تفکیک شهروندان بر اساس سطح اثرگذاری و مسئولیتهای اجتماعیشان وجود دارد تا بر این اساس، قوانین و رویکردهای خاصی را برای آنها در نظر گرفت. به طور مثال، گروههایی مانند روحانیون، معلمان، و اساتید دانشگاه به دلیل نقشهای تأثیرگذارشان در جامعه، ممکن است مشمول مقررات ویژهای شوند. این بحث زمانی جالبتر میشود که به سلبریتیها میرسیم؛ افرادی که امروزه ممکن است بتوان با اطمینان گفت که تأثیرشان بر نخبگان فرهنگی، سیاسی، و اجتماعی جامعه از دیگران بیشتر است. به نظر میرسد با توجه به تأثیرگذاری بالای این افراد، مسئولیت اجتماعیشان نیز افزایش مییابد و بخشی از وظیفه قانون میتواند تنظیم و هدایت این مسئولیت اجتماعی باشد. دیدگاه شما در این باره چیست؟
در بررسی این موضوع که آیا شهرت به معنای تأثیرگذاری است، باید با دقت عمل کرد تا دچار مغالطه نشویم. من نمیگویم که شما دچار این اشتباه شدهاید، بلکه شما در حال طرح یک بحث هستید. مفهومی که امروزه به وفور در این زمینه استفاده میشود، مانند “اینفلوئنسر”، به نظر میرسد به این ایده اشاره دارد که شهرت مستقیماً به معنای تأثیرگذاری است. با این حال، بر اساس تحقیقات انجام شده در سطح جهانی (و نه فقط در ایران) در زمینه تأثیر اینفلوئنسرها و سلبریتیها بر تصمیمگیریهای مردم، به ویژه در انتخابات، یک الگوی خاص در حوزه تبلیغات سیاسی وجود دارد که توسط دو روانشناس اجتماعی طراحی شده است. بر اساس این مطالعات، چنین افرادی در تصمیمگیریهای مهم و کلیدی زندگی افراد تأثیرگذار نیستند. تأثیر و اثرگذاری آنها بیشتر در زمینههایی مانند خرید لوازم آرایشی، پوشاک و موارد مشابه است. وقتی پای تصمیمات اساسی زندگی به میان میآید، مردم بر اساس نظرات این افراد تصمیم نمیگیرند، زیرا این افراد بیشتر از فرهنگ عامه پسند و در حوزه سرگرمی فعالیت دارند و نقش خاصی در جامعه ایفا میکنند.
بیایید نگاهی به این مسئله بیندازیم که فعالیتهای سرگرمی و تفریحی، مانند تماشای ویدئوها و محتوای سرگرمکننده، بیشتر جهت گذران اوقات فراغت و دوری از خستگیها و روزمرگیهای زندگی انجام میشوند. اما این به این معنا نیست که اظهارنظرهای سیاسی یا ایفای نقشهای جدی در حوزههای دینی و سیاسی توسط این افراد لزوماً مورد توجه قرار گیرد. در واقع، تمایل و گرایشها به سمت دیگری است. این نکته یک واقعیت در بحثهای مربوط به مغالطهای است که ممکن است در این زمینه وجود داشته باشد. بر اساس نظرسنجیهای انجام شده در سطح کشور، مانند آخرین نتایج منتشر شده از موج سوم ارزیابی نگرشها، معلمها و اساتید دانشگاه به عنوان اولین مرجعیت ذهنی برای مدیریت زندگی در میان قشر فرهنگی جامعه شناخته شدهاند. حتی برای برخی، روزنامهنگاران معتبر نیز منابع مهمی هستند.
این نکته مطرح میشود که اگر معلمها و اساتید دانشگاه به عنوان مراجع تأثیرگذار شناخته شدهاند، آیا باید برای آنها قوانین ویژهای تدوین شود؟ اگر این مسیر را دنبال کنیم، برای هر صنف یا گروهی مانند پرستاران، پزشکان، کشاورزان و غیره باید قوانین خاصی وضع کنیم، که این امر منجر به تورم یا انباشت قوانین گوناگون و مواجهه با یک سیستم قانونی پیچیده و گسترده میشود.
در واقع، این یک مغالطه است که توجه را معادل با اثرگذاری در نظر بگیریم. افراد میتوانند از قشرهای مختلفی باشند و همچنان به عنوان اینفلوئنسر یا سلبریتی فعالیت کنند. به عنوان مثال، فردی ممکن است به عنوان معلم یا استاد دانشگاه شروع به کار کند و سپس به یک اینفلوئنسر تبدیل شود. اما این بدان معنا نیست که وجود یک قشر خاص از اینفلوئنسرها یا سلبریتیها، به ما اجازه میدهد تا مستقیماً برای آن قشر قانون گذاری کنیم.
از سال گذشته تاکنون، هر زمان که اخباری درباره سلبریتیها از سوی حکومت و شخصیتهای سیاسی یا برخی نهادهای شبهسیاست گذار منتشر شده است، واکنش عمومی، به ویژه در میان جریانهای سیاسی، این بوده که این اقدامات را نمونهای از برخورد سخت و خشن با سلبریتیها تلقی کرده و اعلام میکنند که این رویهها مانع از آزادی بیان میشوند. ما شاهد بودهایم که حتی در این اوقات، صفحات برخی سلبریتیها بسته شده یا دوباره به آنها بازگردانده شده است. به عنوان مثال، وزیر ارشاد، که نمیخواهم وارد جزئیات دیگر افراد شوم، حداقل در چهار یا پنج مورد اظهارنظر کرده است که مربوط به بلاگرها، سلبریتیها، میکروسلبریتیها، اینفلوئنسرها و اخیراً موضوع حجاب استایلها بود که همین هفته رخ داد. چگونه ممکن است؟ دقیقاً حکومت چه باید بکند تا بتواند در تصمیمگیریهای فرهنگی، به ویژه در مورد سلبریتیهای محبوب، نظرات عمومی یا طرفداران این سلبریتیها را راضی و قانع کند؟
به نظر میرسد که فضای فرهنگی و رسانهای کشورمان هنوز به مرحلهای اکوسیستمی و زیستبومی نرسیده است. این یعنی در حال حاضر هنوز همه چیز در جایگاه مشخص و مناسب خود قرار نگرفته و همین امر موجب بروز و ظهور آشفتگیها و ناهماهنگیهایی در سیاستگذاریهای اولیه میشود. این مسائلی که شما اشاره کردید، نتیجه آشفتگیهای موجود در سطح راهبردی فرهنگی کشور است. در مقایسه، بررسی وضعیت حوزه علم و فناوری نشان میدهد که این بخش به تدریج در حال تبدیل شدن به یک زیستبوم است که نه تنها با چالشهای کمتری مواجه است بلکه به طور مداوم فرصتهای جدیدی برای کشور ایجاد میکند. اگرچه این بخش نیز بدون نقص نیست و به حالت ایدهآل آرمانی نرسیده، اما پویاییهای موجود در آن به کشور کمک میکند و به جای ایجاد آسیب برای حاکمیت، مردم و بودجه کشور، به فرصتآفرینی میپردازد.
تصور کنید که بسیاری از افرادی که احتمال مهاجرت داشتند و به عنوان سرمایههای اجتماعی از کشور میرفتند، پس از صرف زحمتهای فراوان، درگیر فعالیتهایی در داخل کشور میشوند. این امر به نوعی حفظ سرمایه در داخل محسوب میشود. حال، اگر ما بتوانیم یک زیستبوم فرهنگی و رسانهای را شکل دهیم که در آن حقوق مالکیت فکری، قواعد اقتصادی مرتبط با تولید، منابع، عرضه و تقاضا، و حوزههای مختلف به طور کامل شکل گرفته باشد، دیگر شاهد آشفتگیهایی که به آن اشاره کردید نخواهیم بود. این آشفتگیها ناشی از عدم تعیین تکلیف در سطح راهبردی با حوزه فرهنگ است. این آشفتگیها شامل تداخل نهادهای تصمیمگیر و سیاستگذار در این فضا، یا حتی توزیع نامناسب منابع و عدم تخصصیسازی در تولیدات مختلف مانند سریالسازی، بازیسازی، انیمیشنسازی و غیره است. فرض کنید اگر چنین زیستبومی وجود داشته باشد، دیگر نیازی نیست افراد به سمت رفتارهای تابوشکنانه یا توجهجلبکننده به نام پلتفرمها بروند. بسیاری از این رفتارها برای جلب توجه اقتصادی انجام میشود، حتی اگر برخی از آنها به طور استثنایی از انگیزههای رادیکالی نشأت گرفته باشند. اگر چنین زیستبومی وجود داشته باشد، بسیاری از این مشکلات خود به خود حل میشود. مانند زیستبوم خلاقیت در کره جنوبی که به قدری در آن از آیدلها کار کشیده میشود که نیازی به جلب توجه از طریق رفتارهای نمایشی وجود ندارد.
یک جنبه دیگر از این موضوع این است که فردی ممکن است بیکار باشد و روزانه در فعالیتهای کنشگری دیجیتال و سیاسی مشارکت کند، به عنوان یک فعال دیجیتال فعال باشد. این وضعیت نشاندهنده آن است که به اندازه کافی در زمینه تولید و توزیع، وارد فضایی شدهایم که به دلیل شکلگیری زیستبوم فرهنگی مردمپسند و زیستبوم تولیدات دیجیتال متنوع، اقتصاد دیجیتال دارای پویایی است. ما باید ببینیم که در این فضا چه فرصتهای نرمافزاری وجود دارد، چرا که کره جنوبی با وجود اینکه از نظر منابع طبیعی تقریباً هیچ ندارد، در مقابل داراییهای فرهنگی که ما داریم، ناچیز است. همیشه یک مثال میزنم درباره افسانههای پهلوانی یا شهسواری که نشاندهنده غنای فرهنگی ما است. آنچه مد نظر است این است که غنای فرهنگی ما به قدری است که هرگز تمامشدنی نیست. به عنوان مثال، اگر بخواهیم به تولید افسانهها بپردازیم، غرب تاکنون چندین نسخه از داستانهایی مانند زورو را تولید کرده است. در مقایسه با آنچه در فرهنگ شهسواری ما وجود دارد، این داستانها تنها بخش کوچکی از ایدههای فرهنگی عظیمی هستند که میتوان بر اساس آنها آثار فراوانی خلق کرد.
پس اجازه دهید سوالات خود را به این شکل مطرح کنم: اول اینکه، ریشهی این موضوع کجاست و چرا ما فاقد یک اکوسیستم فرهنگی هستیم؟ دومین سوال این است که چگونه میتوانیم یک اکوسیستم فرهنگی ایجاد کنیم؟
بیایید اینگونه بررسی کنیم: به نظر من، اکنون زمان آن رسیده که با درایت و به صورت راهبردی تصمیم گیری کنیم. برای مثال، در گذشته کشور تصمیم گرفت وارد حوزه هستهای شود، چرا که دریافته بود برای تأمین امنیت، تولید برق، یا هر فایده دیگری که انرژی هستهای میتواند داشته باشد، از جمله بازدارندگی امنیتی و دفاعی، نیازمند آن است. همچنین در حوزههایی مانند کشاورزی و پزشکی هستهای سرمایهگذاریهای قابل توجهی انجام داده و هزینههای لازم را پرداخت کرده است، چرا که این امور برایش به شدت راهبردی بودهاند.
به همین ترتیب، فرهنگ نیز باید به عنوان یک مقوله راهبردی در نظر گرفته شود. ما باید بر روی پلتفرمهای دیجیتال، فیلمهای سینمایی و سریالهایی که هرچند در مقایسه با نتفلیکس یا سایر پلتفرمهای جهانی کوچک به نظر میرسند، سرمایهگذاری کنیم. این تولیدات باید متناسب با نقش منطقهای ایران و تأثیرگذاریاش در عرصههای مختلف باشند. هرچند قدرت سخت ما در منطقه و جهان برجسته است، قدرت نرم ما نیازمند تقویت است. ما به سرمایهگذاریهای هدفمند و طراحی زیستبومهای فرهنگی نیاز داریم که تاکنون به صورت راهبردی پیگیری نشدهاند. اگر این موضوع در سطح استراتژیک قرار گیرد، قطعاً تحولات مثبتی را شاهد خواهیم بود.
بیایید به این نکته توجه کنیم که همواره بر این باور بودهام در زمانی که کره جنوبی تصمیم گرفت به توسعه صنایع بزرگی چون الکترونیک و خودرویی بپردازد، این تصمیم سبب شد تا این صنایع با عنوان “بول” یا به تلفظ برخی “چای بول” شناخته شوند. این صنایع توانستند با اتکا به پشتیبانی و حمایت مالی دورهای سه ساله، پیوندهایی را ایجاد کنند که منافع آن به هر دو سمت، یعنی هم به تولید و توزیع و هم به تولیدکنندگان لوازم الکترونیکی مانند دیویدی پلیرها رسید. این محصولات باید از طریق دستگاههایی که خود آنها تولید کرده بودند، به نمایش گذاشته میشدند. حال اگر فرض کنیم که بخواهیم صنایعی مانند پتروشیمی و نفت را در کنار صنعت و فرهنگ قرار دهیم، به نظر میرسد که این یک تصمیم در سطح راهبردی است. اخیراً در هر دیداری که با مقامات کشوری داشتهام، آمدهام تا پیغامی را منتقل کنم که باید به رهبری برسد. موضوع این است که تصمیمگیری در سطح کلان کشور باید به گونهای باشد که درک کنیم این سطح از بازی، به گفته برخی به شوخی، در لیگی متفاوت قرار دارد. ما در یک لیگ متفاوتی هستیم که با لیگ رقابت جهانی فاصله دارد.
چون در فضای مصاحبه قرار داریم، به جزئیاتی خاص اشاره نمیکنم. به عنوان مثال، اکنون میدانم که در یک بخش خاص از وزارت نفت، بودجهای به ارزش هزار میلیارد تومان برای موضوعی خاص اختصاص یافته است. هنگامی که چنین ارقامی وارد حوزه فرهنگ میشود، ما نمیتوانیم به سادگی هزینه کنیم. نگاه من این است که ما باید به همان شیوهای که در حوزه علم و فناوری عمل کردیم و نتایج آن را میبینیم، در حوزه فرهنگ نیز عمل کنیم. به این معنی که با ایجاد یک زیست بوم، شتابدهندهها و سایر عناصر، فضایی را برای رشد فرهنگی فراهم کنیم. وقتی این حمایت صورت میگیرد، باید زمینههایی مانند حقوق مالکیت فکری تعریف شود تا منافع مشخص باشد و بخش خصوصی نیز انگیزه پیدا کند. بخش خصوصی در کشور ما بسیار ثروتمند است و بسیاری از این ثروتها در قالب دلار و سکه نگهداری میشود. این منابع مالی میتوانند به ایجاد انگیزه برای تولید محتوای فرهنگی کمک کنند، به طوری که اگر یک سریال در پلتفرمهای جهانی موفق شود و مخاطب جذب کند، درآمد حاصل از آن میتواند به تولیدکننده بازگردد و چرخهای پایدار ایجاد کند. هر کشور یا شرکتی که خواستار خرید این محتوا باشد، درآمدی را ایجاد میکند که میتواند برای سالها ادامه یابد. این یک بار تولید و چندین بار فروش است، که از طریق حقوق مالکیت فکری، میتواند به شرکتهای مختلف فروخته شود و درآمد پایداری ایجاد کند. با این حال، چون ما هنوز به طور کامل این تجربه را درک نکردهایم، گاهی اوقات فکر میکنیم که حوزه فرهنگ فقط به بودجههای کوچک و کمکهای محدود محدود میشود، در حالی که هنوز تجربه تولید و توزیع بینالمللی را به دست نیاوردهایم.
بعضی از کارگردانهای ایرانی که به خارج از کشور رفتهاند و بازنگشتهاند، این انتخاب را به دلیل ارقام و فرصتهایی که در آنجا با آنها همراه است، انجام دادهاند؛ فضایی متفاوت با آنچه در داخل وجود دارد. من با برخی از هنرمندان برجسته انیمیشن آشنا هستم که در تولید انیمیشنهای جهانی مشارکت دارند. دلیل این همکاریها این است که ارقام مالی در آن سطح کاملاً متفاوت هستند و آنها توانستهاند به سطحی از رفاه دست یابند که چرا نباید به آن سوی مرزها بروند و در آن لیگ بازی کنند؟ این مسئله در حوزه فوتبال نیز قابل مشاهده است، جایی که پیشنهادهایی میآید و بازیکنان به دلیل شرایط بهتر حرفهای و مالی انتخاب میکنند که بروند. پس چرا حوزه فرهنگ ما نباید چنین گردش مالی و پویایی را داشته باشد و به دنبال آن، دیگر شاهد رفتارهای غیرعادی و حاشیههایی که گاهی اوقات سلبریتیها دارند، نباشیم؟ به این ترتیب، آنها به قدری درگیر پروژهها و فضاهای متنوع هستند که دیگر حواشی به طور کلی کاهش مییابد و این موارد به ندرت رخ میدهند.
در حال حاضر، در کشور ما تعدادی استاد وجود دارند، از جمله شما، آقای دکتر شاه قاسمی، آقای علیخواه، آقای دکتر ذکایی و چند نفر دیگر به همراه مجموعهای از شاگردانشان که اگر همه آنها را با هم جمع کنیم، فکر نمیکنم تعدادشان به ۲۰ نفر برسد. این افراد در حال پیشبرد گفتمان انتقادی درباره فرهنگ شهرت هستند و با وجود برخی تفاوتها، از دید بیرونی همه در حال گسترش یک زمینه انتقادی هستند. اما این زمینه هنوز به صورت عمومی در نیامده است و این یکی از دغدغههای من است که چگونه میتوان گفتمان انتقادی فرهنگ شهرت را در کشور به صورت عمومی کرد، چه برای مخاطب و چه برای سیاستگذار. در حال حاضر، بسیاری وقتی به نقد سلبریتیها برمیخورند، تعجب میکنند و این برای آنها عادی نیست. پس چگونه میتوانیم گفتمان انتقادی که بر پایه علمی و پژوهشی استوار است را در کشور گسترش دهیم، به جای اینکه مواجههای منفی داشته باشیم یا سعی کنیم مخاطب یا سیاستگذار را به خاطر پیروی از سلبریتیها نقد کنیم؟
به طور کلی، گفتمان انتقادی در سطح جهانی به عنوان یک جریان حاشیهای شناخته میشود که به صورت موازی با جریان اصلی و غالب عمل میکند. اگر به مثالهای بینالمللی نگاه کنیم، مانند مکتب فرانکفورت که در برابر جریانهای اصلی فکری قرار میگیرد، میتوان دید که این گونه گفتمانها در حاشیه قرار دارند و در بهترین حالت، به عنوان نظریات مخالف در محیطهای آکادمیک شناخته میشوند، در حالی که جریان غالب سرمایهداری به فعالیت خود ادامه میدهد.
دلیل اصلی این امر این است که ما با یک جریان جهانی روبرو هستیم که فرهنگ شهرت و سلبریتیگری بخشی از آن است، و این فرهنگ در راستای فرهنگ جهانی شکل گرفته است. اقتصاد پلتفرمی، که اقتصادی بومی نیست بلکه از بیرون آمده، در توسعه پلتفرمهای مختلف در سراسر جهان و همچنین در کشور ما گسترش یافته و تأثیر گذاشته است. بنابراین، به نظر من، نباید انتظار داشت که این گفتمان انتقادی به جریان غالب تبدیل شود یا تأثیر گستردهای داشته باشد. با این حال، اگر با دید واقعبینانه به مسئله نگاه کنیم، میتوان این گفتمان را به نحوی به کار برد که در سیاستگذاریها، ملاحظات انتقادی و رویکردهای مبتنی بر پژوهشها و مطالعات در نظر گرفته شوند تا با نگاههای امنیتی خاص یا مفاهیم نادرست مواجه نشویم. این فرآیند نیازمند تعامل میان دنیای آکادمیک و سیاستگذاران است، بدون آنکه لزوماً قطع رابطه یا تعارضی بین آنها وجود داشته باشد. مسئولیت درک و اعمال این ملاحظات بر عهده خود سیاستگذاران است و این یکی از ابعاد کار است.
ببینید، معمولاً بحث سواد رسانهای، که حدود ۱۵ یا ۱۶ سال پیش، یعنی حدود سالهای ۸۶ یا ۸۸، مطرح شد، آن زمان به عنوان یک مفهوم نوظهور و شاید حتی انقلابی در نظر گرفته میشد. اما پس از گذشت زمان، این ادبیات به تدریج در کشور ما جا افتاد، هرچند که باید دید تا چه حد در آموزش و پرورش، خانوادهها و در بین شبکههای ارتباطی دینی و غیررسمی به طور دقیق به آن پرداخته شده است. به نظر من، ما تا حدی با مفهوم سواد رسانهای آشنا شدهایم، اما آشنایی یک چیز است و اجرای آن در عمل چیز دیگری. این بحث در راستای همان رویکردهای انتقادی نسبت به رسانهها قرار دارد؛ رویکردهایی که خود بخشی از یک گفتمان انتقادی جامعتر هستند. با افزایش تعداد تحصیلکردگان، به نظر میرسد که کشور ما شاهد رشد فرهنگی قابل توجهی بوده است و آمادگی برای پذیرش این بحثها از طریق شبکههای ارتباطی مختلف مانند آموزش و پرورش، فضای آکادمیک و حتی رسانهها وجود دارد. به ویژه پس از حوادث سال گذشته، بحث انتقادی نسبت به سلبریتیها در فضای عمومی جدیتر شده است. اما اینکه انتظار داشته باشیم این گفتمان انتقادی به طور کامل بر جریانهای رسمی غلبه کند، ناعادلانه است، چرا که قدرت مانور آنها در برابر جریانهای اقتصادی و تجاری کمتر است.
هنگامی که این نقدها مطرح میشوند، گاه به نظر میرسد با مقاومت روبرو میشوند و در بسیاری از موارد، مخاطب چندانی نداشته و به حاشیه رانده میشوند. با این حال، تا جایی که این دیدگاههای انتقادی میتوانند از فضاهای فرهنگی و شبکههای ارتباطی بهره ببرند، امکان دارد تا حدی موفق شوند. البته، این به معنای موفقیت مطلق در جذب تمام مخاطبان نیست. با در نظر گرفتن نظریه دریافت، این دیدگاهها الزاماً به معنای نرسیدن به جامعه یا شکست در برقراری ارتباط با مردم نیست. مسئله این است که پلتفرمها و فضاهای مدرن ارتباطی، نوع جدیدی از مخاطبان را شکل میدهند که بر اساس نظریه دریافت، بخشی از آنها ممکن است محتوا را درک نکنند یا با آن مقاومت کنند.
موضوع تنها در بیان یا تبدیل به جنبههای رتوریک گفتمان نیست؛ بلکه در این است که فضاهای فرهنگی و سرگرمیسازی هنوز قدرت و جاذبه خاص خود را دارند. این جذابیتها، در طول تاریخ و در میان انواع مختلف انسانها، همواره وجود داشتهاند. در عصر دیجیتال، پلتفرمها جاذبههای جدیدی را ارائه میدهند که باید آنها را به عنوان یک واقعیت پذیرفت.
در نکات اولیهای که بیان فرمودید و بحثی که اکنون در مورد اقتصاد و مسئله مالیاتستانی از سلبریتیها مطرح کردید، یک تفاوت بنیادین در اقتصاد ایران مورد توجه قرار گرفته است: عدم شفافیت کامل. مالیاتستانی در شرایطی که ویژگیهای اقتصادی به خوبی تعریف نشدهاند، با چالشهای فراوانی روبرو است. ابتدا مایلم نظر شخصی شما را در این زمینه بدانم: آیا واقعاً امکان دارد موضوع مالیاتگیری از سلبریتیها را به صورت جدی در نظر گرفت؟ و اینکه، چگونه باید از سلبریتیها مالیات اخذ کرد، زیرا وزیر اقتصاد به تازگی ارقام قابل توجهی را اعلام داشتهاند.
در بررسی اظهارات ارائه شده در مورد نظام مالیاتی و رویکردهای جدید در ایران، بحث بر سر این است که با پیشرفتهای فناوری و دادهکاوی، امکان نظارت و رصد دقیقتری بر تراکنشهای مالی فراهم شده است. این تحولات به ویژه در بخش مالیاتستانی از سلبریتیها و اینفلوئنسرها، که اغلب درآمدهای قابل توجهی دارند، اهمیت پیدا میکند. اعلام درآمدهای بسیار بالا توسط وزیر اقتصاد نشان میدهد که دولت قادر است درآمدهای این گروه را به دقت رصد کند و مالیاتهای متناسب را اخذ نماید.
این امکان رصد، که به تازگی با پیامکهایی درباره تعیین حسابهای شخصی یا تجاری به افراد اطلاعرسانی میشود، بیانگر یک تغییر چشمگیر در رویکرد اداره مالیاتی است. از دورههایی که به صورت سنتی فراخوانها و تبلیغات برای پرداخت مالیات انجام میشد، اکنون به دورهای رسیدهایم که استفاده از فناوریهای جدید امکان دادهکاوی و نظارت مالی را به شکلی بسیار مؤثرتر فراهم میکند. این تحولات نه تنها امکان پذیرش اظهارنامههای مالیاتی را افزایش داده بلکه به کاهش شدید نیاز به تمنا و التماس برای پرداخت مالیات منجر شده است.
به طور خلاصه، توانایی دولت در استفاده از الگوریتمها و فناوریهای پیشرفته برای شناسایی تراکنشها و درآمدهای بالا، نشان میدهد که مدیریت فضای مالیاتی در دوره دیجیتال به طور قابل توجهی تغییر کرده است. این امر امکان مدیریت بهتر و دقیقتر درآمدها و مالیاتهای مربوطه را فراهم آورده، به طوری که هر تراکنش مالی باید شفاف و روشن باشد.
در اینجا پرسش آخر را به شما ارائه میدهم: موضوعی که مربوط به چندین سلبریتی ایرانی است که در خارج از کشور اقامت دارند، مطرح است. ابهام وجود دارد در اینکه چگونه حکومت فرهنگی جمهوری اسلامی ایران توانسته بر روی این افراد نفوذ پیدا کند. برخی از این افراد در کشورهای همچون ترکیه و سایر کشورهای همجوار به سر میبرند، در حالی که برخی دیگر در اروپا، آمریکا و دیگر نقاط جهان زندگی میکنند. نحوه مواجهه سازمانها و نهادها با این دسته از سلبریتیها باید چگونه باشد؟ ما اکنون شاهد حضور تعداد زیادی از سلبریتیها هستیم که بخشی از آنها ممکن است به دلایل سیاسی باشد و ریشههای مشخصی دارد. با این حال، کمتر کشوری تجربه ما را در مواجهه با سلبریتیهایی که تأثیرگذاری قابل توجهی بر داخل کشور دارند ولی خود در کشور حضور ندارند، دارد. چه باید کرد و چگونه میتوان حاکمیت و نظارت را بر این افراد اعمال نمود؟
بیایید به این نکته توجه کنیم که بسیاری از کشورها وجود دارند که سلبریتیهایی دارند که مخاطبانشان در خارج از مرزهای آن کشور هستند. به عنوان مثال، افرادی مانند رونالدو یا مسی را در نظر بگیرید که هر کدام به نوعی نمادی از فرهنگ شهرت به شمار میروند و فعالیتهایشان تحت قوانین کشوری که در آن کار میکنند، انجام میشود. یعنی مثلاً اگر در اسپانیا باشند، باید مالیات خود را در همان کشور پرداخت کنند. در این راستا، بخشی از راهحل اساسی و بنیادین را پیشتر بیان کردهام: وقتی زیستبوم فعالیت به این شکل شکلگیری میکند، جذابیت آن به اندازهای است که حواشی و فضاهای نامطلوب را به حداقل میرساند. به این ترتیب، حواشی به حداقل میرسند. همانطور که ضربالمثلی وجود دارد که میگوید “النادر کالعدم”، یعنی چیز نادر مانند چیزی است که اصلا وجود ندارد
بنابراین، برای اینکه چند نفر به دلایلی از جمله انگیزههای سیاسی یا به دلیل داشتن خانوادهای که عضو گروههای مخالف بوده و از آن زمان دچار چالش و کینه شدهاند، از این فضا خارج شدهاند، نباید کل فضای فعالیت فرهنگی یا سیاستهای فرهنگی و امنیتی کشورمان را تحت تأثیر قرار دهیم و به خاطر چند سلبریتی، کل سیستم را دچار چالش کنیم.
این پیشنهاد بنیادینی که دارم، شاید به نظر برسد که باید به گوش مقامات بالاتری برسد، چرا که در این لحظه، نیازمند یک استراتژی اساسی هستیم. توجه داشته باشید که چگونه زیست بوم فناوری شکل گرفته است یا چگونه پیشرفتهایی در حوزههای هستهای و دفاعی به دست آمده است؛ اکنون زمان آن رسیده که در حوزه فرهنگ نیز چنین پیشرفتهایی را شاهد باشیم. ما به یک نقشه جدید نیاز داریم که بتواند از پتانسیلهای موجود بهره ببرد و شاید این به معنای ادغام بسیاری از سازمانها یا اجرای سیاستهایی باشد که تاکنون به صورت قانونی ابلاغ شدهاند. به عنوان مثال، کرهجنوبی با استفاده از تجارب خود توانسته است در این زمینه موفق عمل کند؛ من نمیگویم ما همان کره هستیم، اما بر این باورم که پتانسیلهای ما در زمینههای فرهنگی و محتوایی حتی بیشتر است.
مواجهه با افرادی که به نوعی از این زیست بوم خارج شدهاند و به فعالیتهای اقتصادی میپردازند، میتواند در سطح اقتصادی مدیریت شود. همانطور که ما تراکنشهای داخلی را رصد میکنیم، تراکنشهای بینالمللی نیز قابل رصد هستند، به ویژه در شرایطی که تحت تحریم قرار داریم. اگر مسئلهای مالیاتی باشد، این قابل مدیریت است. فرض کنید فردی در نقطهای از دنیا نشسته و تبلیغاتی برای لوازم آرایشی انجام میدهد؛ این قطعاً منافع اقتصادی دارد. اگر مالیاتها به درستی دریافت شوند، میتوان بسیاری از این موارد را مدیریت کرد. برخی از این افراد ممکن است در وضعیتهای استثنایی قرار گیرند، اما این نباید موجب شود که کل سیستم فرهنگی یا امنیتی کشور را تحت تأثیر قرار دهیم. اگر در این زمینه چالشی وجود دارد یا نظر دیگری دارید، خوشحال میشوم بشنوم.
مسئلهای که در میان است، و برای من نیز به عنوان یک چالش باقی مانده است، به ویژه با توجه به فاصله بین حکومت و مردم و مسائل سیاسی موجود. ما شاهد هستیم که تعدادی از چهرههای سرشناس، بخصوص در عرصه موسیقی، کشور را ترک میکنند و سپس از خارج از کشور به فعالیتهای هنری خود ادامه میدهند. اینجا سوالی پیش میآید که ما باید چگونه با این موقعیت برخورد کنیم. همچنین، مشاهده میشود که تعدادی از خوانندگان موسیقی رپ در خارج از کشور فعال هستند و ما درمورد نحوه برخورد با آنها درماندهایم.
در زیستبومی که در آن قرار داریم، یکی از موضوعات اساسی که جدی گرفته میشود، مسئله مالکیت فکری است. تصور کنید که هر اثری از نظر مالکیت، جنبههای متفاوتی دارد که یکی از آنها به مقوله قانونگذاری مرتبط میشود. در اینجا، نیاز به قانونگذاری برای جلوگیری از توزیع آثار بدون رعایت مالکیت فکری احساس میشود، که این امر به یک استاندارد جهانی در مورد قوانین مالکیت فکری تبدیل شده است. زمانی که از زیستبوم صحبت میکنم، در واقع به نقطه تلاقی با موضوع کلی قانونگذاری اشاره دارم. این بحث مالکیت فکری، که توسط سازمانهای جهانی مانند سازمان جهانی مالکیت فکری و سازمان جهانی تجارت پیش برده میشود، نه تنها در سطح بینالمللی بلکه به بخش خصوصی و سازمانهای غیردولتی نیز گسترش یافته است. در سراسر جهان، قوانین سختگیرانهای مانند کنوانسیون برن برای حفاظت از مالکیت فکری تصویب شدهاند.Top of Form
زمانی که زیستبوم فرهنگی ما هنوز شکل نگرفته و مسائل مرتبط با آن حل نشدهاند، ما با چالشهایی روبرو هستیم که هم در حوزههای اقتصادی و هم فرهنگی تأثیراتی دارند. این امر نشان میدهد که وقتی یک زیستبوم فرهنگی به درستی تعریف و پیادهسازی شود، نه تنها مسائل فرهنگی بهتر قابل مدیریت میشوند بلکه به تولیدکنندگان قدرتمند تبدیل میشویم. این قدرت نشاندهنده توانایی ما در رعایت استانداردهای بینالمللی مثل ثبت اختراعات و حفاظت از حقوق مالکیت فکری است.
در حوزه فرهنگ، شاید تاکنون این حساسیتها به اندازهی حوزههای دیگر نبوده است. اما زمانی که ما به قدرتی برسیم که قادر به واردات قانونی و یا تولید محتوای فرهنگی با کیفیت بالا باشیم، این امکان وجود دارد که مصرف کالاهای فرهنگی ایرانی مانند سریالها، فیلمها و موسیقی افزایش یابد. این امر به رقابت موفق در بازار جهانی کمک کرده و بستری برای تقویت فرهنگ و هویت ایرانی فراهم میآورد.
تاکید بر اینکه “محتوا سلطان است”، نشاندهنده اهمیت تولید محتوای با کیفیت و تأثیرگذار است. این امر نه تنها در حوزه علم و فناوری بلکه در تولید محتوای فرهنگی نیز مهم است. با ایجاد محتوایی که معرفت و جهانبینی ما را گسترش دهد، میتوانیم به بهترین شکل با چالشهای جدید جهانی روبرو شویم.
در این راستا، توجه به فرهنگ و سنتهای ایرانی مانند افسانههای شهسواری و فتوت، میتواند به تقویت بنیادهای فرهنگی کمک کند و نه تنها جنبههای اقتصادی بلکه فرهنگی را نیز بهبود بخشد. این نگاه استراتژیک به فرهنگ، میتواند ما را در مسیر تولید محتوای فرهنگی معنادار و تأثیرگذار هدایت کند، جایی که محتوا به عنوان عنصری حیاتی در تقویت هویت و فرهنگ ایرانی شناخته میشود.
در دورههای لیسانس به دانشجویان تاکید میکنم که “محتوا سلطان است”. کره جنوبی با تولید محتوای قدرتمند، این اصل را به خوبی نشان داده است. فرض کنید که ما نیز در حوزه علم و فناوری تا جایی پیش رفتهایم که قادر به ایجاد پلتفرمهای جهانی با زیرساختهای قوی هستیم. اما این پلتفرمها بدون محتوای استراتژیک و معنادار، چه کاربردی دارند؟ این دو عنصر، پلتفرم و محتوا، به شدت با یکدیگر درهم تنیدهاند. اگر محتوای خود را بر اساس داراییها و میراث فرهنگیمان تولید نکنیم، به مصرفکنندگانی صرف تبدیل میشویم و اینجاست که ترسهای امنیتی و سیاسی ما شکل میگیرد. ما نگرانیم زیرا در آن عرصه حضور قدرتمندی نداریم. به طور خلاصه، زمانی که خودمان تولیدکننده محتوا باشیم و در این عرصه نقشآفرینی کنیم، دیگر نگرانی بابت بستن یا فیلتر کردن پلتفرمها نخواهیم داشت. این مسئله ریشه در این دارد که ما به قدرت تولید محتوای اثرگذار و معنادار دست یابیم.