میدانم زبالهای…اما دوستت دارم! “فنپیجها چگونه به یاریِ فقر فرهنگی آمدند؟”
حتما تا به حال برای شما هم پیش آمده که به جای پیج اصلی فرد معروفی که در اینستاگرام جست و جو کرده اید پیج های مشابه آن با فالوورهای زیاد به شما نشان داده شده است. معاشرت، مشابهت میآورد. فنپیجها کمکم و در مرور زمان شبیه چهره هایشان شدند و به مخاطبین اینستاگرام یاد دادند که میتوان فرهنگ را به جای کتاب ها و میراثها، از چهرههای اینستاگرام گرفت.
بهقلم:حانیه اخلاقی
اگر روزانه حتی چند دقیقه هم در اکسپلور وقت گذرانده باشید، حتماً نامِ فنپیچ به چشمتان آشنا است. پیجی با کاربری جعلی از یک هنرمند و پر از کلیپ و تصاویرِ او، که نشان از ارادتِ کاربرِ حقیقیِ پیج به چهرهای مشهور دارد. این چهره نیز، هر کاربریای میتواند داشته باشد. فوتبالیست، خواننده، بازیگر، اینفلوئسر و یا حتّی ورزشکار! فقط کافیست که دیده شده باشد، به چشم بیاید و جذابیت بصری داشته باشد. همین.
( برای آدمهای زشت فنپیجی وجود ندارد. )
این جملهایست که حقیقتِ فراگیر شدن فن پیج را در فضای مجازی برملا میکند. برای جمع کردن نوجوانهای در سن بلوغ و حتی بالغانِ سایبری دور خودتان، فقط کافیست شیرین باشید. جذاب باشید. و به هر قیمتی آدم های زیادی شما را دیده باشند. شما ناخودآگاه فنپیجخیز خواهید شد. نگران نباشید.
حتما تا به حال برای شما هم پیش آمده که به جای پیج اصلی فرد معروفی که در اینستاگرام جست و جو کرده اید پیج های مشابه آن با فالوورهای زیاد به شما نشان داده شده است. معمولا این پیج های با پسوند fan دیده می شوند. این پیج های دقیقا همان فن پیج اینستاگرام نامیده می شود که با هویتهای جعلی به تبلیغ و ترویج زندگیِ بصریِ یک چهره خاص میپردازند. برایش کلیپ میسازند. داستان مینویسند. دورِ او میگردند و در ظاهر سعی میکنند حواشی را از او دور کنند. اما باید بگویم که خود فن پیجها، از عاملین اصلی حواشی چهرهها هستند. برای درک بیشتر این مسئله می توانیم به ماجرای ازدواج محمدرضا گلزار اشاره کنیم، که بیشتر از خودِ خبرِ ازدواج او، واکنش فنپیجهایش در حاشیه قرار گرفت. فنپیجهای نوجوانی که از نظر ما عموماً هم واکنشهای خارج از قاعده و غیرمنطقی از خود نشان دادند. در صورتی که این واکنشها در فضای سایبری اینستاگرام، برای جلب توجه و تبلیغ بیشتر گلزار اتفاقاً کاملاً طبیعی بود. کار فن پیج همین است. جمع کردن افراد بیشتری، دور سوژه مورد نظر؛ و این کار در ایران مختص به فضای مجازی نیست و سابقه دیرینه هم دارد…
برای تعریف تاریخچه فنپیج در ایران، میتوانیم از اواخر دهه هفتاد و اوایل هشتاد یاد کنیم که هنوز بازار آهنگ های خواننده هایی مثل تتلو و آرمین و ساسی در ایران داغ بود و این خوانندهها در فضای داخلی و حتی رسانه ملی فعالیت میکردند، یا حتی زمانی که بسیاری از فوتبالیست های پیشکسوت حال حاضر، هنوز در زمین سبز رنگ فوتبال مشغول بودند و پا به عرصهی اجرا و صدا و بازی نگذاشته بودند.
آن زمان اینستاگرام وجود نداشت. اما فن پیج وجود داشت. طریقه فعالیتش هم از طریق پوسترهای دیواری و تقلید سبک مدل مو و پوشش و تصاویر پشت دفترمشق و صدایِ دیلیتگِ بلوتوثهایی بود که حجم ناچیزی از تصاویر و کلیپهای یک چهره را به فرد دیگری تزریق میکردند. اما آن زمان هم، پدیده فن انقدر رایج و همهگیر نبود و در همین چند مورد خلاصه میشد. پس میتوانیم نقطه اوج و آغاز مارکتینگ فنها را در تاریخ صعود اینستاگرام بذاریم. تاریخی که به اوایل دهه نود برمی گردد. یعنی ده سال پس از فنهای سادهی قبلی…
فنپیجها اینبار افسار از هم گسسته بودند. چراکه در اینستاگرام، دیگر آن محدویتهای قبلی وجود نداشت. دیگر مجبور نبودند عکسهای چهره محبوبشان را زیر تختشان قایم کنند و برایش نامههای پنهانیِ محال بنویسند. اینبار نوجوانها برای ابراز وجود، وارد فضای آزاد و بیقید و شرطی شده بودند که میتوانستند هرطور دلشان بخواد قربانِ چهرهشان بروند و از همه مهمتر اینکه چهره ها در این فضا وجود داشتند و متوجه وجود فنپیجها میشدند. و گاه هم از دلسوزیهای آنها تشکر می کردند.
قسمت خطرناک ماجرا البته اینجاست که چهرهها همان چهره های قبلی نبودند. نوجوانِ فن، دیگر در معرض تقلید سبک ظاهری چهرهی مشهور نبود. این مدل مو و پوشش و کت و شلوار و جوراب گلزار نبود که تبلیغ می شد. هدف تبلیغ اینبار، سبک زندگی و رفتار گلزار بود. آنچه او میگوید، آنچه او مصرف میکند، آنچه او تماشا می کند و آنچه او به آن اعتقاد دارند. پس در ابتدا همین فنپیج ها بودند که زمینه اینستاگرامیزه شدنِ فرهنگ را فراهم کردند. معاشرت، مشابهت میآورد. فنپیجها کمکم و در مرور زمان شبیه چهره هایشان شدند و به مخاطبین اینستاگرام یاد دادند که میتوان فرهنگ را به جای کتاب ها و میراثها، از چهرههای اینستاگرام گرفت. حتی اگر آنقدر غلط باشند که آینده خود چهره را هم به تباهی بکشند. این دیگر تقصیر فنپیجها نیست. آنها محکوم و مجبور به دوست داشتناند. آنها میدانند زبالهای، اما دوستت دارند