مردهها هم وایفای میخواهند؛ سرگذشت میراث دیجیتال پس از مرگ
در دنیای امروز، مرگ دیگر صرفاً به معنای توقف همهچیز نیست؛ بیشتر شبیه توقف موقت اتصال دیجیتال است. میراث ما اکنون شامل اطلاعات دیجیتال، از جستجوهای آنلاین تا عکسهای خصوصی، میشود که میان خصوصی و عمومی معلق میمانند. این وضعیت، چالشهای قانونی و عاطفی جدیدی را به همراه دارد، مانند حفظ حریم خصوصی پس از مرگ و مدیریت دادهها، که قوانین کنونی برای آنها کافی نیستند. با پیشرفت هوش مصنوعی، حتی بازسازی صدای درگذشتگان ممکن شده و مفهوم مرگ را پیچیدهتر کرده است. در نهایت، انسان امروز باید پیش از آنکه الگوریتمها تصمیم بگیرند، میراث دیجیتال خود را مدیریت کند، از جمله تعیین تکلیف رمز عبور و اطلاعات شخصی.
به قلم: محمد حسین افشاری
مقدمه: مرگ در عصر اتصال دائم
مرگ، در قدیم و الایام نقطه پایان یک زندگانی بود؛ همان نقطهی سیاه کوچکی که سطر زندگی را میبست و صفحه را خالی و پایان را باز میگذاشت. اما حالا، مرگ همانند قطع شدن اینترنت موقع چت کردنمان شده؛ توقفی کوتاه همراه با سرگشته شدن طرف مقابلمان که هنوز گرم صحبت است. چه کسی میدانست مردن در عصر دیجیتال، چنین پرمشغله و پرنوتیف باشد؟
امروز، پس از مرگ، چیزهایی باقی میماند که گاه از خود آدمی ماندگارترند: هیستوری سرچهایی که از بیخوابیهای شبانه سربرآوردند، پیامی که نوشته شد اما در رنگ قرمز درفت همانند خون از دست رفته هنگام مرگ ماند، عکسها و ویدیوهایی که در گالری ماندند بیآنکه استوری و پست شوند و ویس مسیجها و ویدیو مسیجهایی که ضبط شدند، اما دیگر آنتنی نماند برای ارسال.
مرگ، دیگر به معنای نبودن نیست؛ سقوط نیست و بکاپ است. بکاپی از زندگی بر کِلود. از خواب ابدی به حافظهای بیخواب. از لمس به لغزش، از جسم به داده. و سؤالی ساده اما تکاندهنده که بیرحمانه در گوش میپیچد: وقتی بمیرم، پسوردهایم چه میشوند؟ و ورای آن: آیا میتوان مُرد، در جهانی که هنوز «در حال بارگذاری» است؟
هر میراثی، میراث ملموس نیست!
در گذشته، آنچه پس از مرگ باقی میماند، ملموس بود: زمین، خانه، طلا، یا کتابخانهای از کتابهای کهنه. اینها در اختیار وارث قرار میگرفتند و قانون هم چارچوبی برای تقسیم و حفاظتشان داشت. اما میراث دیجیتال، ناملموس، پراکنده، متصل به پلتفرمهایی بیرون از کنترل خانواده، و اغلب بدون رمز قابلدستیابیست.
این میراث در فضایی معلق میان خصوصی و عمومی قرار دارد. نه بهتمامی از آن ماست، نه بهتمامی در اختیار دیگران. شاید بشود آن را اینگونه تعریف کرد: آن بخش از زندگی ما که در سرورهای دیگران باقی مانده، بیآنکه دیگر صاحب مشخصی داشته باشد.
هر که گریه را فیلتر کند، با خندهی مجازی میگرید
بسیاری از آنچه ما ذخیره کردهایم، نه برای اشتراکگذاری، که برای ثبت لحظات خصوصی بودهاند. عکسی از تولد شصت سالگی پدر، صدای خنده و حال خوبی در ساعات پس از نیمهشب، نامهای به یار و دلبر که هرگز نفرستادهایم. اینها میراثهاییاند که پس از مرگ، نه صرفاً دیجیتال، که عاطفیاند، روح دارند و زندهاند، حریم دارند و پاکاند و بخشی از وجودند.
اما وای اگر این میراث به دست نابهجایان بیفتد؛ عکسها دیگر خصوصی نیستند بلکه عمومی و وسیلهای برای شناخت ابعاد وجودی هویتی که یک زمان زنده بوده هستند. نامهها و دلنوشتههای عاشقانه در کانالهای خاطرهبازی بازنشر میشوند چراکه یاد ما را زنده نگهدارند. سوگواری دیگر بخشی از زندگی نیست بلکه در این عصر دیجیتال در اصل به یک ریلیتی شو بدل شده است؛ تماشای آه و نالههای ثبتشده، مرور استوریهای آخر زندگی(برای مثال هایلایتهای ثبت شده آخر هر ماه)، و یادآوری اینکه حتی مُردن هم اگر خوب تدوین نشود، بازخورد خوبی نمیگیرد.
در جهانی که مرگ هم استوری میشود، گریه هم باید فیلتر داشته باشد.
جسمم را دزد زده است، خودم که زندهام
با ظهور هوش مصنوعی، «مرگ» نه پایان، که یک وقفهی تکنولوژیک بهنظر میرسد همانند آپدیت نسخه جدید اندروید. میتوان صدای مردهها را بازسازی کرد، چهرهشان را ساخت، و با آنها گفتوگو کرد. “چتباتهای سوگوار” حالا پیامهایی مینویسند که انگار از زبان عزیز ازدسترفته میآید، با همان لحن و همان قلم. خب دیگر چه چیزی بهتر از این که ما هستیم، نه تنها در یاد بلکه کنار عزیزانمان.
ما در جهانی زندگی میکنیم که حتی مردهها هم نیاز به آپدیت دارند. «نسخه سوم از مرحوم» که در سالگرد سوم منتشر میشود و برای دسترسی به این نسخه باید در پیش خانواده او ساینآپ کنید. حالا هوشمندتر، مهربانتر و همیشه آنلاین است و برای بهره و استفاده بیشتر از نسخه سوم، از آخرین نسخه فضاهای مجازی استفاده کنید. شاید روزی برسد که به جای مراسم ختم، کنفرانس عرضهی نسخه جدید متوفی را برگزار کنیم.
این بازسازی، هرچند در نگاه اول تسکینبخش است، اما رگههایی از هراس نیز دارد: اگر عزیزِ ما هر روز پیامی تازه بفرستد، آیا هنوز میتوان باور کرد که مرده است؟ یا حتی اگر حرف زیاد بزند، کلافه و حوصله سربر بشود، ریلز جدید بفرستد و استوریهای آبروبر بگذارد، از یک خاطره و آدم خوب در منظرمان به یک آدم و خاطره بد تبدیل نمیگردد؟ اگر مرگ تبدیل به تاخیر در پاسخ دادن شود، دیگر چه معنایی دارد زندگی؟
قبر بیکفن بهتر از داده بیمالک
مسئلهی میراث دیجیتال، فقط احساسی یا فلسفی نیست؛ یک بحران حقوقی نیز هست. بسیاری از کشورها هنوز قانون مشخصی برای دسترسی به داراییهای دیجیتال متوفی ندارند.
اگر روزی کسی به ایمیلهایت، اینستایت، تلگرام و تویترت دسترسی پیدا کند، آیا حریم خصوصی تو را نقض کرده است؟ اگر رمز فضاهای مجازی، گوشی و ایمیلت را به کسی نسپرده باشی، آیا هرآنچه در دل آن بوده، باید بمیرد؟
اگر خانوادهای بخواهد پیامی را حذف کند یا عکسی را نگه دارد، به چه حقی میتواند دست ببرد در زندگی دیجیتال دیگری؟ آیا حق «حریم خصوصی پس از مرگ» باید به رسمیت شناخته شود؟
ما برای ملک و زمین وصیتنامه مینویسیم، اما برای چتهای تلگرام و کانالهای پرایوت چه؟ برای پوشههای گوگلدرایو، لیستهای اسپاتیفای، و جستوجوهای شبانه؟
وصیتنامهات را در گوگلدرایو بنویس
در این جهان که حافظهاش فراموش نمیکند، ما ناگزیریم میراث خود را مدیریت کنیم. همانگونه که روزی وصیتنامهای مینوشتند، امروز باید رمزها را، خواستهها را، و آنچه باید بماند یا پاک شود را از پیش تعیین کنیم.
اما چه دشوار است وصیتنامه نوشتن برای یک «درایو گوگل». کدام تصویر از تو باقی بماند؟ عکسی در غروبهای تهران گرفتهای یا آن یکی که با خانومت در آینه گرفتهای؟ آیا میخواهی آخرین پلیلیستت شنیده شود؟ اجازه به دسترسی به چتها و دلنوشتههایت که در یک کانال پرایوت که خودت بودی و خودت، میدهی؟
ما باید تصمیم بگیریم که با خاطراتمان چه کنیم، پیش از آنکه الگوریتمها تصمیم بگیرند. مرگ دیجیتال، با رمز عبور آغاز میشود و با فراموشی سرورخاتمه مییابد.
هرکه log in دارد،log out هم خواهد داشت
در جهانی که پستها تاریخ ندارند و صداها تا ابد ذخیره میشوند، مردن آسان نیست. مرگ، دیگر ایستادن نبض نیست، بلکه پخش روی حالت دو ایکس سیگنالیست که هنوز در شبکهای از بیزمانی میچرخد. شاید ما هرگز بهتمامی نمیمیریم؛ شاید فقط از آنلاین بودن به آخرین بازدید خیلی وقت پیش درآییم و تماسها ختم به لطفا پیغام خود را بگذارید بشوند.
و چه غمانگیز است اگر هر پیام، هر تصویر، هر صدا، بیآنکه کسی گوش دهد یا ببیند، تا ابد در سکوتی دیجیتال بماند؛ بیآنکه پاک شود، بیآنکه خاطرهای زنده شود. ما را نه خاک، که پوشههایی خاموش، به خاطر خواهند آورد.
شاید انسانِ آینده، برای مرگ نیز باید log out کند. اما چه کسی میداند، شاید روزی حتی برای مردن هم نیاز به تأیید هویت دو مرحلهای باشد