فرهنگ سایبری

اسرار کوچ اجباری به ناکجاآباد اینترنت

معرفی کتاب زندگی عریان در جغرافیای دیجیتال

آیا بازیگران معروف را بیشتر می شناسید یا ساکنین دو کوچه پایین از منزلتان؟ همه می دانیم که اینترنت شکافی پرنشدنی در تصور سنتی ما از زمان و مکان ایجاد کرده. انتقال داده ها با سرعت نور تحول ساده ای نیست که به آسانی از کنار آن عبور کنیم. به همین ترتیب با جغرافیایی جدید روبرو هستیم که از محدودیت های جغرفیایی خودمان فراتر می رود. حالا باید ببینیم در کدام یک از شهر ها و محله های این جغرافیای جدید، توانایی سکونت داریم… کتاب زندگی عریان در جغرافیای دیجیتال به این موضوع می‌پردازد.

۱-مقدمه

کتاب «زندگی عریان در جغرافیای دیجیتال» نوشته حامد طاهری کیا، در واقع پژوهشی است که بر مبنای پذیرش نوعی از فلسفه‌ی فرایندی به جهان در مورد زندگی در دنیای امروز انجام گرفته است. نویسنده در این کتاب با بهره گیری از آرای میشل فوکو، ژیل دلوز و از همه مهم تر گابریل تارد، تلاش کرده تا صورت بندی خاصی از «جهان دیجیتال»، تاریخ تحقق آن و همچنین اقتضائات و الزامات آن ارائه دهد. در پایان فصل های شش گانه کتاب نیز، فصلی جداگانه شامل چهار مقاله قبلی نویسنده به مباحث پراکنده ای حول موضوع اصلی کتاب نگاشته شده است.

۲-مسئله اصلی کتاب

ما در چه جهانی زندگی می کنیم؟

پاسخ به این پرسش ظاهرا ساده، یکی از بزرگترین مجادلات نظری در علوم انسانی را شکل داده. تلاش متفکران و فیلسوفان و محققان مختلف همگی به نحوی مستقیم یا غیرمستقیم در گرو پاسخ به این سوال بوده اند. در حالی که بسیاری از نظریات کنونی، جهان را همچنان بر پایه مختصات عصر کلاسیک تفسیر می کنند، اما روند رو به رشدی از نظریات بدیل در حال تصرف حوزه علوم انسانی هستند. این دست نظریات که اغلب با تاکید بر «جدید» بودن عصر ارتباطات و تفاوت آن با قرن نوزدهم و نیمه اول قرن بیستم شناخته می شوند، هم اکنون به موضوع اصلی مباحثات علوم انسانی تبدیل شده اند.

اما پاسخ نویسنده به پرسش بالا، همان چیزی است که بخش عمده کتاب حاضر (و نه تمام آن) را پوشش می دهد. برای پاسخ به این سوال، می بایست از جایی آغاز کرد و نقطه آغاز نویسنده مباحث فوکو در مورد جامعه انضباطی است. نویسنده سپس با پذیرش نظر دلوز، جامعه انضباطی را پدیداری تاریخی می داند که هم اکنون جای خود را به جامعه کنترلی داده است. جامعه کنترلی پدیده ای مربوط به دوران سیطره رسانه هاست و حوزه نفوذ آن برخلاف جامعه انضباطی، به حوزه حواس بسط میابد. بنابراین می توان گفت جامعه کنترلی نتیجه پیشرفت فناوری های ارتباطی است. در واقع این پیشرفت ها باعث ایجاد تکثر در فضا-زمان های ممکن شده و ادراک پیشینی ما از فضا-زمان را به هم زده اند(و به این ترتیب می توانیم به جای مفهوم «فضا» از مفهوم «موقعیت» بحث کنیم). اما جامعه کنترلی دیگر مانند جامعه انضباطی به دنبال کنترل بدن ها و حرکت در مسیر «زیست-سیاست» نیست. در جغرافیای دیجیتال و جامعه کنترلی، اعمال نظم می بایست همزمان و متناسب با حرکت رقیق تکنولوژی، در رقیق ترین حوزه های زندگی افراد امتداد پیدا کند که این حوزه جدید «حواس-سیاست» است. علت این مسئله نیز اینگونه روشن می شود: «توجه» اصلی ترین منبع ارزش در جهان دیجیتال است؛ فلذا سیاست های پرت یا جلب کردن حواس است که می تواند در کنترل موقعیت های موجود موفق باشد. این وظیفه به عهده الگوریتم ها و متخصصان علوم مرتبط با آن یعنی کامپیوتر، علم داده ها، آمار، هوش مصنوعی و … است. در نتیجه عاملان اصلی تولید دانش در جغرافیای دیجیتال و عصر زیست-رسانه دیگر متفکران علوم انسانی نیستند؛ زیرا انسان به معنایی که در جامعه انضباطی وجود داشت، جای خود را انسانی داده که در اثر همگونی با فناوری های دیجیتال، به نوعی انسان-رسانه (و یا به تعبیر صریح تر: سایبورگ) تبدیل شده است.

۳-بررسی فصل های کتاب

کتاب از هفت فصل در قالب دو بخش کلی نگاشته شده. شش فصل ابتدایی به طرح اصلی و مرکزی کتاب یعنی طرح جغرافیای دیجیتال و تکوین حواس-سیاست در عصر زیست-رسانه اختصاص دارد. فصل اول در حکم مروری است بر سیر تکوین جامعه انضباطی در بستر جهان اجتماعی مدرن. نویسنده در این فصل مروری بر نظریات فوکو در این زمینه دارد و ضمن آن تلاش می کند مفهوم فرهنگ را بر اساس مفهوم «مرز» تبیین کند. فایده تبیین مفهوم مرز در کلیت کتاب آنجایی مشخص می شود که در میابیم مرزهای میان سوژه-ابژه، جامعه-طبیعت، مدرن-غیرمدرن، غربی-غیر غربی به درونی ترین حوزه های حیات انسانی یعنی حواس کشیده شده اند. به بیان دیگر، همان طور که روزگاری کارخانه ها به بدن های منضبط برای کار نیاز داشتند؛ امروزه گردش جهانی سرمایه انضباط در «توجه» را مورد هدف قرار داده است.

فصل دوم مروری است بر اندیشه گابریل تارد. تارد که عموما به عنوان جرم شناسی متبحر شناخته می شود، متفکری اجتماعی است که دقیقا حیات جامعه را بر خلاف دورکیم، در فرایند «شدن» شناسایی می کند. از نگاه تارد، جامعه متشکل از «مُناد»هایی است که خصلت اصلی آنها آگاهی و گرایش است. این آگاهی و گرایش منجر می شود که منادها به روی یکدیگر گشوده باشند و بنابراین شبکه هایی از ارتباطات میان آنها پدید بیاید. جامعه، نتیجه تقلید و تکرار الگوهای میان منادهاست. اما این تقلید و تکرار، به دلیل خصلت گشودگی منادها همواره در معرض نوآوری است. به این ترتیب «حافظه و حواس» نقش مهمی در ثبات یا تغییر جوامع دارند و برخلاف ایده دورکیم که واقعیت اجتماعی را بزرگتر از واحدهای جزء در نظر می گرفت، تارد اعتقاد داشت که کلیت جامعه چیزی آنچنان بیشتر از اجزاء نیست.

در فصل سوم که «جامعه کنترلی و فرهنگ الگوریتم» نام دارد؛ تبیین چیستی جامعه کنترلی و ماهیت آن مورد توجه قرار گرفته است. همان طور که نویسنده اشاره می کند، مفهوم جامعه کنترلی از اندیشه دلوز وام گرفته شده. دلوز این مفهوم را در تقابل با جامعه انضباطی می داند. در حالیکه جامعه انضباطی به کاربرد سخت قدرت مرتبط است، جامعه کنترلی به نحوی از کاربرد نرم از قدرت مربوط می شود. در واقع جامعه انضباطی تلاشی بود تا جلوی وقوع «رخداد» به معنای فنی کلمه گرفته شود. نظم در جامعه انضباطی هدفش دفاع از عقلانیتی بود که درون مرزهای فرهنگ و جامعه وجود داشت. اما جامعه کنترلی به استقبال رخداد می رود و آن را جوهره حیات اجتماعی می داند. همان طور که گابریل تارد در زمان خود تحت تاثیر رشد روزنامه ها بود، طرح مفهومی مانند جامعه کنترلی بدون تصور رشد رسانه ها و فناوری های ارتباطی ناممکن است. با گسترش رسانه ها خصوصا رسانه های قرن بیست و یکمی، جغرافیای آنالوگ ذیل جغرافیای دیجیتال قرار می گیرد. در این فضا دیگر مرزهای جغرافیایی و فرهنگی قابل اشاره نیستد، بلکه میان جریان متکثری از فضا-زمان ها پنهان شده اند. ترکیب جغرافیای دیجیتال و آنالوگ همان چیزی است که نویسنده از آن با عنوان «جغرافیای بَر زندگی(on-life)» اشاره می کند. در این جغرافیای جدید که زمان و مکان دچار اعوجاج شده، زمان دیگر مفهومی خطی و به ترتیب شامل گذشته، حال و آینده نیست. بلکه آینده در زمان حال عملیاتی شده و گذشته را می سازد. عنصر اصلی جهان جدید تبدیل همه چیز به واحد اطلاعات است. از آنجا وجود فیزیکی افراد محدودیت دارد، همه چیز می بایست به واحدهای داده کدگزاری شده تا بتوانند به سهولت منتقل شوند. همینجاست که پای الگوریتم و متخصصان علوم رایانه و دانش های مرتبط با آن به میان می آید. الگوریتم، همچنان که نوعی زبان و منطق است، وظیفه فهرست وار سازی و کنترل را نیز به عهده داد. لذا هنگامی که الگوریتم ها از حوزه صرفا فنی خود خارج شده و در موقعیت های مختلف کاربرد پیدا می کنند، خصلتی سیاسی به خود می گیرند. بنابراین در همین نقطه است که فرهنگ الگوریتم، تار و پود جامعه کنترلی را تشکیل می دهد؛ جامعه ای که به جای شهروندان، از سایبورگ های متکثر تشکیل شده.

دو فصل چهارم و پنجم، به چیزی حواس-سیاست و سیاست تاثیر اختصاص دارد. اگر بپذیریم حواس در جامعه کنترلی تبدیل به عامل اصلی تولید و مصرف اطلاعات شده اند و ارزش های زیبایی شناسانه ای مانند تولید گزارش روزمره از موقعیت در کانون ارزش های جامعه قرار گرفته اند، مدیریت بر حواس جمعی نقشی کانونی خواهد داشت. به این ترتیب تکنولوژی های جلب یا پرت حواس تبدیل به عنصر اصلی سیاست حواس می شوند. به عنوان مقایسه، همان طور که جامعه انضباطی به نوعی سیاست عملی برای تنظیم احتیاج داشت، جامعه کنترلی می بایست حواس و توجهات را در کانال های خاصی عبور دهد. البته باید در نظر داشت که به علت سیال بودن حواس، جامعه کنترلی نیز بر اساس رخداد تعین میابد. بنابراین سیاست همواره در حال تغییر است و به جای موقعیت کلان، در موقعیت های خرد و جزئی تر عمل خواهد کرد. به این ترتیب سرمایه داری قرن حاضر بر پایه اقتصاد توجه بنا شده است. در اینجا دیگر افراد اهمیت ندارند، بلکه دگردیسی آنها به اطلاعات، سوخت لازم برای موتور این جهان را تامین می کند.

موضوع محوری فصل ششم «زندگی عریان» است. زندگی عریان حالتی است که فرد خارج از محدوده نظم قرار می گیرد. به همین ترتیب در جامعه کنترلی زندگی عریان وضعیت سوژه هایی است که از ترکیب با ماشین ها منع و بی نصیب شده اند. آن طور که نویسنده اشاره می کند، «مهاجران پشت مرزها» نمونه ای از زندگی عریان دارند. آنها نه توانایی تولید تصویر از خودشان را دارند و نه درون مرزهای تولید و توجه دیگران قرار گرفته اند. زندگی عریان، حاصل رژیم های حواس است (مانند رژیم های حقیقت که بحث فوکو وجود داشت) و بنابراین اموری پیشینی نیستند. با این توصیف، در جهان سرمایه دارانه کنونی، تمام فقرا، رنگین پوستان و تمام جهان سوم زندگی عریانی دارند. از همینجا می توان گریزی به وضعیت ایران نیز زد. نویسنده اشاره می کند که جمهوری اسلامی خصلتی انضباطی دارد و در مقابل جامعه کنترلی از امکان دیالوگ نقادانه برخوردار نیست. فلذا امنتاع آن از ورود به جامعه کنترلی (مانند محدودیت در دسترسی به اینترنت) خطر این را دارد که جامعه را معرض عریان زدن در آنسوی مرزهای جغرافیای دیجیتال قرار دهد.

فصل پایانی نیز متشکل از چهار مقاله قبلی نویسنده است. در مقاله اول، به وضعیت خاورمیانه و نقش رسانه ها در فرارفتن از فضا-زمان آن اشاره شده. مقاله دوم در مورد تاثیر کلاس های درس در دوره کرونا و ایجاد اعوجاج در مرزهای اندرونی و بیرونی است. نویسنده در مقاله سوم به تلاش انسان-رسانه های ایرانی در بازسازی حافظه اشاره می کند که موقعیتی سیاسی در برابر وضع موجود را برمی سازد و ذیل بازی های حقیقت عمل می کند. آخرین مقاله نیز به نقش ماشین ها در هنر جدید اشاره دارد؛ به طوری که با شکاف در دوگانه سوژه-ابژه و تبدیل آن به شبه سوژه و شبه ابژه، ماشین ها شبه ابژه هایی هستند که جزئی از کنش موقعیت انسان محسوب می شوند.

 

۴-نقد و بررسی؛ به سوی نقد رادیکال

گئورگ زیمل، در پایان مقاله مشهور خود با عنوان کلانشهر و حیات ذهنی، از وضعیت سه گانه ای نام می برد که افراد در مواجهه با مصائب و گرفتاری های مدرنیته از خود نشان می دهند: بخشیدن، لعنت کردن و فهمیدن.

کتاب حاضر علی رغم تحلیل درخشانی که تا فصل پنجم از جامعه کنترلی دارد؛ آمیخته ای میان بخشیدن و لعنت کردن و فهمیدن است. گویی نویسنده میان این سه عنصر نتوانسته موضع خودش را مشخص کند. این مسئله تا حدودی به موقعیت تاریخی و جغرافیایی ما(خوانندگان و مولف) برمی گردد. ما همواره در تاریخ خود با مدرنیته مسئله داشته ایم. هر چند نویسنده دوره مشروطه را عصری می داند که تلاش می کرد جامعه ایرانی را به رخداد های بیرون آشنا سازد؛ اما تحلیل وی نیز معاصریت خاصی نسبت به تحلیل های مشروطه ندارد. به بیان دقیق تر و واضح تر، نویسنده همان تلاشی را می کند که روشنفکران مشروطه داشته اند: آنها می دانند که روزگار جدیدی است و اعتقاد دارند جامعه ایران  و جوامع مشابه تماما در خوابی فرورفته، که می تواند آن ها را سالها عقب بیاندازد و تنها راه یز، قدم گذاشتن جای پای قافله تمدن است. البته نویسنده بر خلاف اسلاف عهد مشروطه، تلاش نمی کند تا تحولات جدید را به ویژگی های فطری و انسانی پیوند بود. او با اشاره پی در پی به متفکرانی مثل فوکو نشان می دهد که به خوبی از مشکلات جامعه کنترلی آگاه است. نویسنده اساسا متفکری مخالف با سرمایه داری است و شیفته تحولات جهان غرب نیست؛ اما این مسئله تنها وجه اختلاف او با متفکران مشروطه است که در تحلیل نهایی وی از وضعیت فعلی نیز تاثیر چندانی ندارد.

آنچه نزد نویسنده به صورت پیشینی پذیرفته شده، وضعیت جهان است. او جهان جدید را به نحوی تصویر می کند که گویی استاندارد همین روزگار است و اگر کسی نخواهد با این استاندارد تنظیم شود، به فراسوی مرزها تبعید شده یا اصطلاحا «برهنه» می شود. نقطه محل بحث دقیقا همینجاست. متفکرانی که محل دیالوگ و تفکر نویسنده اند، اساسا هیچ نسبتی با موقعیت او ندارد. هر چند تمدن غرب در حال حاضر تقریبا تمام ابعاد زندگی جوامع را تحت تاثیر قرار داده، اما همین «طبیعی» انگاشتن آن، محملی برای پذیرفتن آن می شود. به بیان دیگر، متفکرانی مانند فوکو، دلوز و دیگر پست مدرن ها یا پساساختارگرایان، به هیچ وجه متفکرانی انتقادی به معنای حقیقی کلمه نبوده اند؛ به همین ترتیب دیالوگ با این دسته از متفکران نیز هیچگاه به نقدی رادیکال منتهی نمی شود. شاهد مثال این مسئله عملکرد جریان موسوم به چپ در مواجهه با برخی اتفاقات مهم در جهان سوم(به تعبیر آنان) است. موضع هابرماس و ژیژک در قضیه اخیر فلسطین داغ ترین نمونه ای است که می توان در این زمینه نشان داد. در واقع جریان های انتقادی با طبیعی انگاشتن نظم جدید (که جامعه کنترلی و جغرافیای دیجیتال یکی از نمونه های آن است) به طور همزمان از فهم و انتقاد آن دور می مانند و تنها به نمونه ای بدیل برای تحلیل های محافظه کار و کارکردگرایانه تبدیل می شوند.

بنابراین برخلاف تحلیل نویسنده، جغرافیای دیجیتال در حال درنوردیدن مرزهای نیست بلکه به طور متناقضی به سمت نابود کردن جامعه کنترلی پیش می رود. از آنجا که تحلیل های اجتماعی می بایست نسبت به واقعیت های اجتماعی سنجیده شوند، می توانیم جنگ اخیر غزه را به عنوان یک نمونه پژوهی (یا به تعبیر اهالی علوم اجتماعی کیس اِستادی) بررسی کنیم. در حالی که مردم غزه تحت شدیدترین تحریم های رسانه ای بوده و عامدانه «برهنه» شده و آن سوی مرزهای پذیرفته شده جغرافیای دیجیتال تبعید شده بودند، اما طبق آمارهایی که از انواع تولید محتوا در پلتفرم های گوناگون منتشر شد، کاربران به طور مشخص سعی در پاک کردن مرزهای جامعه کنترلی داشتند. بنابراین شاید به جای آنکه جامعه کنترلی را نوعی سونامی بدانیم که تمام شهر را زیر آب می برد، می توانیم به سیلی تشبیه کنیم که هر چند تاثیرات جدی بر شهر خیالی ما می زند، اما آن را مقابل دوگانه پذیرش یا برهنگی و تبعید تسلیم نمی کند. به بیان دیگر، روند تحولات معاصر به نحوی پیش می رود که فراسوی تحلیل های بدبینانه یا خوش بینانه رایج قرار می گیرد. به همین دلیل از متفکران کشورهای درحال توسعه به عنوان افرادی خارج از مرزهای پذیرفته غربی، چیزی بسیار بیشتر از بن بست های نظری کنونی توقع می رود.

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا