فرهنگ سایبری

از من پول دربیاور، حتی به غلط! یادداشتی در باب کودکان کار اینستاگرامی

کودکِ کار، کودک کار است. در حقیقت تفاوتی ندارد که بستر کار او کجاست و چقدر سرمایه‌دار است. کودک کار، چه در خیابان و بین ماشین‌ها گل بفروشد و چه در اینستاگرام تبلیغ سرویس قابلمه کند و روزانه تمام وقتش را برای ضبط کلیپ‌های ویترینی به راه بادیه بگذارند، کودک کار است. و ما در برابر هر دو سکوت می‌کنیم.
همانطور که خبر گم شدن و تصادف کودکی گل فروش در شهر ری بین اخبار ازدواج و طلاق بلاگرها گم می‌شود، خبرِ فروپاشی آینده کودک کار اینستاگرامی هم گم می‌شود. اینجا فضای مجازی است و دیگر فاصله‌ای با فضای حقیقی ندارد. ساحتی است زنده و دارای اثرات مشخص

به قلم: حانیه اخلاقی

احتمالاً بارها و بارها، وقتی که در اتوبان ترمز کرده، یا پشت ترافیک سنگین چهارراه‌ها منتظر سبز شدن چراغ بوده‌اید، مماسِ گرم و چربِ دستانِ کوچیکی را به شیشه سردِ ماشین‌تان احساس کرده‌اید و زمانی که شیشه را پایین کشیده‌اید، چشم‌هایی را دیده‌اید که از شما تمنا داشتند چیزی از آن‌ها بخرید. احتمالاً گل، آدامس، نوار کاست‌هایِ دهه شصتی، گل سر، سی‌دی‌ های غیرقانونی یا فال‌هایِ تا خورده‌ی سبز و سرخ را میان بار هایشان پیدا کرده‌اید. عده‌ای در این شرایط، احساسِ نوع‌دوستی‌شان می‌شکفد و عده‌ای هم شیشه را بالا می‌دهند تا از چراغی که سبز شده جا نمانند‌.اما ما امروز نمی‌خواهیم درباره واکنش‌ها صحبت کنیم. این مناظر برای تمام ما آشناست. خارج از هر واکنشی؛ و این مهم است که تمامی ما یک‌صدا به این پدیده سرِ چهار راهیِ مظلوم و کوچک می‌گوییم ” کودک کار ” و در مجالس عمومی و حقوق بشری، صدایمان را بلند می‌کنیم که این یک ضد ارزش است. ضد انسانیت است. جایِ کودک در خیابان و بین ماشین‌هایِ سربی نیست. این حقِ کودک نیست. بله… این حق کودک نیست اما ما، همین مایی که کار و درآمدزایی و کودکی‌نکردن را حقِ کودک نمی‌دانیم و خودمان را در آیینه جامعه مدافعِ حقوق کودک می‌بینیم، وقتی نمایشگرِ جادویی و هوشمند خود را از جیب بیرون می‌آوریم و خودمان را وارد هویت مجازیِ دنیایِ فرا واقعیت می‌کنیم، تبدیل به آدم‌هایِ دیگری می‌شویم.

آدم‌هایی که وقتی وارد گرام‌هایِ مختلف می‌شویم و قربان صدقه کودکانِ اینفلوئسر می‌رویم و کلیپ آن‌ها را وایرال می‌کنیم، کارِ کودک برایمان زشت نیست. ضدارزش نیست. آنجا دیگر حقوقِ کودک وجود ندارد. آنجا ناراحت نمی‌شویم و خراشی به احساسِ نوع دوستی‌مان وارد نمی‌شود اگر استوریِ قرمز رنگی را باز کنیم و کودکِ چهارساله‌ای را ببینیم که از پشت دوربین موبایل مادرش از ما می‌خواهد از او حمایت کنیم.

پدیده ” کودک کار اینستاگرامی” یا با نامِ باکلاسش ” کودکِ اینفلوئسر” نوع جدیدی از پایمال کردن حقوق کودک و سوءاستفاده از اوست. البته بیایید قبول کنیم این نسبت‌ها برایِ مادرِ اینفلوئسری که تمام کیف پولش در ویترینِ مجازیِ کودکش خلاصه شده نسبت‌‌های سنگینی است. او از نظر خود، فقط با و همراه کودکش در حال تولید محتواست. لحظاتِ زیبا و بامزه کودکش را با ما به اشتراک می‌گذارد و در حال پرورش استعداد اوست. ولو این استعداد، لقمه چرب و قلّکِ بی‌نهایتی هم برای والد داشته باشد. چه اشکالی دارد؟! این پول از نظرِ آن‌ها، خرج رفاهِ کودک می‌شود. رفاهی که به قیمت از بین رفتن کودکی، حقوق، آزادی و بازیِ کودک بین هم‌سالان، از حضوری بی‌پروا در شبکه‌های مجازی تامین میشود. و ما برای او هیچ کمپینی راه نمی‌اندازیم. ما به او و شیرین‌کاری‌های مجازی‌اش نگاهِ ترحم‌آمیز نداریم و او را دوست می‌داریم. نه برای آن‌که کودک را دوست داریم. نه برای آن‌که او بامزه است. ما اسمِ بامزگی و دوست‌داشتنی بودن و ناز بودنِ کودک، جیبِ والدِ مجازی را برای بیگاری کشیدن از کودکِ بی گناه پر می‌کنیم.

ما برایِ کودکِ کارِ خیابان کمپین راه می‌اندازیم و از پدیده ” کودک کارِ اینستاگرامی” حمایت می‌کنیم. چون یکی از آن‌ها در کهریزک زندگی میکند، و خانه یکی از آن‌ها در قلهک است. چون یکی سرمایه‌دار است. پس برایِ ما کودکِ کار نیست.

امّا متأسفانه باید بگویم در سطح بین‌الملل، نفسِ ماجرا یکی است. همانطور که آینده کودکی که به جای مدرسه رفتن و زندگی کردن، در خیابان‌ها گل می‌فروشد و دودِ غلیظِ ماشین‌ها را وارد ریه‌ها می‌کند در حال فروپاشی است، خوابِ شیرینِ رفاه و خوش‌گذرانی‌های کودکِ اینفلوئسر هم با ورود به نوجوانی و کسب هویت مستقل تمام می‌شود. کودکی که در دهه نود، در پنج سالگی، جلوی دوربین با شیرین ‌کاری‌ها و اطوارهایِ اجباری‌اش تبلیغ لوازم آرایش و روتختی کرده، حالا یک نوجوان پانزده ساله است. هویت مستقل دارد. باید شانس بیاورد که توسط دوستان و همکلاسی‌هایش بخاطر اداهای کودکی‌اش مورد تمسخر قرار نگیرد. و دیگر منبع درآمد پدر و مادرش نیست و نمی‌تواند باشد. بله. ما به همین سادگی یک نوجوانِ تخریب‌شده‌یِ بدون اعتماد به نفس داریم، که تنها با چهارتا کلیپ از کودکی‌اش مشهور است. وبرای ما که روزی او را لایک میکردیم و از پشت پنجره سردِ دنیای مجازی به شیرین‌کاری‌هایش می‌خندیدیم، یحتمل دیگر آینده‌اش مهم نیست.

برای ما، بعد از گذشتِ سال‌های کمی به تعداد انگشت‌های یک دست دیگر مهم نیست که آن کودک اینفلوئسر کجاست. مادر و پدرش حالا چگونه رفاه او را تامین می‌کنند. او با کودکی‌ای که نکرده، در چه حال است. چگونه توسط جامعه مورد تخریب قرار می‌گیرد. او که حالا منبع توجه نیست و شیرین‌کاری بلد نیست، برای جلب توجه دست به چه کارهایی می زند. او به راحتی طرد می‌شود، از طرفِ خودِ ما که روزی دستان کوچک او را گرفتیم و از آسیب‌زاترین پله‌های نزدیک به سقوط ِ اینستاگرام بالا بردیم. حرفِ سنگینی است. اما مسببِ زمین خوردن و وجود یک نوجوانِ بحران‌زده، ما هستیم. ما همانقدر که دولت و خانواده و فضای مجازی در آسیب دیدگی این کودک مقصر است، مقصریم.

کودکِ کار، کودک کار است. در حقیقت تفاوتی ندارد که بستر کار او کجاست و چقدر سرمایه‌دار است. کودک کار، چه در خیابان و بین ماشین‌ها گل بفروشد و چه در اینستاگرام تبلیغ سرویس قابلمه کند و روزانه تمام وقتش را برای ضبط کلیپ‌های ویترینی به راه بادیه بگذارند، کودک کار است. و ما در برابر هر دو سکوت می‌کنیم.

و اینجا فضای مجازی است. همانطور که خبر گم شدن و تصادف کودکی گل فروش در شهر ری بین اخبار ازدواج و طلاق بلاگرها گم میشود، خبرِ فروپاشی آینده کودک کار اینستاگرامی هم گم می‌شود. اینجا فضای مجازی است.

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا