زنان و خانوادهفرهنگ سایبری

فمینیسم؛ کنشگری یا خردورزی؟

آیا فمینیسم می‌تواند فراتر از یک کنش اجتماعی، به نحله‌ای فکری-فلسفی بدل شود؟

سایبرپژوه – همچنان‌که در زمینه جنبش فمینیسم ، می‌توان از خواستگاه‌ها، رویکردها، و روش‌های متفاوتی سخن گفت، نقادی فمینیسم نیز پدیده‌ای متکثر و چندوجهی‌ست. اما در یک روایت کلی و مختصر، می‌توان این پدیده متکثر را در قالب سه گونه نقادی متمایز تقسیم‌بندی کرد.

نخستین شیوه نقادی فمینیسم گونه‌ای نقادی واپسگراست که می‌کوشد اندیشه و زیست بشری را به پیش از پدیدار شدن این جنبش بازگرداند یا به‌اصطلاح، صورت مسئله را پاک کند. شیوه دوم نقادی بر جزئیات متنوع جنبش فمینیسم تمرکز دارد، به این معنا که با پذیرش و گاه، همراهی با کلیت این جنبش، برخی از رویکردها یا روش‌های به‌کارگرفته‌شده در تاریخ این جنبش را به نقد می‌کشد. شیوه سوم یا آخرین شیوه نقادی فمینیسم، ناظر به کلیت این جنبش است و مفروضات بنیادین آن را در معرض نقد و بازنگری قرار می‌دهد. تمایز این شیوه با شیوه نخستین از این قرار است که شیوه سوم نقادی فمینیسم به دنبال بازگشت به جهان پیش از پیدایش این جنبش نیست، بلکه می‌کوشد تا نشان دهد که مسئله جنس و جنسیت باید در قالبی کاملا متفاوت از آنچه در اندیشه و عمل فمینیستی به نمایش درآمده، طرح افکنده شود.

بنابر آنچه بیان شد، از دیدگاهی کلان، می‌توان نقادی فمینیسم را مشتمل بر سه قسم زیر دانست:

  • نقادی واپس‌گرا (نا-فمینیستی)
  • نقادی جزئی (نقد درون‌فمینیستی)
  • نقادی کلی (نقد ضدفمینیستی)

آنچه در نگاشت پیش‌رو طرح خواهد شد، به شیوه سوم نقادی، یا همان نقد کلی (نقد ضدفمینیستی) تعلق دارد، به این معنا که در عین به رسمیت شناختن مسئله جنس و جنسیت و لزوم پرداختن به این مسئله، تفکر و منش فمینیستی را ساختار مناسبی برای انجام این مهم نمی‌داند، بلکه بالعکس، معتقد است که جنبش فمینیسم در طول حدودا صدوچهل سالی که از بنیادگذاری آن می‌گذرد، در بسیاری موارد و مقاطع، در بغرنج شدن مسئله جنس و جنسیت نقش بسزایی ایفا کرده است.

۱. نقادی فمینیسم در کلیت آن

به‌هنگام گام نهادن در مسیر نقادی تفکر و منش فمینیستی، پیش از هر چیز باید بر «سطحی بودن» آن تأکید کنیم و همچنین باید خاطرنشان کنیم که مراد از سطحی بودن، صرفا یک ناسزاگویی خصمانه نیست. فمینیسم علی‌رغم حضور پررنگی که در عرصه‌های هنری نظیر هنرهای تجسّمی، ادبیات، و سینما دارد، در حوزه اندیشه به ندرت از تحلیل‌های جامعه‌شناسانه فراتر رفته است. به عبارت دیگر، فمینیسم در اکثر قریب به اتفاق تجلیاتش، بر گونه‌ای برساخت‌باوری اجتماعی[۱] ابتنا دارد که نابرابری میان زنان و مردان را تماما به کردوکارهای درونی جوامع نسبت می‌دهد و بر این باور است که با اصلاح یا دگرگون کردن بنیان‌فکن این کردوکارها، می‌توان به برابری نامشروط جنسیتی، در تمامی عرصه‌های زیست انسانی دست یافت.

اما ما بر این باوریم که این ادعای بنیادین فمینیست‌ها از یکسو، در توضیح نابرابری موجود میان زنان و مردان درمی‌ماند و از سوی دیگر، با ساختارهای فکری و زبانی خود این جنبش نیز تعارض دارد. مورد نخست بر نابسندگی اندیشۀ فمینیستی تمرکز دارد و مورد دوم تناقض درونی این اندیشه را هدف قرار می‌دهد.

۲.نابسندگی اندیشه فمینیستی

فمینیسم در خلال موج نخست خود که در پایان قرن نوزدهم و سال‌های آغازین قرن بیستم برپا شد در قالب یک جنبش اصلاح‌گری اجتماعی بروز کرد که می‌کوشید تا در زمینۀ قوانین و حقوق اجتماعی نظیر حق رأی، حق کار در بیرون از خانه، حقوق مرتبط با زناشویی، و… جمعیت زنان را نمایندگی کند و از طریق مبارزات مدنی، در راستای استیفای حقوق زنان گام بردارد. در خلال این سال‌ها و در خلال این نخستین موج، فمینیست‌ها خودشان را کنشگرانی نظیر مبارزان سیاه‌پوست قلمداد می‌کردند، به این معنا که با پیش چشم داشتن هدفی مشخص و متعین، در زمینه قوانین جاری در جوامع مختلفی که شاهد فعالیت فمینیستی بودند، اعتراضات ژورنالیستی و خیابانی را سامان می‌دادند.

البته در خلال همین سال‌ها، اندیشمندانی نیز ظهور کردند که با دغدغه‌های نظری، در پی فهم چیستی زن و زنانگی بودند و از ایجاد این دغدغه در میان جمعیت زنان نیز دفاع می‌کردند. کوشش این اندیشمندان در این راستا بود که زنان را برانگیزند تا خودشان درباب خودشان تفکر کنند و به‌شکلی منفعلانه، تنها مصرف‌کننده تفکر مردانه نباشند. شاید بتوان ویرجینیا وولف[۲] (۱۸۸۲-۱۹۴۱) را آشناترین نام در میان این اندیشمندان دانست. وولف به‌ویژه در اتاقی از آن خود[۳]، این فراخوانی به‌سوی مشارکت فکری فعالانه را پیش می‌نهد و صراحتا از زنان مخاطب اثرش می‌خواهد که صدای خودشان باشند.

کنشگران اجتماعی فمینیست در خلال موج اول این جنبش با اندیشمندانی نظیر وولف مرتبط شدند و تلاش کردند تا فراخوان نظری این اندیشمندان را در جریان مبارزات اجتماعی خود به کار گیرند. همین نسبت سبب شد تا جنبش فمینیسم با شروع دومین موج خود، از یک حرکت اصلاح‌گرانه اجتماعی پا فراتر گذارد و به حوزه‌هایی نظیر فرهنگ و سبک زندگی نیز ورود کند. اما توسعه حوزه‌های فعالیت فمینیست‌ها به این زمینه‌ها نیز محدود نشد و در خلال نیمه دوم قرن بیستم و دو دهه‌ای که از قرن بیست‌ویکم می‌گذرد، به تولید نظریه‌هایی درباب ظهور جوامع و حتی گونه‌ای فلسفه تاریخ انجامید. این در حالی‌ست که در خلال تمامی این سال‌ها، منش فمینیستی همچنان در قالب منش کنشگری اجتماعی باقی مانده و در نتیجه، ماحصل اندیشه‌های فمینیستی نیز به ظهور گونه‌ای دگماتیسم در زمینه جنسیت منجر شده است.

۳.دگماتیسم فمینیستی

دگماتیسم در صورت غیراصیل و ناهنجار خود همواره حاصل برقراری نسبتی شتاب‌زده میان دو حوزه نظر و عمل بوده است. توضیح آنکه در هر زمینه و هر زمانی، اگر میان نظرورزی و دست یازیدن به عمل هیچ فاصله‌ای وجود نداشته باشد یا به عبارت دیگر، اگر استقلال صبورانه نظری نتواند در مقابل میل به عمل کردن مقاومت کند، دگماتیسم از پی خواهد آمد. منش خردورزانه و منش کنشگرانه از اساس با یکدیگر تفاوت دارند، چراکه اندیشه و خردورزی همواره در مقابل عدم تعین گشوده باقی می‌ماند، درحالی‌که کنشگری اساسا در پی ایجاد یک تعین نوین یا دفاع از یک تعین از پیش موجود است.[۴]

همین شتاب‌زدگی در برقراری نسبتی مستقیم و بی‌چالش میان نظر و عمل سبب شده است تا کسانی که تحت عنوان فمینیست به تفکّر در حوزه جنس و جنسیت می‌پردازند، در اندیشه خود همواره گرفتار تعصب و تبعیض باشند. اندیشه فمینیستی هنگامی‌که از حوزه قانون و حقوق اجتماعی فراتر می‌رود و مدعی برابری در طبیعت زنانه و مردانه می‌شود، گرفتار معضلی‌ست که عبارت است از نابرابری میان زنان و مردان در وضعیت موجود. توضیح آنکه نابرابری میان زنان و مردان یا از گونه‌ای نابرابری ذاتی در طبیعت زنانگی و مردانگی خکایت دارد و یا معلول اثرگذاری یک عامل سوم است. اگر اثرگذاری یک عامل سوم را نپذیریم و مدعی شویم که معضل جنسیت به عللی بیرون از حوزه جنسیت راجع نیست و از سوی دیگر، اگر بر برابری میان زنانگی و مردانگی نیز پافشاری کنیم، آنگاه نابرابری موجود میان زنان و مردان در جوامع مختلف با یکی از اصول بنیادین تفکر، یعنی «اصل جهت کافی»[۵] در تعارض خواهد بود، به این معنا که بر وجود امری صحه می‌گذاریم، بی‌آنکه بپذیریم دلیلی وجود دارد که به تحقق این امر انجامیده است.

۴.تناقض درونی فمینیسم

از آنجا که فمینیسم بر برابری ذاتی میان مردانگی و زنانگی تأکید دارد، به خودی‌خود از مباحث مرتبط با جنسیت فراتر نمی‌رود، و در نتیجه، در مقام یک تفکر بنیادین نمی‌تواند نابرابری موجود میان مردان و زنان در جوامع مختلف بشری را تبیین کند، آنچه عملا در تاریخ این جنبش روی داده است عبارت است از دست شستن از ادعای آغازین فمینیست‌ها مبتنی بر برابری طبیعی میان مردانگی و زنانگی.

تلقی شرورانه از طبیعت مردانه و مردستیزی[۶] ذاتی اندیشه فمینیستی است و نه انحرافی از جریان حرکت اصیل این جنبش. تولید ادبیاتی جنسیت‌زده و تبعیض‌آمیز که حول مفاهیمی نظیر «مردسالاری»[۷]، «پدرسالاری»[۸]، «فرهنگ تجاوز»[۹]، و… شکل گرفته و نیز واکنش‌های بسیاری از مردان در جوامع شدیدا متأثر از فمینیسم (برای نمونه، سخن گفتن از پدیده‌هایی نظیر «بحران مردانگی»[۱۰]) نتیجه محتوم حرکتی‌ست که منشی کنشگرانه دارد و بی‌آنکه این منش را تغییر دهد یا اصلاح کند، قدم در وادی اندیشیدن و خردورزی نهاده است.

بی‌آنکه بخواهیم درباب محتوای تفکر فمینیستی تأمل کنیم، می‌توان مدعی شد که اندیشیدن ذیل چنین عنوانی به خودی‌خود تعصب‌آلود و تبعیض‌آمیز است. توضیح آنکه اگر یک کنشگر اجتماعی خودش را فمینیست بنامد، نمی‌توان بر او خرده گرفت، چراکه این عنوان در زمینه کنش اجتماعی ناظر به غایتی مشخص و متعین است: استیفای حقوقی که زنان تاکنون از آن محروم بوده‌اند. اما همین عنوان اگر بر یک نحله فکری اطلاق شود همان خشت کج اولی‌ست که چون نهاده شد، دیوارش تا ثریا نیز کج و معوج قامت برمی‌افرازد.

آنچه بیان شد را می‌توان به این شیوه نیز تبیین کرد: اگر یک کنشگر اجتماعی بخواهد بر مسئله‌ای محدود و متعین متمرکز شود و آن را پیگیری کند، نمی‌توان او را سرزنش کرد. بالعکس، شاید بتوان مدعی شد که اساس کنشگری با تمرکز بر یک مسئله و پیگیری مداوم آن است که ممکن می‌شود. اما در زمینه اندیشه و خردورزی، تمرکز و تعلق خاطر به یک نگرگاه محدود، همان حکایت نظر کردن در جهان از میان سوراخ یک سوزن است. بنابراین باید همواره به‌خاطر داشته باشیم که آنچه برای یک کنشگر ضرورتی بی‌چون‌وچرا قلمداد می‌شود ممکن است در مقام تفکر و ساحت اندیشه نقصان یا حتی رذیلتی نابخشودنی باشد.

منابع

وولف، ویرجینیا. ۱۳۸۳. اتاقی از آن خود، ترجمه صفورا نوربخش، تهران: نیلوفر.

***

Freedman, Estelle B. 2003. No Turning Back: The History of Feminism and the Future of Women London: Ballantine Books.

Gottfried, Paul. ۲۱ April 2001. “The trouble with feminism”. LewRockwell.com (web magazine). Lew Rockwell. Retrieved 30 September 2006.

Kassian, Mary A. 2005. The feminist mistake: the radical impact of feminism on church and culture. Wheaton, Illinois: Crossway Books.

Kimmel, Michael S. September 1987. “Men’s responses to feminism at the turn of the century” in Gender and Society. ۱ (۳).

Sommers, Christina Hoff. ۱۹۹۵. Who Stole Feminism? How Women Have Betrayed Women. New York: Simon & Schuster.

[۱] . social constructivism

[۲] . Virginia Woolf

[۳] . A Room of One’s Own

[۴]. در اینجا می‌توان به اختصار از تمایز میان دگماتیسم اصیل و غیراصیل نیز سخن به میان آورد: درحالی‌که دگماتیسم غیراصیل یا ناهنجار می‌کوشد تا استقلال فرآیند اندیشیدن و خردورزی را در مقابل میل به کنشگری از میان بردارد، دگماتیسم اصیل یا به‌هنجار بر آن است تا با دست یافتن به بنیادهای امکان هر گونه اندیشیدن و خردورزی، و با اعمال اراده‌ای کنشگرانه، ساحت این بنیادها را از دست‌اندازی فرآیند اندیشیدن یا خردورزی مصون نگاه دارد یا به عبارت دیگر، به اندیشه بیاموزد که از حدود خودش پا فراتر ننهد. البته دگماتیسم اصیل نیز از خطا مبرا نیست، به این معنا که ممکن است در جریان یافتن بنیادهای هر گونه اندیشیدن یا خردورزی به راه خطا برود.

[۵] . the principle of sufficient reason

[۶] . misandry

[۷] . masculism

[۸] . patriarchy

[۹] . rape culture

[۱۰] . crisis of masculinity

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا