فرهنگ سایبری

برهوت ارزش ها؛داستان فرهنگِ اینستاگرامیزه شده

محتوای زرد دیگر فقط محتوای زرد نیست. ما امروزه با یک فرهنگ اینستاگرامیزه شده‌ی زرد طرفیم، که به افول ارزش‌های اخلاقی و نزول محتوا انجامیده است. افول ارزش های اخلاقی همان ریختنِ قبحِ زشتی است. همان عادی‌سازیِ زیرپوستی و عمیقی‌‌است که برای هر ضدارزشی پردازش می‌شود. شاید ما هم در پر و بال دادن به محتوای زرد و اضمحلال فرهنگ دخیل هستیم. اگر به خود نیاییم فراموش خواهیم کرد که بزرگ‌ترین بخش عمر خود را در استخرِ بادیِ اینستاگرام هدر می‌دهیم.

به‌قلم:حانیه اخلاقی

در آغاز دوره‌ای که صنعت چاپ کتاب شروع به پیشرفت کرد و نهادی به نام نشر و دستگاهی به نام ناشر برای چاپ و امتیاز کتاب پدید آمد، کتاب‌ها بر اساس محتوای‌شان به طور خاص چاپ می‌شدند. مثلاً کتاب های دینی و الهی، در قطع های بزرگ و با خط طلاکوبِ گران‌قیمتی چاپ می‌شدند. کتاب‌های داستان عمدتاً جیبی بودند و کتاب‌های درسی با کاغذهای مخصوصی زیر دستگاه چاپ می‌رفتند.  در همین دوره، کتاب‌هایی که شامل داستان‌های عامه‌پسند و همه‌پسندی بودند، با طرح جلدی زرد چاپ می‌شدند. این کتاب‌ها برخلاف اسم‌شان، اصلاً عامه‌پسند نبودند و فروش زیادی نداشتند. به همین دلیل و بخاطر رنگ جلدشان به آن‌ها کتاب‌های زرد می‌گفتند. این نوع کتاب‌ها معمولاً در دست ناشر باد می‌کردند و فروش نمی‌رفتند، تا جایی که بسیاری از نشریات مجبور شدند کتاب‌ها را با طرح جلد زرد کیلویی بفروشند یا از بین ببرند و همان محتوای قبلی را با طرح جلد دیگری چاپ کنند تا فروش برود و مخاطب متوجه نشود که این یک کتاب زرد است. محتوا همان محتوا بود. اما کتاب‌ها در کمتر از چندسال بسیار پر فروش شدند. درست است که ناشر به همین سادگی مخاطب را فریب داده بود، امّا نامِ کتابِ زرد، تا ابد بر آن محتوا باقی ماند…

داستان بالا را تعریف کردم چون مقدمه خوبی بود برای آن‌که وقتی سخن از محتوایِ زرد به میان می‌آید، بدانیم درباره چه چیزی حرف می‌زنیم. داستان بالا مختص به کتاب و مربوط به چندصدسال پیش است. امّا محتوای زرد امروزه تبدیل به یک فرهنگ عمومی شده و دیگر مختص به‌ کتاب‌هایِ راز و قورباغه‌ات را قورت بده نیست. حجم تولید و انتشار محتوای زرد، پس از شکل گیری رسانه‌ها و بسترهای فضای مجازی ناگهان شدّت زیادی گرفت. انگار که چرخه تولید محتوای زرد را روی سرعت ۲ زده باشی و همین سرعت تولید با ظهور اینستاگرام و رشد آن روی ۳ و با ظهور پدیده اینفلوئسری وارد مرحله سریع‌السیر و سرعت ۵ شد‌. محتوای زرد در آستانه سال ۲۰۰۹ فقط در لابه‌لای همان کتاب های عامه‌پسندِ انتشاراتی‌ها نبود. بلکه با چمدانی پر از حرف و تغییر و تحول وارد فرهنگ شرق شده بود. و از آن‌جایی که روی تغییر مثبت رسانه و عدم تقلیدگرایی عمومی، به هیچ عنوان نمی شود حساب کرد، داستانِ زرد شدنِ فرهنگی روز به روز غم‌انگیز تر شد. فرهنگ تب کرده بود. چهره‌ش به زردی می‌زد و روی لبه تیغِ تحول سلانه سلانه راه می‌رفت. اینستاگرام آمده بود فرشته نجات ما باشد. آمده بود برای بهبود روابط عمومی بین جهانی و بهبود وضعیت فرهنگی و سرگرمی کاری انجام دهد اما فرهنگی بیمار روی دست ما گذاشته بود. فرهنگی که کمک میخواست و حالش خیلی خوب نبود.

این بیماری تقصیر چه کسی بود؟ تقصیر اینستاگرام که گنجشک‌های زشت و سیاه و بیمار را زرد کرده بود و به جای قناری به ما می‌فروخت؟ یا تقصیرِ ما که قناری های جعلی را به راحتی می‌خریدیم و روی چشم می‌گذاشتیم؟

نمی‌دانیم. ما نمی‌دانیم حادثه دقیقاً گردنِ کیست و آیا اصلا می شد جلویش را گرفت یا نه. فقط می‌دانیم حالا آن محتوای زرد و گنجشک‌های قناری‌نما سرتاسر جهان ما را محاصره کرده‌اند.

محتوای زرد دیگر فقط محتوای زرد نیست. ما امروزه با یک فرهنگ اینستاگرامیزه شده‌ی زرد طرفیم، که به افول ارزش‌های اخلاقی و نزول محتوا انجامیده است. افول ارزش های اخلاقی همان ریختنِ قبحِ زشتی است. همان عادی‌سازیِ زیرپوستی و عمیقی‌‌است که برای هر ضدارزشی پردازش می‌شود. کودک هفت ساله به راحتی جلوی عدسی دوربین انواع و اقسام کلمات رکیک را، که تا دیروز مختص چهل ساله‌ به بالاها بود به زبان می‌آورد و ما به او می‌خندیم. نوجوانِ قمه‌کشِ دیروز، امروز خواننده می‌شود و ما برایش دست می‌زنیم. آنلاین‌شاپ‌های کیشی خاک سرخ هرمز را به قفسه‌های فروش اضافه می‌کنند و ما چشم‌هایمان قلبی می‌شود. نقشِ ” ما ” را در این نسل‌کشیِ اخلاقی نادیده نگیریم. ما بخشی از این افول ارزش‌های اخلاقی هستیم. خارج از آن نیستیم.

نزول محتوا هم همان ریلزهای چندثانیه و استوری‌های کوتاه مدت اند که تند تند عبور می کنند و از بین می‌روند و جایشان پر می‌شود و اصلاً به ما اجازه فکر و تحلیل نمی‌دهند.

این دو اهرم، دست به دست هم‌ می‌دهند و برای ما کبک‌های سر در برف دانه می‌پاشند‌. آن‌قدر می‌پاشند که شکم‌هایمان از محتوایی که آن‌ها می خواهند پر شود‌. سیر شویم. به یک چرتِ کوتاهِ عصرگاهی رویم و فراموش کنیم که بزرگ‌ترین بخش عمر خود را در استخرِ بادیِ اینستاگرام هدر داده‌ایم. حالا که فکر می‌کنیم، پس ما هم تفاوت زیادی با مخاطبان کتاب های کم‌فروشِ زرد و اینستاگرام هم فرقی با ناشران قدیمی ندارد. بازی ساده است. یک طرف همیشه رنگ می‌کند، و یک طرف همیشه خریدار است. قصه، قصه عرضه و تقاضاست.

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا