فرهنگ سایبری

جنگ دوازه روزه نشان‌مان داد؛ فضای مجازی مانند یک سیستم عصبی گسترده عمل می‌کند

در گذشته، ‌‌وقتی خبر سقوط یک شهر یا مرگ یک سردار به ولایتی دیگر می‌رسید، ماه‌ها می‌گذشت تا عزاداری ها و حتی بهت‌ها شکل بگیرد. در این تأخیر، هم خشم شکل می‌گرفت، هم فراموشی.  فضای مجازی مثل یک سیستم عصبی گسترده است؛ اگر زخمی در شمال کشور زده شود، در جنوبش احساس می‌شود. حالا در دنیایی زندگی می‌کنیم که فاصله‌ی تبریز تا قلب تهران، فقط به اندازه‌ی یک اعلان گوشی است. اکنون مسئله این نیست که این نزدیکی را داریم یا نه؛ طبیعی‌ست که ما در بطنِ این نزدیکی زندگی می‌کنیم.
مسئله این است: با این نزدیکی، چه می‌کنیم؟

به‌قلم:حانیه اخلاقی

ساعت چهار و نیمِ صبح که موبایلم را باز کردم، خبرها از چهارگوشه‌ی جعبه‌ی جادوییِ در دستم زدند بیرون. انگار از تهران، از مناطقِ ترور دویده بودند تا اقصی نقاطِ ایران و جهان. خبرها صدا داشتند. فریاد می‌زدند. سریع تلویزیون را روشن کردم. خنده‌ام گرفت. مجری را از خواب بیدار کرده بودند و داشت تند تند اخبارِ لحظه‌ایِ جنگ را برای چشم‌هایی که شبیهِ خودش بهت‌زده بودند از رو می‌خواند. همه‌ی کانال‌ها ( حتی غیر خبری‌هایشان ) پر شده بودند از اخبارِ جنگ. بعضی‌ها که انگار اتصال‌شان بیشتر بود لیست افراد ترور شده را گذاشته بودند و برخی دیگر اخبار فیک می‌زدند و تنورِ کانال‌هایشان را داغ می‌کردند. این تاثیرِ دنیای مجازی البته پدیده‌ای جدید نبود. سال‌هاست که اخبار زودتر از ریزپرنده‌ها اصابت می‌کنند. فقط ما حواسمان به آن‌ها نیست. و من فکر میکنم میانِ تمامِ این حوادث و اتفاقات و اخبار، ما چه خوب با این حقیقت آشنا شدیم، که جعبه‌های جادوییِ مستطیلیِ در دست‌هایمان، تا چه حد قدرتمند هستند!

روزی‌روزگاری، وقتی گلوله‌ای در جایی از مرزهای ایران شلیک می‌شد، ماه‌ها طول می‌کشید تا ناله‌اش به گوش مرکز برسد. در گذشته، ‌‌وقتی خبر سقوط یک شهر یا مرگ یک سردار به ولایتی دیگر می‌رسید، ماه‌ها می‌گذشت تا عزاداری ها و حتی بهت‌ها شکل بگیرد. در این تأخیر، هم خشم شکل می‌گرفت، هم فراموشی. اما امروز، تنها چند ثانیه کافی‌ست تا فاجعه‌ای در تبریز یا غزه، بر میز صبحانه‌ی مردم در تهران، یزد یا حتی سلیمانیه قرار بگیرد.

رسانه‌های اجتماعی این «تراکم زمانی» را شکسته‌اند؛ حالا دیگر هم‌دردی، هم‌زمانی و واکنش، به جای ماه‌ها، در دقیقه‌ها شکل می‌گیرد.

در سال ۱۸۱۳، اگر ایروان سقوط می‌کرد، شاید تازه بعد از دو ماه فریادش به شیراز می‌رسید. حالا اما اگر موشکی به تبریز اصابت کند، پیش از آن‌که گردوخاکش بخوابد، هشتگ‌هایش ترند می‌شود؛ تصویرش به دست میلیون‌ها نفر می‌رسد. دنیا، دیگر تأخیری ندارد.

ولی سوال اصلی این است:

آیا این نزدیکی لحظه‌ها، ما را نزدیک‌تر به هم کرده؟ آیا فضای مجازی، “همبستگی عمومی” ما را واقعی‌تر می‌کند ؟

امروز، هم‌زمان با شنیدن یک خبر تلخ، هزاران نفر با هم می‌نویسند، می‌گریند، استوری می‌گذارند، کمک می‌فرستند، و گاه به خیابان می‌آیند. این اتفاق کم‌نظیر است؛ تجربه‌ی هم‌دلی، در مقیاسی جمعی و لحظه‌ای.

فضای مجازی مثل یک سیستم عصبی گسترده است؛ اگر زخمی در شمال کشور زده شود، در جنوبش احساس می‌شود.

ما دیگر فقط مخاطبِ رسانه نیستیم؛ خودمان فرستنده‌ایم، گیرنده‌ایم، و گاهی هم صدا…اما این سکه، روی دیگری هم دارد…

احساسات در شبکه‌های اجتماعی، درست مثل برق می‌دوند؛ ولی عمرشان هم ممکن است به کوتاهی همان جرقه باشد.

دیروز برای فلان حادثه شمع روشن کردیم، امروز برای موضوعی دیگر هشتگ زدیم، فردا هم شاید فراموش کنیم کجا گریه‌مان گرفته بود.

شبکه‌هایی که ما را در یک لحظه به‌هم می‌چسبانند، گاهی ما را در لحظه‌ی بعد از هم جدا می‌کنند. اصلا برای همین بحث آگاهی و استفاده درست از شبکه‌های اجتماعی شکل می‌گیرد.

شبکه‌های اجتماعی و رسانه، همیشه حامل حقیقت نیستند. این ماییم که باید فرق خبر فیک را از حقیقت تشخیص دهیم.

گاهی همبستگی در این فضا، فقط “مصرف محتوای هم‌دلانه” است: پستی می‌گذاریم، لایکی می‌زنیم، بدون آن‌که عملاً تغییری در رفتار یا درک‌مان از رنج دیگران شکل بگیرد.

شاید بگویید این فرصت است یا تهدید؟ من که میگویم هر دو!

تهدیدش این است رسانه‌های مجازی می‌توانند قوی‌ترین ابزار برای همدلی و بسیج اجتماعی باشد، اما اگر با تفکر، پایداری و عمل جمعی همراه نشود، فقط به یک «نمایشِ احساس» تبدیل می‌شو نه به یک نیروی ماندگار.

و البته که خیر و شر هر دو در مجازی وجود دارند. آدم‌های واقعی در دنیای مجازی ظهور می‌کنند و همان‌طور که محسن چاووشی از وطن می‌خواند و دل هزاران ایرانی را به هم نزدیک‌تر می‌کند، نوید محمدزاده به جای هم‌دردی با مردم کشورش از دستگیری یکی از اعضای خانواده‌اش عصبانی‌ست!

این تقابل کنش همیشه وجود دارد.

اما فرصتِ آن سرعت، گستره، امکان روایت‌گری مردم‌محوری‌ست.

فضای مجازی و کنش های آن همانقدر که می‌توانند باعث سطحی‌سازی، خشم بی‌ساختارو فراموشی لحظه‌ای شوند، می‌توانند با یک نخِ نامرئی ما را از تهران به تبریز و از تبریز به غزه وصل کنند.

ما حالا در دنیایی زندگی می‌کنیم که فاصله‌ی تبریز تا قلب تهران، و فاصله تهران تا جنوب لبنان فقط به اندازه‌ی یک اعلان گوشی است.

مسئله این نیست که این نزدیکی را داریم یا نه؛ طبیعی‌ست که ما در بطنِ این نزدیکی زندگی می‌کنیم.

مسئله این است: با این نزدیکی، چه می‌کنیم؟

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا