فرهنگ سایبری

آن خط سوم

شفافیت دیجیتالی چگونه ممکن می‌شود؟

فیلترینگ چیست؟ من این‌طور می‌فهمم: یک مواجهۀ مکانیکی-سلبی با پدیده‌ای تمدّنی-ایجابی؛ یک فروبستگی قسری در مواجهه با افق‌گشاییِ بی‌کرانۀ امکانات. آیا سرانجام این مواجهه روشن نیست؟ پدیدارهای ناهنجار همزادهای ناهنجار به‌همراه می‌آورند. در مورد خاصّ ما، رویکرد ناهنجارِ فیلترینگ همزادی ناهنجار دارد که مدام می‌گوید: «ولش کن!» حرف ناحساب این همزاد ناهنجار چیست؟ الغای حکمرانی یا مهم‌تر از آن: الغای عاملیت ملّی. رویکرد «ولش کن» بر دو مقدمۀ پنهان مبتنی است: الف) من شیوۀ مواجهۀ تو را قبول ندارم، اما جایگزینی هم برایش متصوّر نیستم. و ب) نه‌تنها جایگزینی متصوّر نیستم، بلکه در فکر تمهید یک جایگزین هم برنمی‌آیم. از همینجاست که راه سوم ضرورت می‌یابد.

به قلم: کیارش شیخ الاسلام

انگلیسی‌ها ضرب‌المثلی دارند که می‌گوید «شیطان در جزئیات لانه می‌کند». البته این ضرب‌المثل نه به‌سبب «خارجی» بودنش، بلکه به علّت مرتبط بودنش با موضوع این نوشته بود که به ذهنم خطور کرد. لانه کردنِ شیطان در جزئیات به دو معنا با موضوع شفافیت نسبت پیدا می‌کند. اول اینکه چون شیطان در جزئیات لانه می‌کند، باید بر تمام پشت‌وپسله‌های ریزودرشت نور بتابانیم و آنها را شفاف کنیم تا شیطان نتواند خودش را در هر گوشه‌کناری مخفی کند و از همان‌جا کارش را پیش ببرد. اما شیطان زرنگ‌تر از این حرف‌هاست و در نسبت با همین موضوعِ شفافیت هم ممکن است فریب‌مان بدهد. اینجاست که معنای دوم لانه کردن شیطان در جزئیات و ایدۀ شفافیت خودش را نشان می‌دهد. توضیح آنکه شفافیت، خودش یک ایدۀ بسیار کلان و گسترده است که ابعاد بسیار یا همان پشت‌وپسله‌های ریزودرشتِ فراوانی دارد. یکی از ابعاد مهمِ ایدۀ شفافیت مسئلۀ شفافیتِ دیجیتالی است که

با قرار گرفتن در آستانۀ عصر سایبری، اهمیت دوچندانی پیدا کرده است. در اینجا قصد دارم همین مسئلۀ شفافیت دیجیتالی را اندکی بررسی کنم و ببینم شیاطین در اینجا هم حضور دارند یا نه.

دیجیتالیسم و انباشتِ داده‌ها

در جامعه‌ای که از منظرهای مختلف دچار عدم‌شفافیت و در نتیجه، گرفتار مسئولیت‌گریزی‌های بسیار است، چون‌وچرا کردن درباب فضیلت شفافیت غوغا و هیاهوی بسیار در پی خواهد داشت. بنابراین، باید محتاطانه قدم پیش نهاد و از انبوه سوءتفاهم‌های بر سرِ راه احتراز کرد. شک نیست که در راستای بهینه‌سازی روندها و فرآیندهای اجتماعی، شفافیت یک ضرورت اجتناب‌ناپذیر است. به این معنا، اگر نظارت‌های تخصّصی و عمومی در یک جامعه مورد توجّه نباشند یا تضعیف شوند، تمامی حوزه‌های حیات اجتماعی از جمله اقتصاد، فرهنگ، سیاست، محیط ‌زیست و… دیر یا زود با بحران‌های جدّی و حتّی ابربحران‌هایی مواجه خواهند شد که اساس موجودیت یک جامعه را به خطر خواهند انداخت.

علی‌رغم آنچه بیان شد، می‌خواهم به خودم جسارت بدهم و مدّعی شوم که شفافیت (همچون هر ایدۀ دیگری) می‌تواند به ضدّ خودش بدل شود. برای اینکه منظورم را در مورد خاصّ شفافیت شفاف کنم، باید به این نکتۀ بسیار مهم توجّه بدهم که تحقّق شفافیت در هر زمینه‌ای، مبتنی بر سه مقدمۀ ضروری است:

۱- دسترسی به داده‌های مورد نیاز،

۲- توجّه کافی به داده‌ها و متمرکز شدن بر آن‌ها،

۳- پردازش صحیح و دقیق داده‌ها و دست‌یابی به اطلاعات.

تمایز میان «داده» و «اطلاعات»، تمایزی که به‌نظر بسیار ساده می‌رسد، نکته‌ای است که معمولاً به آن توجّه نمی‌کنیم و در نتیجه، درنمی‌یابیم که چگونه با پیگیری دغدغۀ شفافیت ممکن است تحقّق شفافیت را دچار اخلال کنیم.

آنچه فضای سایبری و فرآیندهای دیجیتالی‌شدن پیشِ روی مخاطب یا کاربر می‌گذارند انبوه بی‌سروته و در عین حال، مسطّحی از داده‌هاست. به دیگر بیان، دیجیتالیسم با حاد کردنِ مقدمۀ اول از میان سه مقدمۀ پیش‌گفته، روند تحقّقِ مقدماتِ دوم و سوم را با اخلال جدّی مواجه کرده است. این حقیقت سبب شده تا در زمانۀ ما، سخن از پدیده‌هایی همچون «آلودگی اطلاعات» و «بحران توجّه فراوان باشد. از منظری کلّی‌تر، این گرایشِ فکریِ عصرِ روشنگری که می‌گفت انباشتنِ داده‌ها و دسترسی راحت‌تر به آن‌ها سبب ازدیاد دانش و آگاهی می‌شود اینک سویۀ تاریک خودش را به نمایش گذاشته است: هجمۀ انبوه داده‌ها خستگی، انفعال، و سرگشتگی از پی می‌آورد؛

قوّۀ توجه و تمرکز را از کار می‌اندازد؛ و فرصت تحلیل و تفسیر دقیق و متناسب را سلب می‌کند. وضعیت شفافیت دیجیتال را می‌توان در بیانی تمثیلی، همچون نگاه کردنِ مستقیم به خورشید قلمداد کرد: گرچه وجود نور مقدمۀ لازم برای مشاهدۀ اشیاء است، خیره شدن به هجمۀ پرتوهای خورشیدی به کوری موقّت یا حتّی دائمی منجر خواهد شد.

مواجهۀ مکانیکی با تحوّلی تمدّنی

با توجّه به آنچه تاکنون بیان شد، لزوم حکمرانی بر فضای سایبری و فرآیندهای دیجیتالی‌شدن جای چون‌وچرا ندارد. تجربۀ جهان معاصر نیز نشان می‌دهد که امروزه، هیچ دولتی نسبت به شیوۀ مواجهه و تعامل شهروندانش با فضای سایبری به‌کلّی بی‌تفاوت نیست. با این حال، در این مورد هم ضرب‌المثل «دشمن دانا بلندت می‌کند، بر زمینت می‌زند نادانِ دوست» همچنان مصداق دارد. منظورم این است که مواجهۀ نادرست با یک موقعیتِ مخاطره‌آفرین می‌تواند حکایت «قوز بالای قوز» باشد.

به‌منظور توضیح مطلب فوق، ابتدا باید ماهیت فضای سایبری و جنبش دیجیتالیسم را مدّنظر قرار بدهیم: فارغ از اینکه این فضا و این جنبش چه تهدیدها و فرصت‌هایی به‌همراه می‌آورد، نمی‌توان انکار کرد که ظهور و گسترش امر سایبری گشایندۀ افق بی‌کرانی از امکانات است. اینکه امکانات سایبری بی‌خطر یا مخاطره‌برانگیز، یا حتّی خوب یا بد باشند، تغییری در این حقیقت ایجاد نمی‌کند که امر سایبری ماهیتی افق‌گشا دارد. شاید این افق‌گشاییِ امکانات مهم‌ترین علّتی باشد که امر سایبری را به پدیداری «تمدّن‌ساز» بدل می‌کند. تمدّن‌های نو در بستر امکانات نوین شکل می‌گیرند، هنگامی‌که امکانات نوظهور فعلیت‌های متفاوت و متمایز خود را در صورت‌های ساختاری و روندی مختلف حاصل می‌آورند.

بگذارید تعارف و رودربایستی را کنار بگذاریم: فیلترینگ! طی دهه‌های گذشته، این ملجأ نهایی تصمیم‌گیری و سیاست‌گذاری در ایرانِ ما بوده است. البته توجّه داشته باشید که از «ملجأ نهایی» سخن می‎گویم. یعنی به زبان خودمانی، تصمیم‌گیران و سیاست‌گذاران «هر جا کم می‌آورند»، به این رویکرد متوسّل می‌شوند. البته من از آن دست افرادی نیستم که نیمه‌پر لیوان را نمی‌بینند، یعنی نمی‌خواهم منکر تلاش‌های شایستۀ تقدیری بشوم که دولت و ملّت در راستای توسعۀ فضای سایبری و دیجیتالیسم، در کشور انجام داده‌اند. اما با کمال تأسف، باید اضافه کنم که عمقِ فکر و رویکرد ما نسبت به یک موضوع وقتی مشخص می‌شود که مجبور می‌شویم «راه‌حل نهایی» خودمان را در مورد امور به نمایش بگذاریم و ناگزیرم اعتراف کنم که راه‌حل نهایی ما در مواجهه با فضای سایبری در همین یک کلمه خلاصه شده است: فیلترینگ.

اما فیلترینگ چیست؟ من این‌طور می‌فهمم: یک مواجهۀ مکانیکی-سلبی با پدیده‌ای تمدّنی-ایجابی؛ یک فروبستگی قسری در مواجهه با افق‌گشاییِ بی‌کرانۀ امکانات. آیا سرانجام این مواجهه روشن نیست؟ روشن نیست که در پایان این تقابل، روسیاهی به چه کسی می‌ماند؟

همزاد ناهنجار 

پدیدارهای ناهنجار همزادهای ناهنجار به‌همراه می‌آورند. در مورد خاصّ ما، رویکرد ناهنجارِ فیلترینگ همزادی ناهنجار دارد که مدام می‌گوید: «ولش کن!» حرف ناحساب این همزاد ناهنجار چیست؟ الغای حکمرانی یا مهم‌تر از آن: الغای عاملیت ملّی. رویکرد «ولش کن» بر دو مقدمۀ پنهان مبتنی است: الف) من شیوۀ مواجهۀ تو را قبول ندارم، اما جایگزینی هم برایش متصوّر نیستم. و ب) نه‌تنها جایگزینی متصوّر نیستم، بلکه در فکر تمهید یک جایگزین هم برنمی‌آیم. با توجّه به این مقدمات، رویکرد «ولش کن» به نتیجۀ «همین است که هست» می‌انجامد.

ساده‌ترین راه مخالفت با یک پدیدار ناهنجار متوسل شدن به همزاد ناهنجار آن پدیدار است. این هم البته از فریب‌های شیطانی است: اگر حرف مرا قبول نداری، با من مخالفت کن. اما طوری مخالفت کن که از زمین بازی من خارج نشوی: ز هر طرف که شود کشته سود شیطان است! همزادهای ناهنجار با راه انداختن دعوا بین خودشان، یک هژمونی دوگانه را شکل می‌دهند که فراتر رفتن از آن اگر ناممکن نباشد، بسیار دشوار است.

با توجّه به آنچه بیان کردیم، رخصت دهید تا بار دیگر، موقعیت خودمان را به‌طور خلاصه از نظر بگذرانیم: با ظهور و توسعۀ فضای سایبری و جنبش جهانی دیجیتالیسم، انبوه داده‌ها همچون امکاناتی خام، آشوبناک، و سردرگم‌کننده به‌جانب ما هجوم می‌آورند. این هجمۀ کورکننده شفافیت را در معنایی جدید از میان می‌برد، یعنی کاربر را در وضعیتی قرار می‌دهد، همچون کسی که مستقیماً به خورشید نظر بدوزد. در مواجهه با چنین هجمه‌ای، ما گرفتار گونه‌ای هژمونی دوگانۀ ناهنجار هستیم: از یکسو، رویکردی مکانیکی-سلبی در کار است که قصد دارد در مقابلِ ظهور امکاناتِ نوین بایستد، و از سوی دیگر، رویکردی منفعلانه در کار است که امکانات را در همان حالت اولیه پذیرا می‌شود و به شیوۀ فعلیت یافتن آن‌ها نمی‌اندیشد، آن‌هم در محیطی که عاملیت‌های بسیار قدرتمندی در کارند تا این امکانات را در جهت مقاصد، و به صورت‌های مطلوب خودشان فعلیت‌بخشی کنند. به قول حکیم توس که می‌فرماید: «دو کار است، هر دو به نفرین و بد»

پیش به‌سوی شفافیت هوشمند!   

در مواجهه با یک تحوّل تمدّنی عظیم، پاسخ یا راهکاری که ارائه می‌شود باید متناسب، یعنی تمدّنی و تمدّن‌ساز باشد. به دیگر بیان، هنگامی‌که با افق گشوده‌ای از امکانات بی‌کران رویارو می‌شویم، نه روی‌گردانی چارۀ کارِ ماست و نه دست کشیدن و بر جا نشستن. در لحظۀ این رویارویی باید امکانِ امکان‌ها را فعال کنیم، یعنی همان قوّه‌ای را که فعلیّت‌بخش است.

اگر بخواهم این قلمبه‌گوییِ انتزاعی و فلسفی را به زبانی توضیح بدهم که با مسئلۀ خاصّ ما مرتبط باشد، می‌توانم این‌طور مدّعی بشوم: چارۀ کار ما در هوشمندسازی است. از یکسو، انبوه داده‌ها نیازمند یک دروازه‌بان است؛ از سوی دیگر، کاربر سرگشته نیاز به راهبری دارد. به جای اینکه امکانات را از خودمان سلب کنیم یا با بی‌مبالاتی، «هرچه پیش آید، خوش آید» بگوییم، باید آستین‌ها را بالا بزنیم و دست‌به‌کار شویم. ما نیازمند یک هوشِ راهبر هستیم: الگوریتمی که با همفکری ما ساخته شود؛ برآیندی از دغدغه‌های مشترک ما باشد؛ و بتواند دولت و ملّت‌مان را در مسیر آینده‌های دشوار و پرخطر راهبری کند.

 

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا