درآمدی بر الهیات سایبری؛ انسان چگونه خود را خدا می پندارد؟
در دنیای الهیات سایبری دو تلقی از الهیات را میتوان بیان نمود. یک موضوع بحث درباره الهیات موجود در جهان سایبر است: الهیات سایبری موجود، الهیات ملحدانه است و الهیاتی انسانگرایانه است، الهیاتی که معتقد به خالق بودن انسان است یعنی انسان در نقش یک خالق ظهور می کند. به تعبیری دیگر انسان خودش را خدا بهحساب میآورد و ویژگیهای جاودانگی و همهچیزدان بودن و قدرت تام داشتن را خودش بر عهده می گیرد؛ این غایت امر سایبری است.
موضوع دیگر نیز صحبت از «الهیاتی دیگر» در جهان سایبر است و قصد دارد یک بحث الهیاتی در دنیای سایبر ایجاد کند. زمانی که من بتوانم از یک الهیات دیگر در جهان سایبر صحبت کنم، این موضوع «گشودگی» جهان سایبر را نشان میدهد و معلوم میشود که جهان سایبر نیز کنترل در آن به نحو «مطلق» نیست و کنترل در این جهان نیز قطع می شود. با چنین نگاهی می توان از جهان دیگر صحبت کرد چون گشودگی ایجاد شده است. جهان سایبر بر یک عرصه الهیاتی دیگر می تواند گشوده باشد و اینجاست که «مرگ میتواند جلوی جهان سایبر را بگیرد». از نظر بنده انسان نمیتواند هیچگاه از جهان طبیعت جدا شود و همیشه با جهان طبیعت ارتباط دارد. اما جهان سایبر بر اساس اندیشههای فلاسفه مدرنیته مانند هگل شکلگرفته است. در جهان سایبر ادعای خلق یک جهان بدیع و جدید را دارند اما من رویکردی که نسبت به جهان سایبر دارم بیشتر رویکردی یونان و ارسطویی هست و معتقدم ما در خلق جهان سایبر از طبیعت تقلید کردهایم و کاری که در طبیعت انجام میدهد را ما در جهان سایبر در حال الگوبرداری و تکمیل آن هستیم.
مفهوم الهیات سایبر از گوشه کنار محافل آکادمیک شنیده می شود. مفهومی که همزاد با نوعی ابهام و پیچیدگی است. اینکه آیا جهان سایبر دارای ریشه های الهیاتی است؟ آیا الهیات آن ملحدانه است؟ و اینکه آیا سخن گفتن از الهیاتی جدید در جهان سایبر امکان پذر است یا خیر؟ همه پرسش هایی هستند که ما در آغاز راه برای پاسخ به آن ها هستیم. برای روشن تر شدن صورت مسئله مان در این زمینه؛ گفت و گویی با دکتر امیر معمارزاده پژوهشگر حوزه فلسفه و الهیات سایبر ترتیب داده ایم. در ادامه متن این گفت و گو را مشاهد می کنید.
-سپاسگزارم که وقت خود را در اختیار سایت سایبر پژوه قرار دادید. آقای معمارزاده در ابتدای مصاحبه ناظر بر متن گذشته ای که بیان نموده بودید پرسشم را آغاز می کنم: «ایده جهانی سایبری کموبیش بر این تصور استوار است که چگونه میتوان در جهانی ایدئال زیست کرد بدون آنکه موانع اوبژکتیو جهان طبیعت خللی در خواست ما ایجاد کند، این میل به زندگی در جهان مثالی یا به بیانی دیگر ملکوتی آسمانی بیانگر دغدغه الهیات جهانی پس از مرگ و جاودانگی است.» هرگونه نکته نظری و مطلبی اضافه هست، بفرمایید.
– تشکر میکنم. مشکلی نیست مطالب بنده طولانی شود؟
– مشکلی نیست
– ممنون متوجه شدم. یک موضوعی که وجود دارد این هست که در گفتوگوی قبلی ما بنده درباره اتفاقاتی که در علم مدرن شکل گرفت، صحبت نمودیم و اگر اجازه میدهید این موضوع را بیان نمایم، یا از قبلتر شروع به طرح بحث نمایم.
– به هر شکل خودتان صلاح میدانید.
– بنابراین اجازه بدهید، یک خلاصهای از قبل بیان نمایم: یک تصور سنتی ما از جهان، در واقع چیزی که ما در سنت غربی شناخت داریم یا تصور قرون وسطایی به جهان بود؛ این تصور مبتنی بر آن بوده است که انسان میان یک نظمی به نام نظم پیشین قرار دارد. این نظم پیشینی که از خداوند شروع شده و به انسان میرسد، بعد از انسان هم به انتهای جهان ختم میشود. بهعنوانمثال: فرض کنید، یک عرصه قیامت یا هر چیز دیگری که اسمش را بگذاریم یا آخرالزمان که بخصوص در تلقی مسیحی جهان به آخرالزمان ختم میشود.
بنابراین انسان در میانه یک نظم پیشین قرار دارد. این نظم پیشین یک صورت عقلانی پیدا مینماید که ختم به فلسفه مسیحی میشود. همه فیلسوفان مسیحی معتقد هستند به این موضوع که در واقع ما دارای یک نظم جهانشمول در نظام عقلانیمان هستیم که از خداوند تا جهان را میتوانید توضیح بدهید و همچنین ربط و نسبت آنها را توضیح بدهد، خلق را توضیح بدهد وحی را توضیح بدهد. تثلیث مقدس را توضیح بدهد، تسجد را که در واقع وجود عیسی مسیح است را بیان نماید و در نهایت وجود انسان بهعنوان انسان گناهکار واجد گناه اصلی یا گناه نخستین است را روشن نماید؛ در واقع این موضوعات بیان شده، همه در این نظم تعریف میشوند.
بنابراین همواره ما یک نسبت معقولی میان جهان و انسان برقرار میسازیم. زمانی اتفاقی در فلسفه شکل میگیرد که متأثر از اتفاقاتی است که در جهان عینی شکل میگیرد و این اتفاقات در فلسفه، بازنمایی همان اتفاقات جهان عینی است. چند مثال از این اتفاقات عبارت است از: جنگهای صلیبی اوج میگیرد، زمانی که اروپا خودش را در اوج میبیند و همزمان خودش را در معرض تهدید مشاهد میکند. یعنی امپراطوری عثمانی عمدهای از شرق اروپا را تصرف نموده است و بحث قحطی بزرگ و طاعون سیاه در قرن ۱۴ و ۱۵ کل اروپا را فرامیگیرد و نزدیک سهچهارم جمعیت اروپا را درگیر مینماید یا حتی از بین میبرد. این مسائل موجب این شد، متفکران احساس نمایند که در افکار خود نیازمند بازنگری هستند.
این بازنگری عملاً یک بازنگری الهیاتی است که این موضوع را بیان مینماید، این نظم قابل توضیح نیست. چرا؟ چون این نظم و این سلسله در واقع موجودات از خداوند تا انسان یک صورت شرعی پیدا میکند. در شریعت مسیحی صورت قانونی پیدا میکند و آن هم جایگاه کلیسا است و رابطه میان انسان و خدا است. یعنی سلسلهمراتب این نظم مطابق با سلسلهمراتب کلیسایی است. این موضوعات که همواره فلاسفه مسیحی و متفکرین درباره آن شرح و حاشیه مینوشتند هم از بین میرود. در واقع این تلقی از نظم دچار خلل میشود و دلیل آن این است که این نظم قادر به توضیح جهان ازهمپاشیده و گسسته نمیباشد. رنج را نمیتواند توضیح بدهد. ناکارآمدی انسان را نشان میدهد. بهعنوانمثال ما احساس کردیم فکرمان در مقابل غرب جدید که وارد شده است یکجاهایی کارآمد است، نمیتوانیم آنها را توضیح دهیم و نیازمند یک بازنگری بودهایم.
در این زمان یک اتفاقات الهیاتی رخ میدهد که نومنالیستها هستند. آنها بر این عقیده پافشاری میکنند که به طور خاص که خداوند و جهان در واقع یک تفکیک پر ناشدنی هستند؛ یعنی یک فاصله پر ناشدنی دارند. نومنالیست معتقد بوند که در جهان نظمی از سوی خداوند برقرار نیست که قادر باشد خیال ما را راحت نماید. در واقع جهان یک امر بسیار خشن و بسیار ترسناک است و واقعیتها در جهان نیز همین را نشان میدهد. اگر که این نظم وجود داشت و اگر خداوند حاکم بود، این چه اتفاقاتی است که در جهان در حال رخدادن است؟ انسان در درون این نظم در و درون این جهان پرآشوب و ملتهب نیازمند یک راه رهایی از این مشکلات استین تلقی دیگر تثبیت شد که بین خدا و جهان ارتباطی نیست. جهان کار خودش را میکند و خداوند نیز کار خودش را انجام میدهد. خداوند انقدر بزرگ است که اساساً به جهان توجهی ندارد؛ این تفکر این تلقی را ایجاد نمود که اگر خداوند به جهان توجه داشت، این اتفاقات وحشتناک سیاسی و اجتماعی رخ نمیداد، و اگر خداوند توجه داشت این وضعیت اسفناک امروز شکل نمیگرفت. بعد از آن این موضوع اتفاق افتاد که این تلقی تبدیل به تفکر مدرن شد.
یعنی تمام مشکلات طبیعی یا همان چیزهایی که انسان با آن مواجه میشد، باعث شد تا متفکران اروپایی دچار تناقصهایی شدند و ناکارآمدی تفکر خود را احساس نمودند. این ناکارآمدی دقیقاً خود را در تفکر سیاسی نشان داد و ذهن متفکران را سؤالهایی مانند: «چرا مسلمانان دارند آنقدر به ما نفوذ میکنند؟، چرا مسیح نیامد تا نظام سیاسی را بهصورت درست تنظیم نماید؟ و چرا در حوزه علمی اینقدر ضعیف هستیم و قادر به درمان بیماریها نیستیم؟» درگیر نمود. در آن زمان علم ارسطویی در فضای مسیحی رایج بوده است و در قرن ۱۳ و ۱۴ میلادی علم ارسطویی دچار چالشهای خیلی بزرگی میشود و بعد از آن ما مشاهده میکنیم که در اوایل مدرنیته یک رجوعی به افلاطون میشود؛ یعنی دیدگاه به ارسطو بسیار تیرهوتار و مبهم میشود. در مقابل طرفداران افلاطون، انسانگراها و بسیاری از پایهگذاران رنسانس در ایتالیا به طور بسیار ویژه به افلاطون توجه میکنند. از نظر آنها افلاطون را به یک معنا میتوانند بهعنوان یک فردی که میتواند یک علم جدید پایهریزی نماید، در نظر میگرفتند.
و در این زمان بود که مفهوم علم جدید و سیاست جدید شکل گرفت. عنوان جدیدی که در آثار بیکن هم میتوان دید. مانند: آتلانتیک نو و اورگانون نو که در همگی همواره کلمه «نو بودن» تأکید میشود. این تأکید بر «نو بودن» مفهومی نبوده است که درگذشته باشد؛ بهعنوانمثال: آکوییناس کتاب بنویسد و بگوید نو؛ نه همواره در سنت بوده است. در واقع فرانسیس بیکن بیان میکند که من قانونی مینویسم که با قانون ارسطو دارای تفاوت باشد و قانونی وضع میکنم که «نو» است. یا ادعا دارد که نیو آتلانتیک مینویسد. بیکن در واقع قصد دارد تا یک نظام سیاسی علمی جدید و یک شهر عالمان جدید را بنیانگذاری نماید. باید توجه شود که همه اینها مبتنی بر ادعای، عدم رابطه خدا با این جهان پرآشوب است.
در این تفکر نو، انسان مرکز جهان هستی میشود، مرکز یعنی کزانوس را میبیند که متفکری قرونوسطایی هست که اواخر این دوره است و وی انسان را بهعنوان مرکز هستی در نظر میگیرد.
در این زمان اومانیستها که به طور واضح فعال بوند و حتی جنبشهای اصلاح دینی که به اومانیست این اعتقاد را نداشتند نیز اصل ایمان یعنی قاهریات خداوند را زیر سؤال بردند و بیان نمودند که راه معقول بین انسان و خداوند وجود ندارد و خداوند تنها در ایمان فردی جای دارد و دیگر کلیسا واسط انسان و خداوند نیست بلکه ایمان فردی جای کلیسا را میگیرد.
در اینجا عنصر تمرکز بر اراده انسان و فهم انسانی بهعنوان سرآغاز علم و سیاست موردتوجه قرار گرفت؛ یعنی انسان خودش و خودش است، این تلقی میتواند تفسیرهای بسیار مختلفی داشته است. چنان که در ابتدا هم دارای تفسیر بوده است. بهعنوانمثال: همین جنبش اصلاح دینی انسان در فلسفه شعر، انسانگراها و کمونیسمها را مشاهده میکنیم که جنبشهای اصلاحی را تشکیل میدهند. در ادامه نیز علمگراها را میبینیم که مبتنی برای تلقی خاص فعالیت خود را شکل میدهند. بهعنوانمثال ماکیاولی را مشاهده میکنیم که با مراجعه به باستان و اندیشههای افلاطونی فعالیت خودش را سامان میدهد و مجموع این فعالیتها باعث رشد تفکری میشود که بیان میکند: انسان بهعنوان مرکز اصلی بهعنوان آغاز هستی، خداوند وی را رها کرده است و جهان را هم رها نموده است و انسان باید با جهان پرآشوب و ترسناک دستوپنجه نرم کند؛ بنابراین تلقی در ذهن متفکران این سؤالات پیش میآید که انسان چطور میتواند این طبیعت را کنترل و تحت تسلط خویش قرار دهد و ثانیاً بتواند انسان، انسان را کنترل کند که یعنی یک نظم انسانی برقرار سازد که بتواند جایگزین این نظم کلیسایی که از بین رفته است، بشود. در این زمان است که علم و سیاست مدرن یا سیاست جدید شکل میگیرد.
این تلقی بهشدت یک تلقی الهیاتی است. بهعنوانمثال ممکن است ظاهر این تلقی علمی یا سیاسی باشد اما بنیاد این تلقی، بنیاد الهیاتی است بهعنوانمثال: آرمان کنترل طبیعت و انسان، درست نمودن نظم جهان انسانی و نسبت با جهان طبیعی به تکامل خود میرسد ولی هیچوقت نمیتواند کامل باشد. یعنی همواره ما مشاهده میکنیم که جریان علم طبیعی دچار چالشهای بنیادی میشود؛ به قول توماس کوهن: دچار شیفت پارادایمی میشوند و علم طبیعی هیچوقت نمیتواند خودش را بهعنوان یک امر مسلط در نظر گیرد، آنطور که کانت فکر میکرد، وی گمان نمیکرد علم طبیعی سیر تکاملی بسیط و سمپل دارد.
در عرصه سیاست نیز دولت مدرن که مبتنی بر تلقیهای روشنگری شکل گرفت و البته بنیانگذاری لیبرالیسم و بعد از آن شکلگیری انقلابها در قرن ۱۹ و بعد قرن ۲۰ و انقلاب بولشویکتی باعث بهوجودآمدن تلقیهای مختلفی از صفحه سیاسی شد؛ در نتیجه یک نظام بنیان برافکن و آشفته سیاسی در اروپا شکل گرفت که کسی در ابتدا این آشفتگی را باور نمیکرد و همه به این باور پوچ باور داشتند که سیاست مدرن باعث بهوجودآمدن یک صلح پایدار جهانی شده است و دلیل آن این بوده است که همه مطمئن شده بودند که نظام سنتی و دینی پیشین که در آن نیروهای مذهبی خونریزی میکردند و با یکدیگر دائم در حال جنگ بودهاند از بین رفته است و دیگر مذهب جایگاه خود را ازدستداده است بنابراین جهان دیگر جنگ و خونریزی را در خود نخواهد دید و صلح پایداری در جهان حاکم خواهد شد. اما میبینیم که باز هم جنگ شکل میگیرد. ابتدا جنگ جهانی اول و بعد از آن جنگ جهانی دوم شکل میگیرد. این اتفاقات باعث متزلزل شدن بنیادهای علم سیاست مدرن میشود و گویی فهمیدند که سیاست مدرن نمیتواند، «آرمان کنترل» را به نهایت خودش برساند.
در نتیجه مشاهده شد که همواره چیزهایی وجود دارد که نه میتواند جهان انسان را کنترل کند نه میتواند جهان طبیعی را کنترل کند. همین تلقی موجب این شد که در واقع نسبت به «آرمان کنترل» تشکیک شود. یا با نوعی تردید به آن وارد شود. بعد از آن در قرن ۲۰ متفکران خیلی برجستهای بودهاند که آنها در واقع منتقدان مدرن بودند. در این زمان انسان احساس کرد که در نسبت با جهان انسانی میتواند یک کار دیگر را هم انجام دهد و میتواند چیزی را خودش خلق کند و بر آن کنترل نیز داشته باشد و مثل طبیعت یک نظم موجود است، نباشد. بلکه یک نظام و طبیعت جدید و بدیع دستساز انسان را خلق کنند و به معنای دیگر طبیعت را میخواهیم به وجود بیاوریم و جهانی درست کنیم که این جهان به آن ایدئال جهان قانونی ما نزدیک شود. قانون انسانی قانون فیزیکی بود، به آن ایدئال قانونی نزدیک بشویم. منظور از قانون انسانی چیست؟ بگذارید با یک مثال توضیح بدهم: فرض کنید کنترل انسانها را ما از خلل پلیس و اینها پیگیری نکنیم و ما یک بروکراسی را درست کنیم که آن بروکراسی یک نظم بروکراتیک را در دل آن شهر وجود داشته باشد که در دل یک شبکهای که سایبری. یک شبکهای که موضوع کنترل در آن نهادینه است و دقیقاً کنترل در ذات آن جهانی است که قصد ساخت آن را داشتهاند.
بهوجودآمدن علوم کامپیوتری و منطق باینری و همچنین فهم باینری از جهان صفر و یک، در واقع باعث شکلگیری علوم کامپیوتری و بهوجودآمدن ماشینهای محاسبه میشوند که اینها دارند آرامآرام پیچیده میشوند و یک فهم جدیدی دارند از جهان را برای ما تثبیت میکنند و گویی که به ما یک نظریهای را ارائه میدهد که ادعا دارد که ما میخواهیم یک مأمنی و سرپناهی را درست کنیم که در درون آن مأمن آرامش داشته باشیم و جاودانه باشیم.
ما در این دنیا میتوانیم زمان را یکجور دیگر تعریف کنیم و طول عمر و مکان را یکجور دیگر تعریف کنیم. بهعنوانمثال: مثلاً فرض کنید این ایدهای که ممکن است شما در یک دقیقه معمولی، هزار ساعت در یک جهان سایبری معادل شود و برای هر یک از حالات زمانی یک معادل سایبری تعریف کنیم. من خودم در نهایت معتقدم که این جاودانگی ممکن نیست. اما باید توجه نمود که این تلقی به وجود آمد. یعنی اگر در آن منطق نگاه کنید زمان یک بازه است و ما اکنون داریم از آن مثل مجموعه اعداد حقیقی استفاده میکنیم. دقت کنید مجموعه اعداد حقیقی را در نظر بگیرید بین هر ایکس صفر و ایکس یکی بینهایت عدد وجود دارد و هر لحظه این زمان وجود دارد. من قصد ندارم وارد مسئله زنون و این دست از موضوعات بشوم که آیا ما میتوانیم گذر کنیم از این موضوع یا نه ما در حال گذر هستیم. فرض کنید معادل هر یک از این آنات من بتوانم هزار برابر زمان در جهان سایبری داشته باشم. در جهان سایبری این آنات هم دائم دارد به جلو میرود. ولی میدانیم این آنات که بسیار قابل شکستن است. پس یک دقیقه را در جهان سایبر میتوانم به هزار ساعت تبدیل بکنم و نیم دقیقه را تبدیل به ۱۰۰ هزار ساعت بکنم. در واقع این دارد میل میکند در آن جهان هرچقدر من این زمان را دارم در زمان خارجی خودم معادلسازی میکنم و آن زمان و آن جهان به بینهایت میل میکند.
بنابراین بهعنوانمثال یک دقیقه را میتوانم تبدیل به هزار ساعت کنم و ممکن است این تکنولوژی پیشرفت کند و نیم دقیقه را تبدیل به ۱۰۰ هزار ساعت و ۱۵ ثانیه را نیز تبدیل به یک میلیون ساعت کنم. دقت کنید، دائم آن را کم کنم و به آن افزایش بدهم. این آرمان چیزی که نشان میدهم میل به بینهایت دارم. حضور همیشگی در جهان سایبری چیزی است که آرمان جهان سایبر را شکل میدهد و گویی جهان سایبری به دنبال شکلدهی نوع «جاودانگی» است.
این جهان قصد دارد مثالی درست کند که محدودیتهای جهان طبیعی ما را نداشته باشد. بهعنوانمثال فرض کنید شما الان اراده کردید یک چیزی بخورید و همان وقت نزد شما حاضر باشد، اگر در قدیم بود، شما باید شیر گاو را میدوشیدید و پنیر درست میکردید و بعد از آن نون میپختید و بعد از فعالیت زیاد چیزی را برای خوردن آماده میکردید اما اکنون میتوانید با گوشی که در دست داریم از اسنپ فود غذای دلخواه خود را سفارش بدهیم و با کمترین زحمت و در سریعترین زمان این خوراکی به دست ما برسد و در اینجا مشاهده میکنیم که با مقدار کمی هم که ما در جهان سایبری حضور داریم بسیاری از مانعی که قدیم برای ما وجود داشته استار میان رفته است و در این جهان قدرت و اراده انسان نافذتر شده است.
در واقع باید گفت: ذهن پس پشت ایده جهان سایبری وجود دارد این است که شکلدهی به یک جهان نامحدود بدون مانع ابژکتیو است.
– یک سؤالی که بنده در ابتدا فراموش کردم این بود که منظور شما دقیقاً از واژه «الهیات» چیست؟
منظور بنده درباره الهیات، نبست بنیادینی است که این جهان با امور الهی برقرار میکند با امور فراسوی طبیعت برقرار میکند. همچنین من در این موضوع از لفظ متافیزیک استفاده نمیکنم و دلیل آن این است که زمانی بخواهیم از متافیزیک جهان سایبری صحبت کنیم، ما به چیستی و موجودیت میرسیم. اما موضوعی که من دارم، بیان میکنم، بنیاد الهیات به منع الاخص است. یعنی در آن به خداوند و جهان بهمثابه یک امر جاودانه یا امر غیر جاودانه میپردازیم.
موضوع بعدی توضیح دو نوع الهیات پیشرونده و الهیات پسرونده است. منظور از الهیات پسرونده یا رگرسیون، دقیقا همان الهیات سنتی که از آن بحث شد، میباشد. منظور از الهیات پسرونده این است که هر موجود جهان خودمان را در نظر بگیریم این جهان معلول علتهای سابق است و این علتها ادامه پیدا میکند تا به خداوند ختم میشود. الهیات پسرونده واژه بدی نیست و این الهیات رگرسیو است یعنی نظم جهان بر اساس درک این فهم است که دقیقا یک نظم پیشین وجود دارد که از خداوند سرچشمه میگیرد و خداوند ابتدا است بعد به انسان میرسد. دقت کنید این خیلی مهم است خداوند ابتدا است بر اساس یک نظم جهان شناختی میرسد به انسان که آن خلق واسطههای خلقت است.
اما الهیات پیشرونده لزوم الهیات ملحدانه نیست ولی انسان را ابتدا قرار میدهد میگوید من نظمی پیشین ندارم یعنی در واقع نظم خلقت را زیر سؤال میبرد و انسان را در ابتدای هستی قرار میدهد و او را مبدأ هستی فرض میکند. چنان گشودگی افق خداوند با مشابه یک غایتی در انسان در نظر گرفته است انتهای آن راه ممکن است به حادثه الهی برسد ممکن است بر عرصه الهی برسد. بهعنوانمثال در تفکر الهیات پیشرونده انسان را در نقطه شروع قرار میدهد که هنوز خدایی در آن نقطه شروع نیست بلکه انسان به رشد و پیشروی خود ممکن است به مقصد که مانند قله یک کوه است برسد و ببیند خدایی وجود نداشته است یا ممکن هم است وجود داشته باشد؛ بنابراین انسان در ابتدای راه خودش تنها هست و مبدأ هستی انسان است.
الهیات سایبری موجود در قرن غرب، الهیات ملحدانه است و الهیاتی انسانگرایانه است، الهیاتی که معتقد به خالق بودن انسان است یعنی انسان در نقش یک خالق ظهور می کند. به تعبیری دیگر انسان خودش را خدا بهحساب میآورد و ویژگیهای جاودانگی و همهچیزدان بودن و قدرت تام داشتن را خودش بر عهده می گیرد؛ این غایت امر سایبری است.
– اکنون قصد دارم فراتر از متن شما سؤال بپرسم. به نظر شما «مرگ در این جهان سایبر چگونه خواهد بود» آیا دنبال حذف مرگ در دنیای سایبر خواهند رفت؟ و دلیل من هم این موضوع هست که در دنیای پزشکی غرب در قرن بیستم تلاش برای احیای سلولهای پیری هستند تا عمر انسانها را افزایش بدهند. این دیدگاه حذف مرگ در دنیای سایبر چگونه خواهد بود؟
به نظر من خیر، در دنیای الهیات سایبری دو تلقی از الهیات را میتوان بیان نمود. یک موضوع بحث درباره الهیات موجود در جهان سایبر است و موضوع دیگر نیز صحبت از الهیاتی دیگر در جهان سایبر است و قصدم بهوجودآوردن یک بحث الهیاتی در دنیای سایبر است. زمانی که من بتوانم از یک الهیات دیگر در جهان سایبر صحبت کنم، این موضوع «گشودگی» جهان سایبر را نشان میدهد و معلوم میشود که جهان سایبر نیز کنترل در آن به نحو «مطلق» نیست و کنترل در این جهان نیز قطع می شود. با چنین نگاهی می توان از جهان دیگر صحبت کرد چون گشودگی ایجاد شده است. جهان سایبر بر یک عرصه فلسفی می تواند گشوده باشد و مرگ میتواند جلوی جهان سایبر را بگیرد و از نظر بنده انسان نمیتواند هیچگاه از جهان طبیعت جدا شود و همیشه با جهان طبیعت ارتباط دارد. اما جهان سایبر بر اساس اندیشههای فلاسفه مدرنیته مانند هگل شکلگرفته است و آنها ادعای خلق یک جهان بدیع و جدید را دارند اما من رویکردی که نسبت به جهان سایبر دارم بیشتر رویکردی یونان و ارسطویی هست و معتقدم ما در خلق جهان سایبر از طبیعت کپی کردهایم و کاری که در طبیعت انجام میدهد را ما در جهان سایبر در حال الگوبرداری و تکمیل آن هستیم.
ارسطو جمله معروفی دارد که بیان میکند: «اگر طبیعت قصد داشت خانه بسازد، همان گونه که ما خانه میساختیم طبیعت خانه میساخت.» منظور از این جمله این است که ما در ادامه و تکمیل کار طبیعت هستیم و انسان مقابل طبیعت قرار ندارد و به همین میزان نیز طبیعت میتواند در جهان سایبر خلل ایجاد کند؛ بنابراین مرگ نیز در طبیعت که امری توقفناپذیر است در جهان سایبر نیز نمیتوان جلوی مرگ را گرفت و نمیتوان کاری کرد مرگ از بین برود.
– آقای معمارزاده اگر مشکلی نیست مطلبی که قبلاً درباره مشکلات الهیات سایبر فرموده بودید: «این مدل از الهیات در جهان سایبر بیشتر موقع مطرح نیست و سایبر میل دارد تا خود را بهعنوان شیوه زیستی مستقل یا سکولار معرفی کرده و وابستگیاش به الهیات را پنهان کند. این انگیزهای است که بیشتر سازوکارهای مدرن در آن مشترک هستند و سایبری از همین سازوکار مستثنی نیست این نهادها نوعی پدرکشی ادیپ وار در نسبت با الهیات دارند.» را توضیح میدهید.
جهان سایبری همواره در حال انکار الهیات است و ادعای این موضوع را دارد که من الهیات را از بین بردهام. اما ما مشاهده میکنیم ادعاهای جهان سایبر که ریشه در اندیشههای سکولار و مدرنیته دارد این است که قصد دارد انسان را خدا کند و این دیدگاه خدایی انسان بر بروی زمین و همچنین جاودانگی انسان همه این موضوعات دیدگاههای الهیاتی هست. اما جهان سایبر دائم در حال انکار الهیات هست و این مبحث الهیاتی را در حوزه تکنیک و علم هم بیان میکند درحالیکه این مباحث کاملاً مباحث الهیاتی هستند.
بهعنوانمثال مصرفگرایی یک نوع الهیات دارد و موضوعاتی مانند مصرفگرایی فرهنگی و… کاملاً دارای الهیات هستند و دلیل آن این است که این مصرفگرایی یک فهمی از خداوند را ارائه میدهد و تنها کاری که انجام میدهند پنهان نمودن این تلقیهای الهیاتی خودش هست و دلیل آن این است که پروژههایی مانند جهان سایبر و بحث مصرفگرایی دائم در حال پیشروی در پروژههای خود هستند و نمیخواهند توقف کنند و درباره موضوعات الهیاتی حوزه خود پاسخ دهند و تنها به فکر رشد و نمو خود هستند و دلیل این پنهانکاری این موضوع است که بحثهای الهیاتی اختلاف زا هستند و بحثی است که باعث اختلاف نظرات بسیاری میشود و نتیجه این اختلافنظرها، جلوگیری از رشد این ایدهها است بنابراین این دسته از موضوعات مانند: جهان سایبر و مصرفگرایی خود را در قالب تکنیک و علم معرفی میکنند. مثلاً علم ریاضی علمی اختلافی نیست و اگر در موضوعی هم دچار اختلاف شوند، سریعاً یک قالبی درست میشود و همه این قالب را میپذیرند. مانند این که همه قبول دارند دو بهعلاوه دو چهار میشود؛ بنابراین باید دقت نمود تکنیک و تکنولوژی از نظر مدرنیته دارای نزاع نمیباشند و بحثهایی مانند فلسفه علوم دارای نزاع هستند و اندیشه مدرنیته این بحثهای دارای نزاع را موضوعاتی غیرسودمند میدانند. این تلقی بهشدت موضوعی است که مربوط به قرن بیستم هست و اکنون نتایج این بحث را در جهان سایبر نیز مشاهده میکنیم؛ بنابراین این موضوع که بیان شد، یکی از مشکلات الهیات سایبر است.
و سؤال آخر بنده از شما توضیح این مطلب هست که بیان میکند: «جهان سایبر محققکننده تام دولت مدرن است.»
دولت مدرن مبتنی بر آرمان کنترل شکلگرفته است و دولت مدرن خودش را یک خدایی زمینی میدانست و همزمان خودش را مانند یک ماشین غولپیکر تلقی میکرد و این دو تلقی در عرض یکدیگر قرار داشت. یعنی این جهان مدرن هم یک خدای زمینی و هم یک ماشین غولپیکر است. فهم از تلقی ماشین غولپیکر از جهان مدرن ابتدا فهمی مکانیکی بوده است و بعد از آن به فهم ارگانیکی و سیستمی از این ماشین غولپیکر رسیدند.
در واقع باید توجه نمود این تلقی اولاً مصنوع انسانی است ولی مصنوعی که بر خود انسان حاکم است. یک ماشین دولت مدرن که همچنان که هر یک از تکنولوژیهای ما به مشابه یک ماشین است و یک علم، علم طبیعی فیزیک در واقع علمی است که این ماشین را میشناسد طبیعت هم بهمثابه این ماشین فهم میشود. ما طبیعت را در زمان مدرن به مثابه یک ماشین فهم میکنیم. بعد یک تلقی در واقع بعدازاین درست میشود که گویی که ماشین نمیتواند آن مسئله کنترل را توضیح بدهد، توجه کنید، وقتی بگویید ماشین یعنی میتوانید محاسبه کنید یعنی میتوانید کنترل کنید و این تحقق آرمان کنترل را برای شما راحتتر میکند. ماشین یک سازوکار منظم دارد هرکدام از آن اجزا اجزای ضروری هستند که کار خاص خودشان را میکنند این جامعه انسانی است در واقع در درون دولت و این ماشین قابلکنترل قرار گرفته است.
اما بعد یک تلقی صورت میگیرد که ماشین قادر نیست، مطلقیات این کنترل را در واقع توضیح بدهد. این ماشین باید تبدیل به یک سیستم شود. یک سیستم که کل جامعه در این کل جامعه و هریک از افراد جامعه در آن حل شوند و نتیجه این میشود که فرد در ذیل این کل معنا پیدا میکند و این کل است که بر آنها حاکم است. مانند: وجود بو در گل معنا پیدا میکند و یا وجود شاخهها و ساقه با آب معنا پیدا میکند و این یک سیستم ارگانیک است.
و بخواهم با مثالی دیگر این سیستم ارگانیک را توضیح بدهم: شما یک انگشت رو از دست جدا کنید، این انگشت اصلاً دیگر بدون پیوست خود با دست معنایی ندارد. این انگشت زمانی معنی دارد که به دست متصل میشود، همچنین دست یک اعصابی داشته باشد و دارای یک ماهیچهای باشد که به بدن وصل شود و در نتیجه مغز بتواند با این اتصالات عملکرد این انگشت را کنترل کند. جایگاه دولت نیز در دولت مدرن مانند مغز است. سیستم دولت مدرن یک سیستم ارگانیسم است که جامعه را کنترل میکند. جامعه نیز زیرمجموعه این دولت مدرن که همانند مغز برای بدن هست، کنترل میشود و در این سیستم فردیت دیگر معنا ندارد و کل هست که دارای اهمیت است. چون ما میتوانیم کل را کنترل کنیم و این سیستم میتواند ما را به ارمان کنترل نزدیک کند.
اما باید توجه کرد که این ایده نیز جوابگو ارمان کنترل نبود. برای مثال ناهنجاریهای اجتماعی و سیاسی در دولت مدرن، ایده کنترلی دولت مدرن را نیز زیر سؤال برد و این ناهنجاریها مسئلهای است که همه متفکران اوایل قرن ۲۰ از آن صحبت میکنند. کتاب آگاهی و جامعه نیز بر این موضوع بسیار مطلب زیادی دارد؛ مثلاً دانشمندانی مانند: وبر، هوسل، فروید و نیچه نیز، همه از یک نوع بحران و تزلزل در بنیادهای دولت مدرن صحبت به میان میاورند و بیان میکنند که جامعه مدرن یک جامعه تراژدیک است که گویا قصد دارد انسان را بکشد و مخالف آرمان روشنگری که شکوفایی انسان بوده است، دولت مدرن مانند فیلمهای چارلی چاپلین قصد دارد انسان را تبدیل به مهره و دنده ماشین دولت مدرن کند.
اتفاقات سیاسی مانند: جنگهای جهانی اول و دوم هم کاما نشان داد که نمیتوان آرمان کنترل را در جهان مدرن ایجاد نمود. بعدازاین ناکامیهای دولت مدرن، جهان سایبری در کنار جهان واقعی به وجود آمد تا یکبار دیگر امید دسترسی آرمان کنترل را فراهم سازد. به این معنی که ما یک جهان و شهر دیگر برای خودمان فراهم میسازیم که میتوانیم آن را کنترل کنیم و باید توجه نمود که فهم ما نباید از مفهوم کنترل یک فهم پیشا سایبری باشد و دلیل آن این است که کنترل در جهان سایبر یک کنترل بسیار پیچیده است و مانند جهان ما نمیباشد که بهعنوانمثال: یک پلیس در کنار خیابان ایستاده باشد و ما را کنترل کند بلکه کنترل در این جهان بسیار پیچیده است.
باید توجه نمود که جهان سایبر آرمان کنترل که در فلسفه سیاسی مطرح شده بود را به کمال میرساند و ازاینجهت دیگر مانعی که در جهان پیشین وجود داشته است که باعث بهوجودآمدن ناهنجاریهای مانند: جنگ جهانی شده بود را در خود دارا نمیباشد. از مانعی که در جهان مدرن وجود داشته است و جهان سایبر آن خصیصهها را دارا نمیباشد میتوان به عدم توانایی جهان پیشاسایبری نظام جامعی شکل بگیرد که بر همه جامع کنترل داشته باشد و بنابراین در جهان پیشا سایبر ایدههای ابرقدرتی و گسترش مرزها شروع به رشد فزاینده کرد و جنگهای مختلفی مانند جنگ جهانی اول و دوم نیز از این ایدهها سرچشمه گرفته شده است. اما جهان سایبر ادعا دارد برای این موضوع یک جهان یکدست و قابل نظارت شکل داده است که دیگر این مانع در آن وجود ندارد و با منطقی که در این جهان وجود دارد همه چیز قابلکنترل است.
و نکتهای دیگر نیز باید توجه نمود این است که بحث ارمان کنترل در جان سایبر نیز در حال شکست خوردن است. دلیل بنده نیز این است که اکنون منطقههای هوشمند زیادی در این جهان شکلگرفته است که این مناطق هوشمند نیز در حال جنگ با یکدیگر هستند و مشاهده میکنیم که از کنترل خارج شدهاند و دلیل آن این است که با جهان سایبر نمیتوان اراده انسان را محدود نمود و جلوی آن را گرفت و این اراده انسانی که بر جهان سایبر مسلط است این جنگ هوشمند را رقم میزند. درحالیکه جهان سایبر ادعا دارد که میتواند همه چیز را کنترل کند با هوشمندسازی جهان مانند کنترل کارمندان یک اداره که با هوشمندسازی خیلی راحت میتوان آنها را کنترل نمود اما از طرف دیگر قضیه نیز باید آگاه بود که لوطیان های جدید شکل میگیرند که دارای اراده هستند و در معرض بروز اراده هستند. این موضوع دوباره یک نزاع جدید در دل خودش دارا است.
ممنون از شما جناب آقای معمارزاده بحث بنده تمام شد و اگر نکتهای در باب جمعبندی هست، بفرمایید.
نکته اول این هست که ما میبایستی این موضوع را خیلی جدی بگیریم و نگاهمان به این موضوع صرفاً بهعنوان یک ساینس فیکشن نباشد. جهان سایبر واقعیتی است که در حال شکلگیری است و ما آن را میبینیم. بنده معتقد هستم که برای برخورد با جهان سایبر ما نیز باید الهیات سنتیمان را دینامیک کنیم. ما نیز اگر بخواهیم این جهان را فتح کنیم و در آن تغییری ایجاد کنیم ما هم باید یک تغییری در الهیات سنتی خود شکل بدهیم. فهم سنتی ما نسبت به الهیات نمیتواند با منطق جهان سایبری ارتباط برقرار کند و دلیل من این است که اعتقاد دارم فهم سنتی ما نمیتواند تکنیک سایبری را توضیح دهد. بنده به این موضوع اعتقاد دارم که الهیات پسرونده نمیتواند با الهیات پیشرونده دیالوگ کند. این نکته بسیار مهمی است درواقع باید خودمان هم یک خودشناسی و دینامیک کنیم فهممان از حالت استاتیک بودن خارج کنیم. به نظر بنده مشکل حوزویهای ما این است که اصل سنت و الهیات را استاتیک میفهمند و تمام کلام را استاتیک فهم میکنند و اگر قصد صحبت درباره جهان مدرن داریم، باید از استاتیک بودن خارج شویم.
جناب آقای دکتر معمارزاده ممنون از این که وقت خود را در اختیار سایت سایبرپژوه قرار دادید.
ممنون از لطف شما، انشاءالله مطالب بنده برای مخاطبین سایتتان قابلاستفاده باشد.
تشکر از شما