المومن نومه: گمنامی، آزادی و الهیاتِ دولتهای سایبری
در پهنه بیپایانِ جهانِ سایبری جنگی خاموش در جریان است: نبردی میانِ آرمانهای کنترل و آرمانهای آزادی. چه آن که اینترنت از همان ابتدا نویدِ آزادی از یوغِ دولتها (آزادیِ دانش، آزادیِ گفتوگو، آزادیِ بیان، آزادیِ اندیشه و …) را به ارمغان آورد اما به سرعت در جدال با آرمانهای کنترلی دولتها قرار گرفت و این شبکه که روزی، در رؤیای مخترعانش، قرار بود «شبکه آزادِ همه انسانهای آزاده جهان» باشد به طرفهالعینی بدل به سپهرِ جدیدی برای افزایشِ کنترلِ دولتها بر ملتها شد.
به نظر میآید موضوع عمیقترین نبردِ سایبری بر سرِ چیزی بس بزرگتر از مفاهیمی چون فناوری یا سیاستگذاری باشد. دعوای درونیِ اینترنت (و همه دیگر شبکههای پهن گستر) صرفاً بر سر این نیست که چه کسی بر فناوری تسلط دارد یا چه کسی سیاستهای کنترلی این فضا را تدوین میکند. موضوع این دعوا بر سرِ خودِ انسان است. یک طرفِ دعوا به دنبالِ آن است که انسان را از یوغ آزاد کند و طرفِ دیگر دعوا در پی آن است که انسان را به موجودی قابلِ رصد، پیشبینی و در نهایت کنترل بدل سازد. در نتیجه، اگر طرفِ کنترلیِ دعوا میخواهد انسان را با بیش از پیش «آشکارکردن» کنترل کند، طرفِ مخالف در پی آن است که آزادیِ انسان را با «پنهان ساختن» و «گمنامی » به دست آورد.
به قلم: سید سجاد شریعتی
در پهنه بیپایانِ جهانِ سایبری جنگی خاموش در جریان است: نبردی میانِ آرمانهای کنترل و آرمانهای آزادی. چه آن که اینترنت از همان ابتدا نویدِ آزادی از یوغِ دولتها (آزادیِ دانش، آزادیِ گفتوگو، آزادیِ بیان، آزادیِ اندیشه و …) را به ارمغان آورد اما به سرعت در جدال با آرمانهای کنترلی دولتها قرار گرفت و این شبکه که روزی، در رؤیای مخترعانش، قرار بود «شبکه آزادِ همه انسانهای آزاده جهان» باشد به طرفهالعینی بدل به سپهرِ جدیدی برای افزایشِ کنترلِ دولتها بر ملتها شد.
به نظر میآید موضوع عمیقترین نبردِ سایبری بر سرِ چیزی بس بزرگتر از مفاهیمی چون فناوری یا سیاستگذاری باشد. دعوای درونیِ اینترنت (و همه دیگر شبکههای پهن گستر) صرفاً بر سر این نیست که چه کسی بر فناوری تسلط دارد یا چه کسی سیاستهای کنترلی این فضا را تدوین میکند. موضوع این دعوا بر سرِ خودِ انسان است. یک طرفِ دعوا به دنبالِ آن است که انسان را از یوغ آزاد کند و طرفِ دیگر دعوا در پی آن است که انسان را به موجودی قابلِ رصد، پیشبینی و در نهایت کنترل بدل سازد. در نتیجه، اگر طرفِ کنترلیِ دعوا میخواهد انسان را با بیش از پیش «آشکارکردن» کنترل کند، طرفِ مخالف در پی آن است که آزادیِ انسان را با «پنهان ساختن» و «گمنامی» به دست آورد.
هر نبرد حداقل دو طرفِ دعوا، یک موضوعِ دعوا و یک زمینِ دعوا دارد. در حالی که عموماً تصور میشود زمینِ نبردِ سایبری «وبِ سطح» ( زمینِ قابلِ رصدِ دولتها) و «وبِ عمیق» (زمینِ گمنامها) است، بهزعم نگارنده این جنگِ ناپیدا و اما پر تلفات بر «ستیغِ دامنه تاریخی الهیات سیاسی و حکمرانی الهیاتی» در حالِ وقوع است. به بیان دیگر، ما با «جنگی نوین» در «زمینی جدید» روبرو نیستیم، بلکه نبردی پیشِ روی ماست که قرنها پیش بر دامنه کوهی آغاز شده بود و اکنون به رفیعترین نقطه قابلِ تصورش، یعنی قلهاش، رسیده است. اکنون دولتهای کنترلی با استعانت از ارتشِ قوانینشان، تکنولوژیهایشان، زیرساختهایشان و … بیشترین فشارِ خود را به مدافعان آزادی میآورند و این مدافعان را در کنجِ ستیغ (همانجایی که یک سویش به دره هولناکِ مضمحلشدن در سیستمها ختم میشود و سوی دیگرش را ارتشِ کنترلی اشغالکرده است) محاصره کردهاند.
این روزها، به خصوص در دولتهای غربی، انسانها چیزی نیستند جز مشتی اطلاعاتِ در حالِ تولید و بازتولید که از تولد تا موت تحتِ نظارتِ دولتها قرار دارند. حال ما باید حداقل برای یک لحظه این نبرد را در ذهنمان متوقف کنیم و به مطالعه دامنه تاریخی این جنگ بپردازیم؛ تا روشن شود که چگونه ارتشِ کنترلی توانست مدافعان آزادی را محاصره کند و چرا این جنگ از اوان مدرنیته به نفعِ دولتها در جریان بود. آرمان کنترل و پیروزی نهاییِ دولتها بر مدافعان آزادی هنوز به طور کامل محقق نشده است اما شناخت تاریخ و چگونگیِ این جنگ حداقل به ما کمک خواهد کرد که جایگاه خودمان در این نبرد را انتخاب کنیم.
لویاتانها
دولتها از همان ابتدا میل به کنترلِ انسانها نداشتند. تا پیش از ظهور دولتهای مدرن، دو الگوی اساسی در نسبتِ میان دولتها و انسانها مشاهده میشود. الگوی اول ناظر به آن وضعیتی است که در آن «یک انسان» (مانند حاکمی چون فرعون) تبدیل به خود خدا میشود. در این الگو رابطه میان دولت و انسانها نه کنترلی که مذهبی بود. دولتها به کنترل انسانها نیاز نداشتند زیرا این انسانها بودند که دولتها را میپرستیدند. دولت برای این انسانها مساوی بود با «خاک»، «خدا» و «سعادت». با ظهور ادیان ابراهیمی و تحول مفهوم امر الهی، دولتها از جایگاه خدایی به زیر کشیده شدند اما «حضور الهی» حفظ و حاکم در مقام «کارگزار الهی» به رسمیت شناخته میشود. مفاهیمی چون «خلیفه»، «ظلالله» یا «کلیسا» ناظر به همین شأنیت کارگزاری دولت برای امرِ الهی است. در این الگو نیز، با تمامِ تفاوتهایی که نسبت به الگوی اول وجود دارد، این انسانها یا «رعیتها» هستند که نسبت به «کارگزار الهی» مسئولاند: پرستشِ امرِ الهی در گروی اطاعت از کارگزارِ او بر روی زمین است و بدین ترتیب «سعادتِ آن جهانی» نیز در گروی «اطاعت از دولت» در این جهان است. بدین ترتیب، در الگوی دوم نیز «ایده کنترل» بر دولتها حاکم نیست زیرا دولتها، حداقل در بنیانِ الهیاتِ سیاسی خود، جایگاهی متفاوت نسبت به رعیتها دارند و تسلطِ آنها بر رعیتها از خلالِ «مذهب» توجیه یا تقویم میشود و نه «کنترل».
با ظهورِ دولتهای مدرن مسئله حضور الهی و الهیات سیاسیِ دولتها دستخوش تغییر میشود. تا پیش از این یا خودِ خدا(یان) بر سرزمینها حکم میراند(ند) یا کارگزارِ مستقیمِ خدا و مبتنی بر مشروعیتِ افاضه شده از سمتِ او این وظیفه را به عهده میگرفت. با این حال، پس از دورانِ مدرن، مسئله «مشروعیت حاکمیت» بدل به مسئلهای زمینی شد. ظهورِ ماکیاولی، مور، میلتون، هابز و لاک در اندیشه غربی به خوبی بیانگر این چرخش است. اکنون دولتها باید مشروعیتِ خودشان را از نیرویی زمینی و طبیعتاً فانی کسب کنند.
الگوی مدرن سه تفاوتِ عمده با دو الگوی قبلی دارد: اول آن که هر چند در الهیترین روایتهای مدرن مانند روایت هابزی از لویاتان، دولت همانند الگوی اول یک خدا خوانده میشود اما خدای هابزی در مقام یک دولتِ مدرن فاقدِ ویژگیهای الوهیتِ خدایان الگوی اول است. این خدا از بن خدایی زمینی است نه امری متمایز از این جهان. هابز تمام تلاش خود را به کار بست تا مبتنی بر اصلِ وضعِ طبیعی نشان دهد که دولت نه پدیدهای «ساختهشده توسطِ خدا» و نه پدیدهای «نازلشده توسطِ خدا» بلکه پدیدهای برخاسته از روابطِ طبیعیِ (و مطلقاً مکانیکیِ) جهان است؛ لکن این پدیده آنقدر بزرگ، قدرتمند و عظیم است که دیگر کسی را یارای مقابله با او نیست (= خدایی به زمین نیامده است بلکه زمین خدایی – به قولِ هابز فانی – را از خود صادر میکند).
دوم آن که در الگوی مدرن ما با انسان-خدا یا انسان-کارگزارِ خدا روبرو نیستیم بلکه دولت در مقامِ موجودیتی غیرِ انسانی و مستقل از انسانها (ولو در عمل وابسته به انسانها) وضع میشود. این که ما امروزه میتوانیم دولتی مطلقاً غیرِ انسانی مانند «دولتِ هوشمند» (به معنای تام کلمه) را تصور کنیم، نشان از همین مسئله دارد. برای ما کاملاً معقول به نظر میآید که یک «هوشِ مصنوعی» بتواند به جای «حاکم» حکمفرما شود و اساساً تمامیتِ دولت چیزی جز «یک سیستمِ خودکارِ بزرگ» نباشد. به همین ترتیب اختراعات و تکنیکهایی چون «تفکیکِ قوا» یا «بروکراسی» نیز همگی در راستایِ «انسانزدایی از دولت» بودند و باید به عنوانِ «نیایِ دولتِ هوشمند» در نظر گرفته شوند. به تعبیرِ دیگر، فرایند انتقال از دولتِ دبیران (الگوی دوم) به دولتِ بوروکرات و سپس دولتِ الکترونیک یا دولتِ هوشمند یک فرایند واحد است؛ منتهی در هر مرحله این فرایند با استفاده از تکنیکها و اختراعاتِ جدید به وقوع میپیوندد.
طرفه آن که بنیادِ مفهومِ «دولت-ملت» را باید در همین فرایند انسانزدایی از دولت جست. به طور معمول و مبتنی بر تفکرِ منشعب از پیمانِ وستفالی، دولت-ملت چنین تعریف میشود: «یک محیطِ جغرافیاییِ مشخص که یک حاکمیتِ سیاسی – یعنی دولت- به نمایندگی از جامعه شهروندان -که خود را به عنوانِ ملت میشناسند- بر آن حکم میراند». در این تعریف حاکمیتِ سیاسی «چیزی» تصور شده است که جامعه شهروندان را نمایندگی میکند. پرسش این جاست که این «چیز» دقیقاً چیست؟ تصورِ معمول این است که این «چیز» همان عدهای از شهروندانند که بر عدهای دیگر از شهروندان حکمفرمایی میکنند. لکن همانطور که بالاتر توضیح داده شد، این چیز در بنیانِ خودش (ولو آن که به نحوِ تاریخی تحقق و تقرر یابد) در حالِ حرکت به سوی «حاکمیتِ چیزی غیرِ انسانی بر شهروندانِ انسانی» است. در نتیجه تفکیک میانِ دولت-ملت همان تفکیکِ میانِ سیستم-انسان یا نا انسان سیاسی-انسانِ سیاسی است.
سومین تفاوتِ میانِ الگوی مدرن یا با الگوهای سنتیتر تفاوتِ مابین این دو در هستی و شناخت است. در الگوهای سنتی به دلیل آن که دولت مستقیم یا با واسطه به امرِ الهی منتسب است، انسانهای متبوعِ یک دولت هستشدنِ خود را بلاواسطه یا باواسطه ناشی از دولت میدانستند. انسان خود را مخلوقِ امرِ الهی میدانست و از آن رو که امرِ الهی خود زمامِ حاکمیت را مستقیم یا غیرِ مستقیم بر عهده داشت، هستیِ انسانها در ذاتِ خودشان با دولتها گره خورده بود. همانطور که بالاتر اشاره شد، رابطه مذهبی بین انسان و دولت در الگوهای سنتیتر از همین مسئله ناشی میشود: یک مسلمان قرن پنجمی تنها زمانی میتوانست حجت و پیمانِ مخلوقیت و عبودیتِ خویش را به جا آورد که طرحِ الهی برای سلطه خلافت بر قلمرواش و حتی جهان را پذیرا باشد. دولتهای مدرن به دلیل ذاتِ زمینی و غیرِ الهیشان (تفاوتِ اول) همواره از طرح ادعایی مشابه برای شهروندانشان (ملت) عاجز بودهاند. اگر دولت امری طبیعی باشد، نمیتواند ادعای خلقتِ شهروندانِ خودش را داشته باشد بنابراین شهروندان نیز علیالاصول هیچ دِین یا تکلیفِ ذاتیای برای تبعیت از دولت ندارند.
آرمان شناسایی در دولتهای مدرن از همین شکاف برمیخیزد. یک فرعون هیچ وقت نیاز به آن نداشت که شهروندان و رعیای خود را «شناسایی» کند زیرا بنا بر ادعای خودِ او، علیالاصول، او همه آنها را خلق کرده بود و بنابراین پیشاپیش همه آنها را (چه بهاجمال و چه بهتفصیل) میشناخت. بهعکس، لازمه دولتِ مدرن که فاقد چنین ادعایی است، شناسایی و شناخت شهروندان است. چنین دولتی تا زمانی که نتواند شهروندِ خود را بشناسد(به رسمیت بشناسد) نمیتواند در مقام یک دولت نماینده و حکمران شهروندان خودش باشد. هر دولت مدرن در بدو پیدایش خودش همواره با این پرسش روبرو است که «شهروندانِ من که هستند؟» (دقیقاً در تقابل با الگوهای سنتی که در آنها رعیتها پس از تولد با این پرسش روبرو هستند که «خدا و خداوندگارِ من کیست؟»). شاید بهزعم امثال هابز دولتِ مدرن چیزی نزدیک به «قادر مطلق» باشد؛ اما این دولتها، حداقل در بدو امر، «عالم مطلق» نیستند. زمانی که در ۱۲ فروردین مردم ایران به جمهوری اسلامی ایران رأی دادند، این حاکمیت با «شناساییِ شهروندانِ خودش از طریقِ رایی که آنها داده بودند» به وجود آمد. در نهایت، اگر در الهیات سنتی خدا خلق میکند تا شناخته شود، در الهیات دولتهای مدرن، دولت میشناسد تا خلق کند؛ چه چیزی را؟ خودش را.
شناس-نامهها
خلافِ رویه مشهور متفکران تاریخ سیاسیِ مدرن که نظارت و کنترل را ذاتیِ دولت میدانند، به زعمِ من، نظارت و کنترل در دولتهای مدرن راهِ حلی برای رفعِ مسئله بنیادیترِ شناسایی و خلقت است. در این مورد میتوان به پژوهش گسترده ولنتاین گروبنر در کتاب شما که هستید؟
شناسایی، فریب و نظارت در اروپای مدرن متقدم مراجعه کرد. گروبنر به تفصیل در این کتاب ریشههای انواع تکنولوژیهای شناسایی هویتِ دولتها مابین قرن ۱۳ تا ۱۷ را بررسی میکند. این پژوهش نشان میدهد به همان اندازه که دولتهای مدرن خود را بیش از پیش تثبیت میکنند، نیازِ آنها (و به همین ترتیب شهروندان) برای شناساییکردن (و شناساییشدن) افزایش مییابد. هر چه یک دولت پیچیدهتر، ابعاد بروکراتیک و قضاییِ آن گستردهتر و نظامِ دولتیاش زمینیتر شود، این دولت نیاز دارد که راهِ حلهای جدیدی برای شناسایی را ابداع و اختراع کند.
در ۱۴۶۴ و عصرِ لویی یازدهم، برای اولین بار پاسپورتها در اروپا به ظهور رسیدند و به سرعت بدل به یکی از مهمترین «اوراق شناسایی» شدند. پاسپورت (که امروزه هم یکی از مهمترین اوراقِ شناسایی است) نه تنها شناساییِ یک شهروند توسطِ یک دولت را اعلام میکند، بلکه «نفی»، «عدمِ به رسمیتشناختن» یا «به رسمیت شناختنِ موقتِ» آن شهروند توسطِ دیگر دولتهای جهان را هم اعلام میکند. بدین ترتیب، دولتها با تکنولوژیها و ابزارهای مختلفِ شناسایی، نه تنها شهروندانِ خود، بلکه دیگر شهروندانِ جهان را هم شناسایی کردند و به رسمیت شناختند. دستِ آخر پدیدههایی مانندِ «نظمِ بینالملل» (حتی پیمان وستفالی)، «جامعه بینالملل» یا «سازمان ملل» تنها به واسطه امکانهای بینالمللی شناسایی (مانند پاسپورتها و دیگر ساختارها و اختراعاتِ شناسایی) به وجود آمدند.
مطابق با منطقی که تا کنون ساختارِ آن را بنا گذاشتهایم، با شناساییِ شهروندان توسطِ دولتها (ولو در حدِ یک شناسنامه یا یک رایِ تقویمی) دولتها به وجود میآیند (خلق میشوند) و آنها علیالاصل دیگر نباید نیازمندِ نظارت و کنترلِ بر شهروندان باشند؛ پس چرا آرمانِ کنترل و نظارت در دولتهای مدرن شکل میگیرد و به تبعِ آن نبردِ آزادی و کنترل از همان اوان مدرنیته شعلهور میشود؟ چرا دولتها به یک بار شناساییِ شهروندان بسنده نمیکنند و این شناسایی را در مقام
شناس-سازهها
آرمانِ نظارت، آرمانِ «تا زمانی که هیچ انسانِ فریبکاری در کار نباشد» است. اوراق هویتی و تمامِ سازوکارهای بروکراتیکِ اختراعشده در دورانِ مدرن، همگی راهِ حلیهایی برای هر چه کمکردنِ خطای فریب از سوی انسانها هستند. این ابزارها میتوانند به خوبی نشان دهند که آیا یک انسان، واقعاً شهروندِ یک دولت هست یا خیر؟ همچنین آنها میتوانند نشان دهند که این انسان تا چه اندازه به وظایف شهروندی خودش عمل میکند و آیا او شهروندی است که به موجودیتِ سیستم خدشهای وارد کرده است یا خیر؟ با این حال، انسان موجودِ عجیبی است. یک دولت، طبیعتاً، برای صیانت از ذاتِ خودش، باید به این بیاندیشد که این شهروندان، این انسانها، در مغزشان چه میگذرد؟ مهم نیست که یک انسان تا کنون فریبی انجام داده است یا خیر، مهمتر این است که آیا او قصد و نیتی برای فریب دارد؟
تفکیکِ بینِ شناس-نامهها (ابزارهای بروکراتیک شناساییِ دولتها) و شناس-سازهها (ابزارهای سایبری شناساییِ دولتها) ناظر به موضوعِ شناساییِ هر کدام از این ابزارهاست. همانطور که گروبنر در پژوهشِ خود بدان دست یافته است، اصلیترین موضوعِ شناساییِ اوراقِ هویتی «بدنِ انسان»هاست. اوراقِ هویتی (از هر نوع و هر قسم) عموماً موجودیتِ فیزیکیِ انسان و رفتارهای فیزیکی و خارجیِ او را ثبت میکنند. کنترلِ بدن و رفتارهای بدنی-فیزیکی آرمانِ دولت-ملتهای متقدم است. لکن ظهورِ انقلابهای متعدد، کودتاهای زیرکانه و جنگهای مهیبِ جهانی به دولتهای مدرن نشان داد که صرفِ کنترل بدن نمیتواند موجودیتِ آنها را تضمین کند بنابراین نیاز است که ساختارهای دینامیکی وضع شوند تا موضوعِ شناساییِ دولتها از بدن به «ذهنِ انسان»ها ارتقاء یابد. این ابزارها شناس-سازهها هستند.
به طور کلی دو راهِ حلِ اساسی در شکلگیری ابزارهای کنترلی سایبری وجود دارد: اول) شناسایی ذهن از رفتار و دوم) خواندنِ ذهن. در راهِ حلِ اول که در زمانه امروز به طور گسترده توسطِ دولتهای مختلفِ جهانی به کار بسته میشود، ابزارها و بسترهای سایبریای مانندِ اینترنت، به بستر بسیار مناسبی برای تحلیلِ ذهنِ انسانها از طریقِ رفتارهایشان بدل شدهاند. این سیستمها، مشخصاً به کمک هوش مصنوعی، میتوانند از حالات، روحیات، افکار و عقایدِ یک شهروند خبر بیاورند. تنها کافی است که رفتارهای چند ساله یک کاربر در شبکههای اجتماعی تحلیل و بررسی شود تا بتوان ذهنِ او را به طور کامل شناسایی کرد. این گرایش همان چیزی است که در ادبیاتِ تخصصی معمولاً با عنوانِ نظارت دیجیتال خوانده میشود.
نبردی که در ابتدای بحث از آن سخن رفت دقیقاً همینجا رخ میدهد: آزادی در عصرِ مدرن اساساً به معنای فریبِ دولت است. غرقشدن در وبِ عمیق یا استفاده از ابزارهای پنهانسازِ هویت در اینترنت مانندِ VPNها که در راستای فرار، مقابله و فریبدادنِ نظارتِ دیجیتال استفاده میشوند، همگی راهِ حلهای آزادیخواهانه علیه دولتهای مدرناند. این آزادیخواهی در سرشتِ خود ذاتی الهیاتی دارد و بیانگرِ همان ایده سنتیای است که مبنی بر آن تنها خدا را نمیتوان فریب داد. دولتهای مدرن طی روندِ تاریخیشان روز به روز خودشان را به ابزارهای شناساییِ قدرتمندتری مجهز کردند تا بیش از پیش بر «جایگاهِ خدا بر روی زمین» تکیه زنند؛ فریبِ این دولتها به معنای انسانبودن است و انسانبودن همواره آزادبودن است.
بدین ترتیب، جدالِ آزادیخواهانه در اینترنت از یک بحرانِ الهیاتی در ذاتِ دولتهای مدرن (شناسایی و هستی) نشات میگیرد. لکن همانطور که بیان شد، این جدال به هیچ عنوان به نفع انسانبودن و آزادی نیست. از سوی دولتها: حتی آزادیخواهترین و پاسدارترینِ دولتها نیز چارهای جز نظارت و شناسایی ندارند. هر دولتی، در همان لحظهای که از نظارت دست بکشد، شهروندانش توسطِ دولتِ مدرنِ قدرتمندِ دیگری تحتِ شناسایی واقع خواهند شد و تحتِ تسلطِ او قرار خواهد گرفت. نظارتکردن و نظارتنکردن هر دو خیانت به آزادی است. به این معنا، در عصرِ ما دولتبودن (یا دولتی بودن) چیزی جز شرم و رنجِ پاسداشتِ آزادی به بهای آزادی نیست. مطابق با این منطق، تنها دولتهایی را میتوان دولتهای آزادیخواه دانست که بتوانند از طریق نظارت خود را فریب دهند. از سوی ملتها: ساختارهای گسترده دینامیکِ دولتهای جهانی برای افزایش نظارتِ شناس-سازهای و تبدیلکردنِ انسانها به مشتی اطلاعات و در کنارش، اعمالِ فریبهای سیستماتیک علیهِ انسانها، امکانهای مقاومتِ آزادیخواهانه را روز به روز محدودتر کرده است. در این عصر ملتی وجود دارد که با آرمانهای به حقِ آزادیخواهانه یک دولت را با VPN فریب میدهد تا تحتِ شناساییِ یک دولتِ دیگر قرار گیرد. روشن است که نیروهای آزادیخواه روز به روز قلیلتر میشوند و تعدادشان کاسته میشود زیرا کمکم، راههای فرار و فریب، بیراههتر و مالروتر میشوند.
آنچه تا بدینجای کار بیان شد، وضعیتِ فعلیِ نبرد، موضوعِ نبرد، بسترِ نبرد و طرفهای نبرد بود. لکن هنوز یک مسئله باقی مانده است: دره مهیبِ پشتِ ستیغِ کوه کجاست؟ دومین نوع راهِ حلهای شناس-سازهایِ دولتها که من آنها را راهِ حلهای «خواندنِ ذهن» مینامم، هنوز در مرحله ایدهپردازی و اختراع هستند اما به نظر میآید که آنها نیز به زودی به کارزار وارد خواهند شد. تکنولوژیهایی مانندِ رابطهای کاربری مغزی یا متاورسها تکنولوژیهایِ غاییای هستند که شناسایی و نظارتِ مستمرِ ذهن و بدن را به نحو توامان برای دولتها میسر میکنند. تکنولوژیهای نظارتِ دیجیتال ذهن را از طریقِ رفتار حدس میزنند و پیشبینی میکنند اما آرمانِ الهیِ دولتها آن است که بتوانند مانندِ یک خدای واقعی، همواره به ذهنِ همه انسانها دسترسی داشته باشند؛ همانطور که یک سیستم عامل همواره به هاردِ خودش دسترسیِ مستقیم دارد. در چنین شرایطی ما بارِ دیگر شاهد ظهور الگوهای سنتی دولتها خواهیم بود و این بار دولتها به جای این که صرفاً تقلیدی کاریکاتوری و فرانکشتاینی از یک خدا باشند، واقعاً خدا شدهاند.
تتمه
زمانی که من به وضعیتِ عصرمان میاندیشم و پهنه نبردی که در ستیغِ کوه برقرار است را در نظر میآورم، به یاد صحنه مشهورِ نبردِ هابیتها با اورکها بر سر کوه در کتابِ «هابیتها» نوشته تالکین میافتم. ارتش کنترل و نظارت آنچنان قدرتمند است و ارتشِ مقاومت آنچنان قلیل و بیزور است که گویی پایان چیزی جز سقوط از دره نخواهد بود. لکن، همواره، گویی، امدادِ الهی با تاخیر از راه میرسد؛ امدادی که پیروزبخش نیست اما پایانِ ما را لختی عقب میاندازد تا بتوانیم قوایمان را تجمیع کنیم، راههای مقاومت را شناسایی کنیم و بار دیگر، بر سرِ کوهی دیگر، نبردی جدید را آغاز کنیم.
به گمانِ من همین مسئله به طور خاص در رابطه با انقلابِ ایران و جمهوری اسلامی ایران رخ داده است. ۲۲ بهمن یومالله و امدادی غیبی برای تجمیع قوا بود اما خود هیچگاه به معنای «پیروزی نهایی» نبود. این انقلاب تنها همان لختی-عقبانداختنِ-شکست بود. در این میان، علیالاصل، زندهترین، پویاترین و انسانیترین نهادِ مستقر در حاکمیتِ مدرنِ جمهوری اسلامی ایران مجلس شورای اسلامی است. مجلسهای این نظامِ مدرن دو راه پیشِ رو دارند: یا به والاترین وظیفه مدرن خود یعنی تبیینِ ساختارها و قوانینِ شناساییِ دولت-ملتهای مدرن بپردازند یا به عکس، در پیِ راهِ چاهی برای فریب از طریقِ نظارت باشند و به این بیاندیشند که چگونه جمهوری اسلامی ایران میتواند مومنانِ گمنام را به رسمیت بشناسد.