الهیات ساییری

در مرز تن و معنا: تأملی بر جداییِ انسان از پیکر خویش

در عصر سایبورگ، انسان در مرز باریکی میان بدن و ذهن ایستاده است؛ جایی که گوشت و استخوان دیگر مرکز هویت نیست، بلکه داده و سیگنال است. اگر روزی بدن از ما جدا شود، چه باقی می‌ماند؟ ذهن، آزاد اما معلق، چون آینه‌ای در خلأ که خود را بی‌پایان بازتاب می‌دهد. ذهن در شبکه‌ها قدم می‌زند، بی‌آنکه خاکی زیر پا داشته باشد. ما از بدن فاصله می‌گیریم تا آزاد شویم، اما شاید همین فاصله، ما را از انسانیت جدا کند. چون انسانِ بی‌بدن، دیگر دردی نمی‌کشد، نمی‌لرزد، نمی‌فهمد. آری، اگر بدن رفت، ذهن تنها می‌ماند؛ و ذهنِ تنها، شاید دیگر انسان نباشد؛ بلکه بازتابی سرد در آینه‌ای دیجیتال، که هنوز نامش را من می‌گذارد.

در جهانی که ماشین‌ها و شبکه‌ها مرزهای بدن و ذهن را از هم بازتعریف می‌کنند، سؤال بنیادی این است: اگر روزی بدن از ما جدّا شود، چه باقی خواهد ماند؟ نخست باید دید که بدن، این خانه خاکیِ ذهن، چگونه مسیر تحول را پیموده و چگونه اکنون در آستانه جدایی قرار دارد. در روایت تاریخی ایران، بدن همان خاکی است که در آن فرهنگ، سیاست، مقاومت و مردم سالاری شکل گرفته‌اند؛ از میدان نبردِ صفویه تا میادین اجتماعیِ معاصر. همان‌گونه که در دوران قاجار، تنِ ملت با اراده تاریخی و چشم‌اندازِ مدرنیته پیوند می‌خورد، اکنون در عصر سایبورگ، بدن به‌مثابه ابزارِ اتصال به شبکه‌های دیجیتال و زیست‌فناوری مطرح شده است.

این پیوندِ تازه اما پرسش‌انگیز است: آیا بدن هنوز پناهگاه ذهن است، یا ذهن در پی جدا شدن از بدن، آزاد خواهد شد؟ اگر بدن به ماشین یا پلتفرمی تبدیل شود که فقط داده‌ها و سیگنال‌ها در آن جریان دارند، ذهن چه می‌شود؟ ممکن است به فضایی شفاف تبدیل شود که دیگر به تکیه‌گاهِ گوشت و استخوان نیازی نداشته باشد. اگر بدن رفت، ذهن تنها چه جایی خواهد داشت؟

در سنت ایرانی، ذهن با بدن پیوندی ناگسستنی داشته است؛ از شاعرانِ ایرانی که جسم را کشتیِ جان می‌نامیدند، تا حکمایی که تن را عرصهِ آزمایش روح می‌پنداشتند. اما امروز، ذهن می‌تواند در فضای مجازی ساری و جاری شود، همچنان که روح از کالبد ناپیدا می‌گردد. فرض کنید شخصی بتواند هویت خود را در فضای‌مجازی کامل بازیابد (امواج مغزی، سیگنال‌های عصبی، داده‌های زیستی) و از بدن فیزیکیِ شکننده رها شود. آیا آن ذهن که بدون بدن به هستی می‌پیوندد، همچنان همان من خواهد بود؟

در ایرانِ معاصر، وقتی سیلِ جمعیت از شهر به فضای مجازی کشیده شد، همان روند را می‌بینیم: تن‌ها در خیابان می‌ایستند، اما ذهن‌ها در پیام‌رسان‌ها پرسه می‌زنند. جدایی میان بدن و ذهن، در این مثال ملموس است. ذهن ممکن است آزاد شود، ولی آیا آزادتر است؟ یا معلق در خلأیی؟ ذهن اگر رها شود، در چه آسمانی پرواز خواهد کرد؟

ایرانِ تاریخی را ببینید: بدنِ ملت در جنگ و صلح، در خیابانِ انقلاب و در بازارِ سنتی، حضور داشته است. وقتی قاجار با عقلانیتِ غربی مواجه شد، بدنِ ایرانی مجبور به پذیرشِ لباسِ نو و مدرنیته شد؛ اما ذهن همچنان به نوعی مقاومت کرد. در دوره پهلوی، شهروندان ایرانی واردِ بدنِ نوینی شدند که به ماشینِ توسعه پیوست؛ اما ذهنِ فرهنگی همچنان در زیرِ پوستِ این بدن می‌تپید. اکنون اما بدنِ ایرانی می‌تواند تبدیل شود به گجتی که خود را در شبکه ثبت می‌کند، از حسگر تا ساعت هوشمند.

اگر بدن چنین شود، دیگر بدن تنها نقشِ ظرف را ایفا می‌کند؛ ظرفی برای داده‌ها و سیگنال‌ها. ذهن اما ممکن است به نرم‌افزاری تبدیل شود که در ابَرشهرِ سایبری ایران گسترده است؛ بی ‌وزن، بی مکان، بی شکل. در این عبور تاریخیِ ایران از تنِ جسمانی به تنِ فناوری‌زده، ما شاهدِ تقابلِ بدنِ آئینه‌ای و ذهنِ ابهام‌گرفته هستیم. ایران در مسیرِ بدنِ دیجیتال است، اما ذهن هنوز کجا ایستاده؟

جنگ تاریخی در ایران میان عدالت و بی‌عدالتی، میان سلطنت و جمهوریت، بدن را میدان کشمکش کرده است. حال، در عصر سایبورگ، این کشمکش به میدانِ دیگری می‌کشد: بدنِ تقویت‌شده یا بدنِ رهاشده، ذهنِ کنترل‌شده یا ذهنِ آزاد. اگر بدن به کد تبدیل شود، آن‌گاه چه کسی مسئول عدالتِ زیستی است؟ چه کسی پاسخگو خواهد بود برای داده‌هایی که از بدن شما استخراج می‌شوند؟

تصور کنید در ایرانِ آینده، حسگرهایی در بدن مردم کار گذاشته می‌شوند که وضعیت سلامت را به طور مستقیم به دولت یا شرکت‌ها گزارش می‌دهند. ذهن چه خواهد کرد؟ آیا ذهن آزاد خواهد بود یا در محاصرهِ داده؟ اگر بدن از ما جدا شود، ذهن چه خواهد کرد؟ آیا به عرصه‌ای از خلأ و آیینه بدل می‌شود که دیگر به بازتابِ بدن نیازی ندارد؟ در بدنِ بی‌کد، ذهن چگونه عدالت را دریافت می‌کند؟

سایبورگ و ایرانی

فرض کنیم جوانی در تهران با ایمپلنت‌های نانوفناوری زندگی می‌کند، ذهن‌اش بخشی از شبکۀ سایبری ملی شده است. بدن او دیگر فقط وسیلۀ حرکت فیزیکی نیست؛ بلکه به سروری تبدیل شده که داده‌اش برای تصمیم‌های اقتصادی، پزشکی و امنیتی استفاده می‌شود. ذهن این جوان، در عین‌حال، کلودِ متغیری از هوش مصنوعی و تجربیات انسانی است. بدن از او جدا شده است، و ذهن در بینِ صفر و یک شناور است.

در مقایسه با روایت تاریخی ایران که بدن در جنبش‌های مردمی و انقلاب‌ها حاضر بود، این فرد دیگر در خیابان نیست؛ ذهن‌اش در دیتا سنتر و شبکه دیده می‌شود. آیا او دیگر ایرانی است؟ آیا فرهنگی که ریشه‌اش در بدنِ تاریخی بود، حالا در ذهنِ سایبری دوام خواهد آورد؟

باقی‌مانده چیست؟

اگر روزی بدن را در نظر نگیریم؛ اگر دیگر گوشت و استخوان، رگ و پوست، معنا نداشته باشد؛ اگر از ما تنها ذهنِ داده‌شده باقی بماند: آن وقت چه؟ در این وضعیت، ما به پرسش‌های زیر می‌رسیم: انسان کیست؟ مرز انسانیت کجاست؟ در تاریخ ایران، انسان فرهنگی با تنِ تاریخی بوده است؛ تن انقلاب، تن ایثار، تن هنر و مقاومت. حال اگر تن حذف شود، آیا تنها ذهنِ داده می‌ماند؟ آیا آن همان انسان است؟

ذهنِ معلق، بدون بدن، آزاد به نظر می‌رسد. اما آزاد به کدام معنا؟ آیا آزاد از شکنندگی بدن یا مقید به شبکۀ سازمان داده‌ها؟ در تقابلِ آزادی و قید، ذهنِ سایبری به چه سو می‌رود؟ اگر بدن نباشد، ذهن دیگر از خاک تغذیه نمی‌گیرد، بلکه از سرورها؛ به‌جای ضربان قلب، پالس داده دارد؛ به‌جای درد تن، اخطارِ سنسور. آیا این تجربۀ انسانی است؟ یا نوعی تقلید انسانی؟

فراخوانی به تأمل

ای عزیز، تو اینک در مرزِ عصرِ جدید ایستاده‌ای؛ در تقابلِ بدن و ذهن، تاریخ و آینده، عدالت و بی‌عدالتی. تاریخ ایران به ما می‌آموزد که بدنِ ملموس، محلِ ورودِ فرهنگ و مقاومت بوده است؛ اما در این عصرِ سایبورگ، ذهن می‌تواند از بدن جدا شود و وارد قلمروِ دیگری گردد. آنچه باقی می‌ماند، نه صرفاً ذهن، بلکه ذهنی است که از بدنِ تاریخی فاصله گرفته، اما هنوز در بسترِ تاریخِ ایرانِ معاصر تنیده است.

پس چه باید کرد؟ باید پرسید، باید مقاومت کرد، باید از تاریخ درس گرفت تا ذهن‌مان را رها نکنیم؛ رها نکنیم از بدن، از فرهنگ، از زمین. زیرا اگر بدن را فراموش کنیم، ذهن‌مان نیز ممکن است در دستگاهی فنا رود، که دیگر نه ما را می‌شناسد، نه ما را می‌خواهد.

بدن را که از دست بدهیم، ذهن تنها می‌ماند و معنایش؟ شاید سرگردانیِ کامل باشد

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا