فرهنگ سایبری

اینجا صدا به صدا نمی‌رسد؛ ناکام ماندن رسانه در ایجاد مفاهمه

حرف می‌زنیم… زیاد. می‌نویسیم، می‌فرستیم، تایپ می‌کنیم. اما چندبار واقعاً «فهمیده» شدیم؟ واقعیت بار امانت نتوانست کشید، قرعه فال به نام کلمات بی‌روح زده‌اند. کلمات دیگر کشش اینکه لحن ما، نگاه ما و لمس ما را در دنیای مجازی به دوش بکشنند را ندراند.اینجا صدا به صدا نمی‌رسد؛ تنها واژه‌ها، در سکوتی پرهیاهو، می‌کوشند چیزی را منتقل کنند که شاید فقط با یک نگاه، یک لمس، یک حضور، ممکن بود. این یادداشت، قصه‌ی تنهایی ماست در دنیای پر از پیام. قصه‌ی فاصله‌ی میان نیت و برداشت. در نهایت، آن‌چه باقی می‌ماند، شاید نه پیام‌هایی بی‌شمار، بلکه لحظه‌ای کوتاه از فهمیدن و فهمیده شدن باشد.

به‌قلم:محمدحسین افشاری

آدمی در طلب ارتباط زاده شده است. تمام بودنش را در کشف، در دریافت، در رساندن معنا، معنا می‌کند. اما چه می‌شود که در جهانی این‌چنین درهم‌تنیده از شبکه‌ها و پیام‌ها، باز هم نمی‌توان گفت که فهمیده می‌شویم؟ چه می‌شود که این‌همه واژه، این‌همه صدا، این‌همه پست و پیام، هنوز هم نمی‌تواند خلأ حضور را پُر کند؟

پیام‌ها به یک‌دیگر انتقال داده می‌شوند اما محتواها را خود افراد می‌سازند و در جهانی که همه چیز در کسری از ثانیه منتقل می‌شود، درک شدن دیگر به سادگیِ ارسال یک پیام نیست. گاهی فاصله‌ی میان «سلام» تا «چرا جواب ندادی؟» از فاصله‌ی بین دو دنیا بیشتر است. ما در این فضاها، بیشتر از آن‌که با دیگری صحبت کنیم، با برداشت‌های ذهنی خود از دیگری در گفت‌و‌گو هستیم.

واژه دیگر روحی ندارد

ما اکنون در دورانی زندگی می‌کنیم که به‌ظاهر ارتباط از همیشه ساده‌تر است، اما فهم‌مشترک شاید هیچ‌گاه به این اندازه سخت نبوده. فضای مجازی بستری است که در آن صداها بی‌صدا هستند و روح‌ها بی‌جسم. جایی‌ست که حرف‌ها گفته اما کمتر فهمیده می‌شود؛ و شاید دردناک‌تر از نفهمیده شدن، این است که اشتباه فهمیده شویم.

زبان، در بهترین حالت هم ابزاری ناقص است؛ چه برسد به زمانی که تنها ابزار ما باشد. در فضای مجازی، زبان دیگر تنها حامل معنا نیست؛ وظیفه‌ای هم‌چون لحن، نگاه، معنا، لمس و فضاسازی موقعیتی را که بیش از توانش است بر دوشش افتاده. آن‌چه پیش‌تر با نگاه، با مکث، با لرزش صدا منتقل می‌شد، حالا باید در قالب حروفی بی‌حرکت و بی‌روح جاری شود.

در این فضا، جمله‌ها باید جای من واقعی را بگیرند، نقطه‌چین‌ها باید سکوت بعد از سنگین شدن نفس که از صحبت غصه‌دار نشأت می‌گیرد را حمل کنند، و ایموجی‌ها باید بار سنگین ابعاد مختلف احساسات را به دوش بکشند. اما آیا می‌توان با صورتک خندان یا چشمانی گریان تمام آن‌چه درون ماست را رساند؟

زبان که دیگر باید همه‌چیز باشد

در شرایطی چنین، زبان کارکرد دوگانه‌ای پیدا می‌کند: هم ابزار بیان است، هم ابزار پنهان‌سازی. ما در پی فهمیده شدن می‌نویسیم، و گاه درست از همین طریق، خود را پشت واژه‌ها پنهان می‌کنیم.

علاوه بر این، فشردگی زمان و رقابت برای جلب توجه، زبان را به سمت اجمال، شوخی، و گاه طعنه و کنایه سوق داده است. بسیاری از ما در نوشتن پیام‌ها از ساده‌ترین و کلی‌ترین واژه‌ها استفاده می‌کنیم، چون می‌ترسیم آنچه زمان به ما داده است، یعنی فرصت را از دست بدهیم و حرفمان در میان انبوهی از لغات گم بشود و فهم از واقعیت فاصله بگیرد. همین ساده‌سازی افراطی، معنا را تهی می‌کند و ارتباط را سطحی. و زبان که باید همه چیز باشد، آنی خالی می‌شود و آنی دیگر پر.

در دنیای مجازی، زبان اغلب قالب بازی می‌گیرد؛ جملاتی که در واقعیت مشخصا یک معنا را بیشتر ندارند نقشی دوپهلو را در فضای مجازی جلوگر می‌شوند، لحن که حامل احساس پشت کلمات است، دیگر وجود ندارد و نگاه و لمس را باید در ابتدایی‌ترین حالت ممکن با صورتک نمایان کرد. اما این بازی، همیشه به نفع فهمیدن نیست. گاهی بازی با واژه‌ها، ما را از آنچه که در اعماق ذهنمان است دورتر می‌کند و نه‌تنها فهم مشترک نمی‌سازند بلکه گاهی از بین برنده همین سطحی‌ترین نوع ارتباط می‌شوند.

غربت کلمات در مجاز!

در فضای مجازی، ارتباط معلق میان زمان و مکان است و دستش به جایی بند نیست و پایش در جایی محکم. زبان در آسیب‌پذیرترین جلوه خود است و از بافت منسجم تهی. جملات سرگشته و حیران‌اند و درون صفحه‌ای بی‌بدنه رها. زمان فاصله انداز است میان سلام من و سلام تو، مجاز آیینه انکار ندیدن پیام من به خیال تو است و آنگاه تأخیر در «is typing…» خود نیز معنا می‌گیرد، حس می‌آفریند و شخصیت می‌سازد.

به این شکل واقعیت‌های وجودی انسان به زبان محدود شده است و در چنین شرایطی، دره‌ای عمیق میان «نیت من» و «برداشت تو» شکل می‌گیرد. اینطور که نگاه‌مان به دوربین، صدای‌مان در ویس و لمس‌مان بر صفحه، مفاهمه که اساس ارتباط است، لحظه‌ای مجهول و لحظه‌ای مبهم می‌شود.

انکار واقعیت با سراب فضای مجازی

خیلی وقت‌ها بیان احساسات سخت است؛ چراکه ترس از قضاوت، سوءبرداشت یا سکوت طرف مقابل وجود دارد و همین موضوع باعث می‌شود آدم‌ها جملاتشان را کوتاه کنند، حرف‌ها را نصفه بزنند یا اصلاً نزنند.

فضای مجازی به دلیل نبود نگاه مستقیم، فرصتی برای «نمایش خود» می‌سازد نه برای «حضور خود». این زمان را می‌دهد آدم‌ها بازیگران خوبی شوند و بتوانند بیشتر دیده شوند تا فهمیده. و در این میان، خودشان را گم کنند و در این جزیره پوشالی با توهم ساخته شده، به ماهی پرواز یاد بدهند و به طوطی شنا.

این عالم مجازی، تئاتری نمایشی شده است که هیچکس با کلمات و جمله‌ها سعی بر شناساندن خود واقعیش را ندارد و تنها با انکار بخش‌هایی، سرابی می‌سازد برای مخاطبانش و اینطور آنان که شنا بلد نیستند در این دریای دروغین غرق می‌شوند.

ایجاد واقع در میان عالم مجاز

با این حال، تمام آن‌چه گفته شد به معنای شکست کامل ارتباط و تماما سوءبرداشت شدن نیست. زبان، اگر درست به‌کار گرفته شود، می‌تواند بخشی از این نبود واقع در مجاز را جبران کند. آن‌چه نیاز داریم، آگاهی نسبت به قدرت ساختاری و عاطفی زبان است.

فضاسازی در متن، استفاده از روایت، استعاره، تصویرسازی ذهنی، همگی ابزارهایی‌اند که می‌توانند نوشته‌ی مجازی را از سطح به عمق ببرند. ما می‌توانیم، با واژه‌ها، این جسم بی روح عالم مجاز را زنده کنیم؛ زندگی بخشیی که در آن مخاطب نه‌تنها واژه‌ها، که «منِ گوینده» را حس کند.

همچنین، تمرین «نوشتن دقیق» یعنی انتخاب واژه‌های شفاف، جمله‌های کامل، و در نظر گرفتن مخاطب در هنگام نوشتن می‌تواند کمک کند سوءتفاهم‌ها به حداقل برسد و ارتباط صمیمی‌تری شکل گیرد.

باید به زبان و قلم نوشتارمان یاد بدهیم که چگونه این من چندلایه را که حتی در حضور و واقعیت مشکلات ارتباطی دارد و نمی‌تواند آن‌چنان که باید فهم کند دیگری را؛ نه فقط برای اطلاع‌رسانی، بلکه برای ایجاد حس، معنا، و حتی فضاسازی، مهارتی که می‌توان آن را انسان در قالب زبان نام نهاد، بیاموزد. این مهارت می‌تواند نوشتار ما را از «پیام» به «ارتباط» ارتقا دهد.

بازگشت به لمس

با وجود همه‌ی این‌ها، نمی‌توان انکار کرد که هیچ کلمه‌ای جای یک نگاه واقعی را نمی‌گیرد. فضای مجازی، در بهترین حالت، می‌تواند مکمل باشد، نه جایگزین.

برای حفظ کیفیت ارتباط، باید تلاش کنیم تا جایی که امکان دارد، گفتگوها را به سمت موقعیت‌های واقعی ببریم. تماس تصویری، ملاقات حضوری، یا حتی تماس صوتی، می‌تواند آن‌چه را کلمات از رساندنش عاجزند، منتقل کند.

لمس، نگاه، حتی سکوت حضوری، بار معنا و احساس را با شدتی انتقال می‌دهند که از دسترس واژه‌ها خارج است. در لحظه‌هایی از درد، دلتنگی یا شادی، یک تماس چشمی می‌تواند تمام چیزی باشد که نیاز داریم. پس فضای مجازی، هرچقدر هم غنی شود، باز هم نمی‌تواند همه‌چیز را بسازد.

این تلاش برای بازگشت به لمس، صرفاً یک خواسته‌ی احساسی نیست، بلکه ضرورتی‌ست برای سلامت روانی و اجتماعی ما.

کلام آخر

ما در دوران پیچیده‌ای زندگی می‌کنیم؛ دورانی که کلمات بیشتر از همیشه جریان دارند، اما مفاهمه یا همان فهم مشترک کمتر از همیشه رخ می‌دهد. اگر بخواهیم همچنان انسان بمانیم، با تمام معنای انسانی‌بودن که در «فهمیده شدن» و «فهمیدن دیگری» نهفته است، باید زبان را نه صرفاً ابزار، بلکه پلی بدانیم که اگر درست ساخته شود، حتی از پشت صفحه‌ای سرد، گرمای حضور را عبور می‌دهد.

در نهایت، آن‌چه باقی می‌ماند، شاید نه پیام‌هایی بی‌شمار، بلکه لحظه‌ای کوتاه از فهمیدن و فهمیده شدن باشد. و شاید، تنها همین برای ما کافی‌ست تا احساس زنده بودن کنیم

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا