ارواح دیجیتال
من چه هستم؟ چه زمانی آغاز شدم؟ وقتی بمیرم چه بر سرم خواهد آمد؟ پرسشهایی از این دست همواره از گذشته در فلسفه، الهیات و هر اندیشهای که به أمور بنیادی میپردازد رواج داشته است. امروزه چنین بحثهایی ذیل عنوان «هویت شخصی» در فلسفه مطرح میشوند.
پاتریک استوکز -فیلسوف معاصر استرالیایی و نویسندهی کتاب أرواح دیجیتال- در این نوشتار با بررسی تاریخی مسائل و پاسخهای مطرح در حوزهی «هویت شخصی» بیان میکند که با گستردگی روزافزون فضای سایبری و از بین رفتن تدریجی مرزهای میان واقعیت و سایبر ،مسائل و پرسشها دربارهی «هویت شخصی» رنگ و بوی تازهای گرفتهاند. از نگاه او ما در فضای سایبر زنده خواهیم ماند، اما نه برای خودمان!
ترجمه:محمد حسین قدمی
در واپسین سالهای قرن هفدهم، جان لاک -فیلسوف بریتانیایی- کاری چشمگیر انجام داد: او تنها در چند صفحهی کوتاه، «ارواح» ما را از ما گرفت. در طی قرنها، ایدهی «روح» پاسخ برازنده و قانعکنندهای برای یک سوال مبرم و اساسی ارائه کرده بود: چگونه انسانها با وجود بدنهای آسیبپذیر و پوسیدنیشان میتوانند پس از مرگ به حیات خود ادامه دهند؟ آباء اولیه کلیسا با این مسئله درگیر شده بودند که چگونه میتوان مابین معاد جسمانی که ایمانشان وعده آن را داده بود و نابود شدن حتمی اجساد، آشتی برقرار کرد. البته که خدا قدرتمند بود، اما چگونه میتوانست گرد و غبار پراکنده را دوباره به یک انسان تبدیل کند؟ اجسادی که توسط حیوانات وحشی و آدمخواران خورده شده بودند چه میشدند؟ آتناگوراس -متکلم یونانی قرن دوم میلادی- مسئله مذکور را با ادعای این که گوشت انسان غیرقابل هضم است، حل کرد. نویسندگان یهودی که با همین پرسش دربارهی معاد جسمانی و هویت مواجه بودند، ادعا کردند که ستون فقرات ما حاوی یک استخوان فناناپذیر به نام «لوز» است که هویت جسمانی را در فواصل میان زندگی، مرگ و قیامت حفظ میکند.
اما اندیشهی یونانیِ «روحِ غیرمادی» تمامی این زیستشناسیهای مبتنی بر حدس و گمان را تبدیل به یک سری نظریات بیفایده کرد. این نظریه بیان میدارد که ذات هر یک از ما «روح» است. «روح» جوهری غیرمادی است که به بدن حیات میبخشد و پس از مرگ آن باقی میماند و بدون از دست دادن هویت، وارد زندگی جدیدی میشود.
تا این که لاک سر رسید. لاک گفت که نه! تو یک روح نیستی (حتی اگر روحی داشته باشی). بدن هم نیستی. اما آگاهی هستی. میتوانی روحت را با روح کس دیگری معاوضه کنی و همچنان خودت باشی. چرا که تو یک روح نیستی. اما اگر ذهن خود را با ذهن کسان دیگری مبادله کنی، وجود تو به بدن آنها منتقل میشود و وجود آنها به بدن تو. و با این دیدگاه، تصور مدرن و چندوجهیِ از «هویت شخصی» متولد شد. به جای یک «خود» واحد، اکنون ما چندین «خود» داریم : خود فیزیکی، خود روانشناختی، خود حیوانی، خود بدنمند، خود روایی و هزاران خود دیگر که هر کدام نظریات و طرفداران مختص به خود را دارد. همانطور که پیتر گلدی در کتاب The Mess Inside (2012) اشاره کرد، پرسشها دربارهی هویت شخصی «درست به اندازهی هر موضوع دیگری در فلسفه، حل نشدنی و مورد مناقشهاند.» این حرف بسیار پرمعنا و پیچیده است.
برای مدتی طولانی، مناقشهای میان «نو-لاکگرایان» جریان داشت: برای برخی از آنها هویت مسئلهای مربوط به آگاهی بود و برخی استدلال میکردند که هویت شخصی ما در جسم قرار دارد. اخیراً برخی از فیلسوفان به این نتیجه رسیدهاند که هویت شخصی اساساْ هویت یک چیز نیست. «تو» میتواند به امور بسیار مختلفی که ممیزات و موقعیتهای متفاوتی دارند اشاره داشته باشد. مجدداً لاک با تمایزگذاری میان هویت به معنای مجموعهای فیزیکی از ذرات و حیوان انسانی بودن و مفهوم متفاوتی از هویت به معنای «شخص» یا «خود»، در این مسیر پیشگام بود. اتفاقی که در سالهای اخیر افتاده است این است که نویسندگان به این باور رسیدهاند که لاک میبایست از این حد فراتر میرفت و میان «شخص» و «خود» به شکلی دقیقتر از آنچه که گفته است، تفاوت قائل میشد.
به عنوان یک حیوان انسانی، موقعیت و حدود فیزیکی شما به راحتی کشف میشود و به وضوح مشخص است که از کِی در زمان شروع شدهاید (در زمان تولد یا اندکی قبل از آن) و از کِی پایان مییابید. (با مرگ) به عنوان یک «خود» -یعنی یک سوژه یا مرکز آگاهی- موقعیت شما و گستره شما بسیار سختتر قابل تعیین است. مگر این که ما آگاهی را به فرایندهایی در مغز شما تقلیل دهیم که در این صورت به نظر میآید دیگر اساساً درباره آگاهی صحبت نمیکنیم. همانطور که وقتی که درباره مولکولهای رنگی که نقاشی لبخند مونالیزا را شکل دادهاند صحبت میکنم، صحبت درباره لبخند مونالیزا را متوقف کردهام. با این وجود، میدانیم که «خود»ها به نحوی با منظری جسمانی گره خوردهاند.
«شخص» -که صرفاً به معنای تجربهی فردی شما نیست، بلکه آن چیزی است که در جهان هستید- مفهوم پیچیدهتری است. یک «شخص» دارای هویتی اخلاقی، اجتماعی و عملی است. موجودی است که دست به کنش میزند و مسئولیتهایی دارد و توسط دیگران شناخته میشود و با آنها در ارتباط است. در نتیجه صرفاً موجودی فیزیکی نیست بلکه موجودی اجتماعی است. چیزی است که در برابر دیگران هستید، نه فقط این که چه احساسی دارد که خودتان هستید. در این معنا، «شخص»ها همگی ضرورتاً در یک مکان و در یک زمان حضور ندارند. میتوانیم بگوییم که آنها در شبکهای از جسمها، مغزها، ایدهها و مصنوعات انسانی وجود دارند که اینها همگی کم و بیش «درباره» آن شخص هستند.
ممکن است چنین تمایزگذاریهای دقیق و مباحثاتی که پیرامون آنها به شدت جریان یافته است، از زندگی روزمرهی ما بسیار دور به نظر برسند. «هویت شخصی» میتواند خصوصاً موضوعی جذاب و پویا در فلسفه باشد که مسلماً پر است از آزمایشات فکری جذاب. اگر مغز من به دو قسمت تقسیم شود و هر قسمت از این دو قسمت در دو بدن متفاوت کارگذاشته شود، چه اتفاقی خواهد افتاد؟ آیا تلپورت شکلی از حمل و نقل است یا خودکشی است؟ اگر من صد سال عمر کنم آیا همچنان خودم خواهم بود؟ چنین سوالاتی از جنس بحثهایی نیستند که معمولاً ذهن شهروندان عادی را درگیر میکنند. اما اینترنت در حال تغییر تمام ماجراست. شکافهای میان این انواع مختلف «خود» اخیرا بسیار بیشتر در زندگی رومزهی ما برجسته شده است.
این ایده که اینترنت قلمرویی جداگانه است یا این که نوعی تقسیمبندی میان «فضای مجازی» و «جهان واقعی» وجود دارد در حال منسوخ شدن است. مدت زیادی از آن زمان نگذشته است که اینترنت یک مکان ناشناس و غیرفیزیکی بود که میتوانستید در آن عمدتاً بدون هیچ عواقبی خودتان را به جای هر کسی که میخواستید جا بزنید. البته آن جهان ناشناس همچنان وجود دارد. شما هنوز میتوانید وانمود کنید که جوانتر و جذابتر هستید، یا این که یک شاهزاده نیجریهای هستید یا این که یک وبلاگنویس در حال منقرض شدن هستید. اما این جهان به سرعت در حال کوچک شدن است. تعداد زیادی از ما به طور فزایندهای به شکل آنلاین با هویتهایمان اتصال مییابیم و این امر فقط به این علت صورت نمیگیرد که بخش اعظم فعالیت آنلاین ما در محیطهایی است که نامهای واقعی ما، موقعیتهایمان و روابط حرفهای ما در آنجا مورد استفاده قرار میگیرند. علاوه بر این موارد، بدنهای ما آنلاین هستند. تصاویر ما، اصوات ما و موقعیتهای فیزیکی ما به وسیلهی مجموعهای از پلتفرمهای شبکههای اجتماعی که به طرز فزایندهای پیچیده و به هم متصل میشوند، ثبت و نمایش داده میشوند. حتی گیمرها صدای واقعی خود را بر آواتارهایشان قرار میدهند. البته، این فضا کاملاً تجسدیافته و فیزیکال نیست اما به طرز فزایندهای با زندگی روزمرهی فیزیکال و چهاربعدی ما آمیخته میشود. رویای فرار به یک جهنمدرهی الکترونیک ممکن است که هنوز جذابیتهای خودش را حفظ کرده باشد، اما هر چه بیشتر پیش میرویم تمایز میان آنلاین و آفلاین بیمعنا میشود و دیگر ارزش بحث ندارد.
اما اشتباه است اگر بگوییم که ما به سادگی در فضای آنلاین، خودِ واقعیمان هستیم و به شکلی بیآلایش و بیپرده فعالیت میکنیم. بسیاری از ما در فضای وب هویت جعلی و شخصیتهای تخیلی نمیسازیم اما احتمالاً کمی زندگی خود را کش میدهیم و درباره آن داستانسرایی میکنیم. شانیانگ ژائو و دیگر جامعهشناسان همکار وی در دانشگاه تمپل در فیلادلفیا در پژوهش خود تحت عنوان «ساخت هویت در فیسبوک» (۲۰۰۸) که در ژورنال «نقش کامپیوترها در حوزه رفتار انسانی» منتشر شد دریافتند که پروفایلهای کاربران کاملاً مشابه هویتهای آفلاین کاربران نبودند. بلکه در عوض مشابه هویتهایی بودند که کاربران دوست داشتند در جهان آفلاین برای خود بسازند اما تا کنون قادر به انجام آن نبودهاند. این امر نشان میدهد که چگونه هویت آنلاینی که اکثر ما به کار میبریم، به تعبیر فیلسوف آمریکایی استنلی کاول- «خود بعدی» ماست. آواتار خود را برای زندگیای که میخواهید طراحی کنید نه برای زندگیای که دارید. هر چند که شبکههای اجتماعی به نسبت آنچه که ۱۰ سال پیش بودهاند بنیاناً تبدیل به موجود دیگری شدهاند، به نظر میاید که همچنان عنصری از ایدهآلگرایی در شیوهای که خودمان را به صورت آنلاین معرفی میکنیم وجود دارد. ما تصویری ترسیم میکنیم که مرتب شده، از امور شرمآور تهی شده، بیشتر یک راک استار است تا واقعیت زیسته و در این مسیر حسادتهای زیادی را برمیافروزیم و این مسئله لزوماً بد نیست. درک ایدهآلگرایانه از آن چه هستیم خطر خودفریبیِ نارسیسیستی را به همراه دارد اما همچنین میتواند به عنوان یک هدف آرمانی عمل کند. «خود بعدی» ما خود بهتر ماست. به این معنا که شخصی که ما در فیسبوک میبینیم ممکن است شخصی باشد که تلاش داریم تا تبدیل به او شویم.
اگر از کاربران فیسبوک هستید، پروفایل خود را باز کنید و نگاهی به آن بیندازید. آیا این پروفایل شمایید؟ مقصودم این نیست که این پروفایل منعکسکننده شماست یا صفحهای است دربارهی شما. بلکه مقصودم این است که آیا این پروفایل بخشی از شماست؟ بخشی از هویت شما؟ بخشی از آن چیزی که هستید؟ ممکن است این حرف عجیب به نظر برسد: چگونه مجموعهای از تصاویر بر روی صفحهی یک کامپیوتر میتواند «شما» باشد؟
همانگونه که در مطالب فوق مشاهده کردیم، آدمها همانگونه که موجوداتی فیزیکی هستند، موجوداتی اجتماعی نیز میباشند. هویت آنها تنها در مفهوم «حیوانات انسانی منفرد» تجسم نیافته است. بلکه در خاطرات و اندیشههای دیگران و همچنین مصنوعات انسانیای همچون شناسنامه و دفترچههای خاطرات نیز تجسم یافته است. پروفایل فیسبوک شما (یا اکانت شما در توییتر، اینستاگرام و..) تنها یکی از این مصنوعات انسانی است و یکی از قدرتمندترین و چندوجهیترینهای آنها است. این پروفایل هویت اجتماعی و عمومی شما را -آنچه که فیلسوف فرانسوی ژان پل سارتر «وجودِ برای دیگریِ» شما نامید و هشدار داد که این امر چیزی است که در نهایتامر خارج از کنترل شماست- در جهان گسترش میدهد. از طریق این پروفایل شما ارتباط برقرار میکنید، کنش میکنید، روابط را میسازید، روابط را حفظ میکنید، روابط را از بین میبرید و آنها را دوباره تولید میکنید و همچنین خود را در شبکههای مختلف اجتماعی، سیاسی و مذهبی جای میدهید. این پروفایل روشی فوقالعاده موثر و دارای اثرات وسیع برای بودنِ شما در جهان است. این که بگوییم این پروفایل واقعا بخشی از شماست، بخشی از هویت شماست دیگر چندان دیوانهوار به نظر نمیرسد.
دلیلی که به خاطر آن فیلسوفان در مدت زیادی از دهههای گذشته به بحث دربارهی هویت شخصی پرداختهاند، مشابه دلیلی است که آتناگوراس برای بحث در اینباره داشت: هویت شخصی با اموری که ما به طرزی اساسی و اجتنابناپذیر به آنها اهمیت میدهیم، ارتباط دارد. ما خاصتاً به این که چه برسرمان خواهد آمد اهمیت میدهیم؛ به ویژه هنگامی که صحبت از بقای پس از مرگ به میان بیاید.
هنگامی که این متن را مینوشتم خبر غمانگیزی رسید که نورمن گراس -نظریهپرداز سیاسی و وبلاگ نویس برجسته- فوت کرد. من گراس را نمیشناختم، اما پس از این که او توییتی زده بود تا (به درستی) از مطلبی که برای وبسایت The Conversation نوشته بودم انتقاد کند، حدوداً یک سال بود که او را در توییتر دنبال میکردم. نمیدانم چرا، اما زمانی که شنیدم که او فوت کرده است، یک راست رفتم تا اکانت توییترش را ببینم. آخرین توییتهای او چه بود؟ درخواستهایی از دوستان و خانواده برای این که چک کنند که آیا گوشی او کار میکند و این که لطفاً به او پیام بدهند. خبری از آخرین کلمات با شکوه نبود. نشانی از آخرین پرده از نمایشنامهی دراماتیکِ زندگی هر انسان وجود نداشت. فقط گفتگوی آرام و روزمره بود و سپس سکوت.
برخی از افراد به دنبال راههایی گشتهاند تا خلاء حاصل از این سکوت را پر کنند. آنها از هوش مصنوعی استفاده میکنند تا پست محتوا در شبکههای اجتماعی یک کاربر فوت شده را ادامه دهند تا حضور و وجود او در شبکههای اجتماعی حس شود. به طور مثال یک اپلیکیشن به نام LivesOn سرویسی ارائه میکند که میتواند به ارسال توییت بعد از مرگ صاحب اکانت توئیتر ادامه دهد. این اپلیکیشن که توسط یک شرکت خلاق و کالج کوئین مری دانشگاه لندن توسعه داده شده است، به گونهای طراحی شده است تا توییتهای موجود یک کاربر را تجزیه و تحلیل کند و از ترکیبات گرامری و نحوهی استفاده از کلمات در آنها آموزش ببیند تا توییتهای جدیدی را بسازد که شبیه توییتهای کاربر به نظر میرسند. یک شرکت دیگر به نام Virtual Eternity که در آلاباما مستقر است، آواتارهای متحرکی از مردگان را طراحی کرده است که به وسیلهی آنها نوادگان دور این اموات بتوانند با آنها ارتباط برقرار کنند.
تا کنون هیچکدام از این تلاشها چندان چشمگیر به نظر نمیرسند، اما جالب است که شاهد صنعتی در حال توسعه باشیم که به افراد این فرصت را میدهد تا کنشگری دیجیتال خود را تا پس از مرگ بیولوژیکیشان گسترش دهند. برخی از این روشها در این صنعت در این حد سادهاند که اطمینان حاصل شود که اسناد و رمزعبورهای کلیدی در دسترس ورثه و بازماندگان قرار بگیرد. در حالی که یک روش دیگر، مسیجهای آماده شدهای را در زمانی که کاربر انتخاب میکند به دیگران ارسال میکند. نوع دیگری از این روشها، سایتهای یادبود میباشند. برخی از این روشها خود حیات پس از مرگ را هدف قرار دادهاند. یک شرکت به نام LifeNaut که در ورمونت قرار دارد خدماتی را در جهت جمعآوری و ذخیره تمام دادههایی که شما را به آن چه که هستید تبدیل میکند، ارائه میکند.
بخش پرسشهای متداول سایت شرکت LifeNaut بیان میدارد که «هدف بلند مدت سایت این است که آزمایش کند که در صورت قرار دادن یک پایگاه دادهی جامع که پر است از مربوطترین جنبههای شخصیت یک فرد در دسترس نرمافزار هوشمند آیندهی این شرکت، آیا این نرمافزار قادر خواهد بود تا آگاهی فرد را شبیهسازی کند؟» این مطلب را کاملاً با دیدهی تردید نگاه کنید.
در نهایت امر، مهم نیست که این خدمات تا چه حد خوب، بد و یا نامحتمل میباشند. آنها به ما یادآوری میکنند که هر چقدر هویتهای ما به صورت آنلاین تجسم یافته باشند، شکل بقای پس از مرگی که این خدمات ارائه میدهند، تسکین کمی به خود فرد میدهند و یا اصلاً به او تسکین نمیبخشند. ممکن است این امر کمی آرامشبخش باشد که بدانم وقتی که میمیرم، همسرم پیامی حاوی تمام پسورد اکانتهای من و دشمنان خونی من ایمیلهایی به غایت منزجر کننده دریافت خواهند کرد. یا حتی ممکن است خوب باشد که بدانم دوستانم و خانوادهام اصواتم را به لطف شرکتی مانند Remembered Voices که در نیوهمپشر قرار دارد- خواهند داشت تا از طریق آنها و یا تصاویر فیسبوکم که برای همیشه در فیسبوک باقی میمانند، مرا به خاطر آورند. در هر صورت، همانطور که الین کاسکت -روانشناسی در دانشگاه متروپولیتن لندن- در مقالهش به نام «Being-towards-death in the Digital Age» (۲۰۱۱) نشان داد، افراد به عنوان بخشی از فرایند عزاداری برای اموات مکرراً به صفحهی فیسبوک آنها باز میگردند. با این وجود، در مقابل وودی آلن -نقل به مضمون- میگوید: من نمیخواهم در صفحهی فیسبوکم زنده باقی بمانم، من میخواهم در آپارتمانم زنده باقی بمانم. ما همانطور که مارک جانستون در کتاب Surviving Death (۲۰۱۰) ذکر کرده است دو نوع ترس از مرگ داریم: ترسی از این که کسی نخواهد بود تا پروژههای من را انجام دهد و زندگی من را ادامه دهد و ترسی از این که این سوژه، این کشتگاه تجربه که من در حال حاضر هستم، «این ساحت حضور و کنش» -همانطور که جانستون بیان میدارد- دیگر وجود نخواهد داشت. این عیناً همان تقسیمبندی میان «خود» و «شخص» بود که در بالا به آن اشاره کردیم. «شخص» من شاید به زندگی در شبکههای اجتماعی ادامه دهد، اما راهی وجود ندارد که بتوانم به عنوان یک «خود» به صورت آنلاین به حیاتم ادامه دهم. حقیقتاً، چیزی مانند «پروفایل فیسبوک بودن» وجود ندارد. هیچ تجربه توییتریای برای من وجود ندارد تا به خاطر آن خوشحال باشم و لذا هیچ بقای پس از مرگی وجود ندارد که بتوانم از منظر اول شخص به آن اهمیت بدهم.
با این حال، ممکن است من برای دیگران به زندگی خود پس از مرگ ادامه بدهم. چرا که تمامی وجوه هویت شخص من برای ادامهی حیات به زنده بودن بدنم وابسته نیستند. به همین دلیل است که برای مثال با بدرفتاری کردن با جسد من همچنان به من بیاحترامی میکنید. هر چند که به یک معنای دیگر، من دیگر وجود ندارم. اما من نمیتوانم برای خودم پس از مرگ به حیات ادامه بدهم. این تمایز بسیار ظریف است، اما برای فهم یکی از قدیمیترین و سمجترین پرسشهای فلسفی حیاتی است: ما چه هستیم؟
در مطالب فوق اشاره کردم که فیلسوفان در رسیدن به یک پاسخ واحد برای این پرسش شکست خوردهاند. هیچکسی قادر نبوده است تا پاسخ به این سوال را به شکلی برازنده در یک وجود نظاممند، کوچک و متافیزیکی مانند روح خلاصه کند. در عوض ما به یک بازار شام حاصل از افکار گوناگون رسیدهایم: هزاران نوعِ متفاوت و ظاهراً ناسازگار از وجود. در میان این آشفتگیها نهایتاً میتوانیم یکی از مسیرهایی پیش رو را ببینیم: ما اشیاء یا مغزها یا شخصها یا خودها یا حیوانات انسانی نیستیم. بلکه همهی اینها هستیم. همهی این امور به منظرگاههای متفاوت مرتبطند و قابل تقلیل به یکدیگر نیستند. اکنون وظیفه ما این است که بفهمیم چگونه این موارد با یکدیگر تعامل دارند. روشهای جدید زندگی و مرگ ما در فضای آنلاین نشان میدهند که این وظیفه، از آن وظایفی نیست که بتوانیم از انجام آن اجتناب کنیم.