چرا توئیتر نمی تواند یک حوزه عمومی سیاسی شود؟
سایبرپژوه– گسترش و دسترس پذیری فراگیر به شبکه های اجتماعی تحولاتی را در عرصه های مختلف زندگی به وجود آورده است. نگاه به شبکه های اجتماعی به مثابهی حوزه عمومی سیاسی و محلی برای مشارکت و گفتگوهای آزاد سیاسی، از جمله کارکرد هایی است که برای شبکه های اجتماعی در نظر گرفته می شود. حال سوال این است که آیا در عصر حاضر، پلتفرم ها و شبکه های اجتماعی می توانند به عنوان یک حوزه عمومی جدید تلقی شوند یا خیر؟
حوزه عمومی هابرماسی
گسترش و دسترسی فراگیر به شبکه های اجتماعی تحولاتی را در عرصههای مختلف زندگی به وجود آورده است. نگاه به شبکه های اجتماعی به مثابه ی حوزه ی عمومی و محلی برای مشارکت و گفتگوهای آزاد سیاسی، از جمله کارکردهایی است که برای شبکه های اجتماعی در نظر گرفته می شود. اصطلاح حوزه عمومی بیش از هر چیز با توضیح یورگن هابرماس از این مفهوم پیوند خورده است. هابرماس حوزه عمومی را فضایی قلمداد می کرد که اولا برای همه افراد در دسترس باشد و همهی افراد بدون هیچ انحصار و محدودیتی امکان حضور در آن را داشته باشند و ثانیا میان این افراد ارتباط سیاسی برای نقد حوزه قدرت (سیاسی،اقتصادی و…) شکل بگیرد. هابرماس در کتاب خود با عنوان دگرگونی ساختاری حوزه عمومی، تطور اشکال مختلف حوزه عمومی مانند قهوه خانهها، سالنهای اجتماع و… را در طول تاریخ بررسی کرده است. حال سوال این است که آیا در عصر حاضر، پلتفرمها و شبکههای اجتماعی مانند توییتر میتوانند به عنوان یک حوزه عمومی جدید تلقی شوند یا خیر؟ از آنجایی که در حال حاضر توییتر بیش از سایر پلتفرمها در متن مباحثات سیاسی حضور دارد و به محلی برای سیاست ورزی سیاستمداران تبدیل شده، در طول این یادداشت مساله طرح شده را با توجه به ویژگیهای شبکهی اجتماعی توییتر بررسی خواهیم کرد.
توییتر به مثابه ی حوزه عمومی:
توییتر از جمله میکروبلاگهای پرطرفدار و معروف جهانی است. میکروبلاگها شکل توسعه یافتهتری از وبلاگها هستند که در آن کاربران یک پروفایل عمومی دارند و پیامهای کوتاه خود در آن منتشر میکنند(در حال حاضر برای توییتر حداکثر طول پیام ۲۸۰کاراکتر است).
ادعاهای برآمده از نقش توییتر به عنوان حوزه عمومی معتقدند که توییتر و سایر شبکههای اجتماعی یک حوزه عمومی جدید شکل داده اند و محیط ایجاد شده در بستر این شبکهها آزادی سیاسی را تشدید میکنند و امکان مشارکت سیاسی را فراهم میکنند. کنشهایی همچون کمپینهای اعتراضی، اظهار عقاید سیاسی در وبلاگها، تولید محتواهای سیاسی، بحثها و تبادل نظرات برخط نمونهای از کنشهای سیاسی است که در بستر شبکههای اجتماعی از جمله توییتر شکل میگیرد.
چرا توییتر نمی تواندحوزه عمومی سیاسی باشد؟
حال به سوال اصلی بازگردیم، آیا قابلیتهایی ایجاد شده در بستر شبکههای اجتماعی این توانایی را دارد که توییتر را به حوزه عمومی تبدیل کند؟ هابرماس این موضوع را برای اشکال قدیمیتری از رسانهها مانند مطبوعات طرح کرده است. از نظر او تجاری شدن مطبوعات در قرن نوزدهم و وارد شدن ایدهی کسب سود به روزنامهها سدی در برابر شکلگیری حوزه عمومی در این عرصه به وجود آورد. استعمار زیست جهان توسط نظام اقتصادی مسالهای بود که پس از آن به صورت کلانتر در نظریه انتقادی مورد توجه هابرماس قرار گرفت.
۱- دسترسی پذیری نابرابر به توییتر:
همانطور که بیان شد دسترسی برابر افراد به حوزه عمومی یکی از ارکان شکل دهنده به حوزه عمومی است. آیا در توییتر امکان دسترسیپذیری برابر وجود دارد؟ کریستین فوکس در کتاب خود با عنوان رسانههای اجتماعی: خوانش انتقادی(۲۰۱۴) که در آن به دنبال طرح نگاهی انتقادی به شبکه های اجتماعی است، بر اساس اطلاعات کاربران توییتری، تیپ ایده آل یک کاربر توییتر را اینگونه ترسیم میکند: “یک کاربر معمولی توییتر، در سال ۲۰۱۳، جوان ۱۸ تا ۲۴ ساله آمریکایی، با تحصیلات دانشگاهی و بدون فرزند است” این شبیه سازی از کاربران توییتر نابرابری افراد در الگوهای طبقهبندی مبتنی بر سن، تحصیلات و طبقهی اجتماعی و… نشان میدهد که موجب دسترسی نابرابر افراد به شبکههای اجتماعی میشود. با توجه به این تفاوتها، افراد جوان بیش از افراد مسن، طبقه اجتماعی متوسط و بالا بیش از طبقه فرودست و افراد تحصیل کرده بیش از غیرتحصیل کردهها در توییتر و سایر شبکههای اجتماعی حضور دارند که این موضوع به معنای حذف طبقات و گروههایی از افراد جامعه است. به ویژه مسالهی شکاف دیجتال میان نسلهای قدیم و دیجیتال و ناتوانی نسلهای گذشته برای استفاده از تکنولوژیهای جدید، این موضوع را با اهمیتتر میکند. پس تا زمانی که جامعهی نابرابر و لایه بندی شده وجود داشته باشد، دسترسی نابرابر به شبکههای اجتماعی نیز وجود خواهد داشت و برخی طبقات و گروهها بیش از سایرین از این محیط بهره خواند برد و برخی نیز از حضور محروم خواهند ماند.
۲- مشاهده پذیری ناهمسنگ موضوعات توییتر درباره حوزه عمومی سیاسی:
موضوع دیگری که فوکس در نقد ایدهی توییتر به مثابه حوزه عمومی مطرح میکند، مساله قدرت نابرابر مشاهده پذیری موضوعات در توییتر است. آیا واقعا موضوعات سیاسی مورد توجه ترین موضوعات طرح شده در توییتر هستند؟ فوکس با توجه به تحقیقات انجام شده در آمریکا اشاره می کند در سال ۲۰۰۹ فقط ۷ درصد از بیشترین موضوعات مورد توجه در توییتر سیاسی بودند در حالیکه ۳۸ درصد آن ها سرگرمی محور بودند. همچنین او با تحلیل ترندهای توییتر در سال ۲۰۰۹ تا ۲۰۱۲، نتیجه میگیرد سیاست در توییتر یک موضوع حاشیهای بوده و موضوعات مانند موسیقی و هشتگهای مربوط به قرارهای عاشقانه بیشترین توجه را به خود جلب کرده اند. او علت این موضوع را کشانده شدن منطق انباشت سرمایه از اقتصاد سرمایه داری به حوزهی فرهنگ میداند. در حوزهی فرهنگ سرمایه فرهنگی و نمادین افراد به عنوان سرمایه انباشته میشود. «انباشت شهرت» به عنوان یک سرمایه فرهنگی در شبکههای اجتماعی، به مشاهده پذیری و توجه بیشتر منجر میگردد. لذا در رتبهبندی کاربران توییتر بر اساس تعداد دنبال کنندگان،این ستارگان عرصهی سرگرمی به خصوص ستارگان پاپ آمریکایی هستند که بیشترین میزان دنبال کننده و توجه را در اختیار دارند و این موضوع نشان میدهد افراد مختلف قدرت یکسانی برای دیده شدن در این محیط را ندارند و دنبال کنندگان آن دسته از افرادی که شهرت، سرشناسی، پول و قدرت بیشتری دارند، بسیار بیش از افراد معمولی است. پس همان گونه که دسترسی افراد به توییتر لایه بندی شده است، قدرت مشاهده پذیری افراد و موضوعات نیز لایه بندی شده است وکاربرانی که بسیار مشاهده پذیرتر هستند، مشخص میکنند چه چیز گسترش یابد و چه چیز گسترش نیابد که این مساله نیز قابلیت دموکراتیک توییتر برای حضور برابر افراد را از بین میبرد.
۳- ارتباطات غیر تعاملی در توییتر:
سومین موضوعی که فوکس در کتاب خود مورد توجه قرار میدهد، میزان تعامل و ارتباط دو سویه میان کاربران توییتر است. از نظر هابرماس حوزه عمومی محل شکل گیری کنش ارتباطی میان افراد است. تعامل و ارتباط دو سویه میان افراد لازمه شکلگیری کنش ارتباطی موثر است. فوکس با تحلیل هشتگهای مورد استفاده در جریان انقلاب مردم مصر در سال ۲۰۱۱ که نمادی از تاثیر شبکههای اجتماعی در حوادث سیاسی است، نتیجه قابل توجهی میگیرد. او میان سه دسته محتوا در توییتهای مرتبط با انقلاب مردم مصر تفکیک بر قرار میکند. توئیتهایی که حاوی اطلاعات هستند، توئیتهای ریتوئیت شده(بازنشر شده) از دیگر کاربران، و توئیتهایی که کامنتی در جوابِ توئیت دیگر بوده اند. طبقه نتایج به دست آمده ۳۳ درصد توییتها حاوی اطلاعات، ۵۴ درصد ریتوئیت و تنها ۱۳ درصد آن ها کامنت بودهاند. اگر ریتوییت را نوعی از انتقال اطلاعات درنظر بگیریم، ۸۷ درصد محتوای تولید شده در جریان انقلاب مصر، به صورت انتقال اطلاعات و ارتباطات یک سویه در توییتر بوده و تنها ۱۳ درصد شامل ارتباطات دو سویه در قالب کامنت گذاری بوده است. این نتایج تاکید میکند که توییتر بیش از آنکه سیستم ارتباطی و محلی برای تعامل و تبادل نظر میان کاربران باشد، یک رسانه اطلاعاتی برای انتشار محتواهای مد نظر است و فاقد ویژگی اساسی حوزه عمومی، یعنی تعامل و ارتباط رفت و برگشتی میان افراد است. این نتایج میتواند نظریههایی مانند نظریه کاستلز که علت شکل گیری انقلابهای عربی را وجود شبکههای اجتماعی و ارتباطات شکل گرفته در آن میداند به چالش بکشد، اگرچه فوکس تاکید میکند شبکههای اجتماعی میتواند نقش تشدید کننده در این حوادث داشته باشند.
از مجموع مباحث طرح شده اینگونه نتیجه گرفته میشود که واقعیت توییتر با شکل آرمانی حوزه عمومی بسیار فاصله دارد و به تعبیر فوکس تنها میتوانیم توییتر را یک “حوزه شبه عمومی” یا یک “حوزه عمومی برساخته شده” بدانیم.
منابع:
رسانه های اجتماعی: خوانش انتقادی، نوشته ی کریستین فوکس و ترجمه ی حسین بصیریان جهرمی، پژوهشگاه فرهنگ هنر ارتباطات ۱۳۹۹