نقدی بر مطالعات نسل زد
نسل زد در تحسین فرهنگی بیشترین آسیب را می بیند. نوجون امروز تبدیل میشود به خودقدیس پندارِ مغروری که دیگر هیچ یک از عیبهای خود را نمیبیند. همه دوست دارند شبیه او شوند. شهرداری که در جمع کردن زباله های خیابان مانده برایش اشعار حافظ و سعدی را با مبتذلترین کلمات ترجمه میکند. دولت یک مشاور امور نسل زد به کابینهاش اضافه میکند و مسئولی در دوره انتخابات در یک کنسرت حاضر میشود و به ادبیات او سخنن میگوید. تمام این نمونهها نوجوان را دچار یک خطا در پردازش میکند و باعث میشود که او هیچ وقت تغییر نکند. چراکه نیازی به تغییر نمیبیند. او ایدهآلگرایِ افراطی میشود که حتی در برابر این کمپینهای حامی نسل زد نیز قد علم میکند و به مراوده با نسلهای قبلی ( حتی اگر خود را شبیه به او کرده باشند) تن نمیدهد و آن مسئولی را که شبیه نسل زدیها رفتار میکند شوهرعمه میخواند و مسخرهاش میکند. بله دوستان. این تحسینها هیچ کمکی به نوجوان نمیکند. نسل زد اینگونه مرعوبیت و خودباختگی را از درون جامعه می آموزد و یاد میگیرد که در مواجهه با هر دگرِ جدیدی دچار بحران هویت شود.
«ستونی به مولا گنگت بالاست»/ «انقدری تاکسیک نیستم گوستت کنم»/ «هر مودی که باشی دوستت دارم»
فکر میکنید جملات بالا از کیست؟ امیرِ ۱۷ ساله در جمع دوستانش؟ یا پدرامِ ۱۶ ساله در اردوی تابستانی یک مدرسه غیرانتفاعی؟ هیچ کدام. این جملات، جملات شهرداری تهران است. جملاتی که این روزها در بیلبوردهای تبلیغاتی در سطح شهر نوشته شده و به زعمِ نصب کنندگان بیلبورد، ترجمه اشعار فاخری از شاعران قرن های گذشته است. البته این نمونه بنرها فقط مشتی از خروار ترویج دهندگان ادبیات نسل زد است. کسانی که به اسم برداشتن شکاف فرهنگی و وفاقِ نسل ها میخواهند هرطور که شده خودشان را به نسل جدیدی که ما آن را نسلِ زد میخوانیم نزدیک کنند و با آن ها بُر بخوردند. البته نه برخوردنی ساده و سطحی. برخوردنی بزرگ و جدی که حتی در سطوح کلان هم پیگیری میشود و پای شهرداری و بیلبوردهای خیابانی را نیز به ماجرا باز میکند. آن گونه که ادبیات، شیوه و رفتار نسل زد تبدیل به یک الگو و استاندارد میشود و همه برای پذیرفته شدن باید خود را با آن همسو کنند.
در این برداشت از نسل زد، هیچ زبان و الگوی دیگری پذیرفته و یا حتی شناخته هم نمیشود. تمام زبان ها و الگوهای پیشین باید به زبان نسل زد ترجمه شوند تا پذیرفته و دیده شوند. وگرنه هیچ مرجعیتی ندارند و دیده نمیشوند. اتفاقی که با همان شیوه همسانسازی ای که پوزیتیویست در سر داشت تفاوت چندانی ندارد. البته مسئله فقط نسل زد نیست. درواقع مسئله از یک نسل خاص فراتر میرود. مسئله اساس نزدیک شدن است که بی جا و بدون عمق و لخت و عاری از نگاه انتقادی است و این اتفاق برای هر نسلی که بیفتد باعث یک هژمونی فرهنگی میشود. هژمونیای که از اساس ریشه در آب دارد و بیشتر از نزدیکی باعث برخورد فرهنگی و یا حتی سوءبرداشت نسلی میشود و آنجایی این اتفاق می افتد که نزدیک شدن به یک نسل، آنقدر بدون مطالعه و سرسری انجام میشود که به جای توجه به یک نسل، با توجه بی جا به آن نسل رنگ و لعاب اضافی میدهد و در برابر یک نسل تعظیم عجولانه شکل میگیرد. آن هم نه در برابر یک نسل ساده. نه. نسل زد اتفاقا بسیار پیچیده است. نسل زد، نسلی است که با پدیده اینترنت بزرگ شد و قد کشید. او اولین نسلی بود که دسترسی گسترده به شبکه های ارتباط جهانی داشت و دیگر سطح توقعات و معضلاتش از یک خانه و یک مدرسه و یک کشور فراتر رفت و البته به همان میزان نیز ضعیف و بدون عمق شد.
چیزی که یک شکاف بزرگ بین او و نسلهای قبلی ایجاد کرد. برای همین ارتباط و مطالعه او پیچیده شد. و مشکل اصلی جامعه و حامی مطالعات نسل زد نزدیک شدن افراطی به آن هاست. نزدیک شدنی که باعث میشود زبان نسل زد پیش از تفکرش وارد اجتماع شود و وقتی جامعه بدون پش زمینه تربیتی و اخلاقی و فرهنگی به سراغ آن برود یک چاقوی تیز بسازد. چاقوی تیزی که اتفاقا بیشتر از همه گردن خود نسل زد را میبرد. نسل زد در این تحسین فرهنگی بیشترین آسیب را می بیند. نوجون امروز تبدیل میشود به خودقدیس پندار مغروری که دیگر هیچ یک از عیب های خود را نمی بیند. همه دوست دارند شبیه او شوند. شهرداری که در جمع کردن زباله های خیابان مانده برایش اشعار حافظ و سعدی را با مبتذل ترین کلمات ترجمه میکند. دولت یک مشاور امور نسل زد به کابینهاش اضافه میکند و مسئولی در دوره انتخابات در یک کنسرت حاضر میشود و به ادبیات او سخنن میگوید. تمام این نمونه ها نوجوان را دچار یک خطا در پردازش میکند و باعث میشود که او هیچ وقت تغییر نکند. چراکه نیازی به تغییر نمیبیند. او ایدهآل گرایی افراطی میشود که حتی در برابر این کمپین های حامی نسل زد نیز قد علم میکند و به مراوده با نسل های قبلی ( حتی اگر خود را شبیه به او کرده باشند) تن نمیدهد و آن مسئولی را که شبیه نسل زدی ها رفتار میکند شوهرعمه میخواند و مسخره اش میکند. بله دوستان. این تحسین ها هیچ کمکی به نوجوان نمیکند. نسل زد اینگونه مرعوب و خودباختگی را از درون جامعه می آموزد و یاد میگیرد که در مواجهه با هر دگرِ جدیدی دچار بحران هویت شود.
اما کجای فرهنگ، امروزه آبشخور این نوع از تفکر نسلی ( بخوانید افراط نسلی) است؟ آنجایی که نهادهای فرهنگی از جمله سیاست و اقتصاد و…فقط به دنبال توجه هستند و حالا که نسل جدید را مرکز توجه می ببینند سعی میکنند با سرکوب هر نسلی غیر از زد و با تقلید از او توجه بیشتری بخرند. بنابرین انتقادی هم از زد نمیکنند. الگوی او را بدون هیچ اصلاحی وبا علم به این که چقدر سطحی و پر از بیحوصلگی و خامی است وارد جامعه میکنند. میم های آن ها را بازنشر میکند. فردوسی را با ترجمه های سطحی از فردوسی بودن خالی میکنند، از ادبیاتشان استفاده میکنند و برایشان جنگ تفریحی راه میاندازند. فقط برای اینکه به آن ها نزدیک شوند. اما آیا نزدیک شدن به یک نسل با این کارهای نمایشی اتفاق می افتد؟ فکر نمیکنم.
مطالعات نسل زد دچار تقدس گرایی افراطی یک نسل میشود و اینگونه فقط او را تخریب میکند. به او یاد میدهد دگری غیر او یا باید آنقدر چرب و شیرین باشد که مرعوب او شود و یا پذیرفته نیست. نام این شتابزدگی را نمیتوان نزدیکی گذاشت.
بیایید بپذیریم ما در مواجهه با نسل زد دچار شتاب زدگی شده ایم. شتابزدگی ای که باعث شد فراموش کنیم نوجوان را به جای دعوت به تقلید، با ظرف های جذاب به پیروی از ریشه فرابخوانیم. ما یادمان رفت آن ترجمه های سخیفِ در سطح شهر فردوسی و سعدی و حافظ نیستند. تهی شدند و نمیتوان فرهنگ را از فرهنگ تهی کرد و آن را تحویل نوجوان داد تا فقط آن را بپذیرد و ما برای خودمان کف بزنیم که خب پس به او نزدیک شده ایم. خبربد این است که او برای نزدیکیِ نمایشی ما تره هم خرد نخواهد کرد. دشمنِ صادق، همیشه بهتر از دوستِ کاذب است. شاید نسخه اصل از هرچیزی، نسل نوجوان را بیشتر و حقیقی تر به خود جذب کند. نسخه اصلی که به جایش نوجوان را تحسین و از او انتقاد میکند . نسل زدی که امروز ما در اذهان اشغال شده ساخته ایم، یک نوجوانِ مقلد و منفعل است که میتوانیم با نادیدهگرفتن تمام ظرفیت هایش از او تقلید کنیم.
اما این موجود ضدِ زندگیای که ما ساختهایم نسل زد نیست. فکرمیکنم ما از اساس، تعریف نوجوان را اشتباه فهمیده ایم…




