نقد فیلم های سایبرپانک

احمق‌ها! چه کسی گفت به ماشین‌ها حمله کنید؟  فیلم متروپلیس (۱۹۲۷) و آینده‌ی هوش مصنوعی

هوش مصنوعی و ابزارهای دیجیتال آرایش جدیدی به جهان معاصر بخشیده‌اند. جهان معاصر به نحوی به دو قطب برخورداران از تکنولوژی جدید و نابرخورداران از آن تقسیم می‌شود که بسیاری از متفکران برای توصیف چنین وضعیتی از مفهوم «شکاف دیجیتال» استفاده کرده‌اند. اما در برابر این «شکاف» چه باید کرد؟ فریتز لانگ در حدود صد سال پیش در متروپلیس با پیش‌بینی نظم جهان در سال ۲۰۲۶ راه‌حل غریبی را برای این مسئله ارائه کرده است. وی با ناامیدی از انقلاب‌ها، دست به دامان «قلب‌»های آسمانی می‌شود و از آن‌ها می‌خواهد که با پیوند میان «مغز»ها و «دست»‌ها، کمی جهان معاصر را برای ما قابل تحمل‌تر کنند.

به قلم:محمد حسین قدمی

بسیاری از متفکران -خاصتاً اندیشمندان چپ- این اندیشه را در آثار خود دنبال کرده‌اند که چگونه انسان‌ها ابزارها را می‌آفرینند و سپس همان ابزارها به زندگی اجتماعی و فردی آن‌ها شکل می‌بخشند. این دسته از متفکران، اغلب بر نتایج سوءی که اختراع تکنولوژی‌های جدید بر زندگی بشری داشته است، تمرکز کرده‌اند. به طور مثال برخی از آن‌ها به شکل‌گیری و یا تشدید نابرابری‌ در جوامع انسانی بر اثر اختراع و رشد و گسترش تکنولوژی‌ها توجه کرده‌اند. اما این اندیشمندان، هر چند که از نظرگاه یکسانی به این مسائل اندیشیده‌اند، در مقام عمل راه‌حل‌های بسیار متفاوتی ارائه کرده‌اند. فریتز لانگ -کارگردان فیلم صامت متروپلیس- نیز در حالی که به زمان ما -سال ۲۰۲۶- چشم دوخته بود و به شکل آینده‌نگرانه‌ای آنچه ماشینیسم مدرن در آینده رقم خواهد زد را پیش‌بینی می‌کرد، به دغدغه‌ی مذکور چنین پاسخ داد: هیچ چیز تغییر نخواهد کرد!

زندگی خوب است اما نه برای همه!

فیلم متروپلیس که در سال ۱۹۲۷ میلادی اکران شد، از آخرین فیلم‌ها و آخرین‌ شاهکارهای سینمای صامت بود. این فیلم که در زمان خود به جلوه‌های ویژه‌ی خاص‌ش که با هزینه‌های هنگفتی پدید آمده بودند معروف بود، هر چند که آن‌ چنان که باید و شاید مطمح نظر تماشاگران قرار نگرفت و نتوانست که رقیبی برای فیلم‌های پرفروش آمریکایی باشد، دل هیتلر و وزیر تبلیغات او -گوبلز- را ربود و همین دلبری فیلم بود که لانگ را مجبور به مهاجرت از آلمان نازی کرد.

آن چه که از متروپلیس در گذر زمان برای ما باقی مانده (چرا که یک چهارم فیلم تقریباً به طور کامل از بین رفته است)، نوعی پیشگویی درباره‌ی زمانی است که اتفاقاً در آن زندگی می‌کنیم. متروپلیس (کلان‌شهر، مادرشهر) شهری در سال ۲۰۲۶ میلادی است که با فکر و اندیشه‌ی جو فردرسون و زور بازوی کارگران بنا شده است. بر سطح این شهر، برج‌ها و ماشین‌ها و خودروهای پرنده قرار دارند. طبقه‌ی متوسط بر روی متروپلیس زندگی می‌کنند و جو فردرسون -ارباب و سازنده‌ی شهر- در «برج جدید بابل» سکنی گزیده است. آن طرف ماجرا اما شهر کارگران است که در زیرزمین واقع شده است. این شهر دو طبقه دارد. طبقه‌ی اول جایی است که کارگران در آنجا کار می‌کنند و با استفاده‌ی از ماشین‌ها باعث می‌شوند که متروپلیس به حیات خود ادامه دهد. طبقه‌ی دوم محل زندگی و استراحت کارگرهاست تا آن‌ها بتوانند پس از ده ساعت کار ممتد و طاقت‌فرسا با ماشین‌ها، تنها دو ساعت و تا شروع شیفت بعدی کمی بیاسایند. در واقع متروپلیس جایی است زیبا، اما نه برای همه.

در این میان، فردر -پسر احساسی جو فردرسون- که در «کلوب فرزندان» که بر سطح متروپلیس قرار دارد و محل عیاشی فرزندان اربابان متروپلیس است، با یکی از زنان طبقه‌ی کارگر به نام ماریا و تعدادی از فرزندان طبقه‌ی کارگر روبرو می‌شود. فردر با دلباختگی‌ای که نسبت به آن زن کارگر پیدا می‌کند، به زیر متروپلیس کشیده و برای اولین بار با زندگی کارگران روبرو می‌شود. در بدو ورود او، تعدادی از کارگران که مشغول کار با بزرگترین ماشین و قلب فرماندهی ماشین‌ها هستند، در اثر انفجاری که در آن دستگاه رخ می‌دهد مجروح می‌شوند. این ماجرا آشناست: مولوخ -خدای دروغین- باز جان انسان‌ها را به قربانی می‌گیرد تا زندگی آن‌ها را تضمین کند. در واقع دین در جهانی که لانگ به تصویر کشیده است، ولو در شهری که تا بنیان با صنعت و تکنولوژی در آمیخته شده، نمرده است؛ بلکه تنها اشکال جدیدی به خود گرفته است.

در ادامه‌ی ماجرا، فردر که گمان می‌کند پدرش -جو فردرسون- از زندگی بسیار سخت و تلخ کارگران اطلاعی ندارد به نزد او می‌رود و آن چه دیده را بازگو می‌کند. با این وجود با برخورد سرد پدر روبرو می‌شود. فردر به او درباره‌ی شورش آتی کارگران هشدار می‌دهد، اما گوش جو فردرسون به این حرف‌ها بدهکار نیست.

در نهایت فردر باز به اعماق می‌رود تا زندگی برادرهایش را تجربه کند. او لباس خود را با یکی از کارگران عوض می‌کند و تصمیم می‌گیرد که به جای او کار کند. در این حین است که متوجه می‌شود کارگران جلسه‌ای خصوصی تشکیل داده‌اند. در واقع آن جلسه، محفلی مذهبی با همان زن کارگر است که اکنون شمایلی مذهبی به خود گرفته و در میانه‌ی صلیب‌ها کارگران را موعظه می‌کند. «ماریا» به تعبیر مارکس «روحِ این جهانِ بی‌روح» کارگران است. او داستان برج بابل را برای کارگران بازگو می‌کند: پس از طوفان نوح، مردم به سرزمین شنعار رسیدند. بزرگان و سرمایه‌داران تصمیم گرفتند که برجی بنا کنند و بر روی آن شعار «بزرگی انسان» را حک کنند. اما اشراف که خود توانایی ساخت این برج را نداشتند، کارِ کارگران را استثمار کردند و به ساخت برج همت گماردند. کارگران اما در حالی که از اندیشه‌ی پنهانِ در ذهن اشراف مطلع نبودند، برج را نابود کردند. در واقع زبان مشترکی میان کارگران و اشراف وجود نداشت.

ماریا سپس کارگران را به صبر کردن دعوت می‌کند تا زمانی که میانجی میان دست (کارگران) و مغز (اشراف) ظهور کند. در واقع از نظر او، جای‌گذاری قلبی میان دست و مغز مشکل را حل خواهد کرد. به بیانی مشکل نه مالکیت ابزار تولید، تکنولوژی و یا استثمار نیروی کار کارگران است. بلکه مسئله اینجاست که جهان کارگران جهان بی‌روح است و تنها یک قلب می‌تواند به چنین جهانی روح بدمد.

فردر اما تنها فردی از طبقه‌ی متوسط نیست که به این محفل مذهبی چشم دوخته است. جو فردرسون و روتوانگ -مخترع شهر و نماد یهود در جهان لانگ- نیز این محفل را تماشا می‌کنند. فردرسون از روتوانگ می‌خواهد که انسان ماشین‌نمایی را که مشابه هل -معشوق مشترک آن دو- ساخته است به شمایل «ماریا» در آورد تا از این طریق بتواند کارگران را کنترل کند. در واقع نقشه‌ی او اینست که از طریق بدلِ ماشینی «ماریا» کارگران را نه به صبر برای ظهور میانجی موعود که به انقلاب و شورش علیه ماشین‌ها تشویق کند. تنها در این صورت است که ارباب جواز اعمال زور بر رعیت را به دست خواهد آورد.

از «قلب» کاری بر نمی‌آید

متروپلیس پیش از هر چیز، نوعی پیش‌بینی درباره‌ی آینده است. آینده‌ای که تنها دو سال با آن فاصله داریم. هر چند که بسیاری از پیش‌بینی‌های لانگ در این فیلم آنچنان که باید و شاید محقق نشده است، اما ما طابق النعل بالنعلِ آینده‌نگریِ وی، تماماً به ماشین‌ها وابسته شده‌ایم. ابزارهای دیجیتال خونِ رگان جهان معاصر هستند که اگر از جانب کمپانی‌‌های توسعه‌ دهنده‌شان پمپاژ نشوند، زندگی این جهان از حرکت باز خواهد ایستاد. مضافاً ما آن ربات انسان‌نما را که هیچکس نمی‌تواند تمایزش را از انسان‌ها تشخیص بدهد -حتی اگر مانند ربات روتوانگ آن را در آتش بسوزانیم- اختراع کرده‌ و نگران‌ایم که ما را روزی مانند کارگران متروپلیس فریب بدهد. ما نگران تکینگی هوش مصنوعی هستیم و درباره‌ی شکاف دیجیتال بحث میکنیم.

در هر صورت، در متروپلیس، ربات روتوانگ هر چند که می‌تواند کارگرها را فریب دهد، اما در نهایت آتش چهره‌ی حقیقی او را هویدا می‌کند. شورش و انقلاب جواب نداده و تنها فرزندان کارگران را در معرض مرگ قرار داده است. حمله‌ی به ماشین‌ها که از منظر کارگران و ماریای دروغین راه‌حل تمام این مصائب است به جمله‌ی مهیب سرکارگری که قلب ماشین‌ها را کنترل می‌کرد ختم می‌شود: «احمق‌ها! چه کسی گفت به ماشین‌ها حمله کنید؟»

در نهایت فردرسون که برای نجات جان پسرش به شهر کارگرها آمده با کارگران رو در رو می‌شود. ماریا پیش‌گام می‌شود و از فردر -همان میانجی موعود- می‌خواهد که قلبِ میان مغز و دست‌ها باشد. فردر در نهایت دست پدرش را در دست سرکارگر می‌گذارد و اینگونه اوضاع ابداً هیچ تغییری نمی‌کند! فردر دست جو را در حالی در دستان سرکارگر می‌گذارد که آن‌ها از همان اوایل داستان با یکدیگر متحد بودند. این سرکارگر بود که نقشه‌های کارگران را در اختیار جو قرار می‌داد!

چه باید کرد؟

لانگ در متروپلیس -خواسته یا ناخواسته- از نوعی نگاه جبرگرایانه طرفداری می‌کند. مطابق با منطق او، هوش مصنوعی و تکنولوژی ماشینی جهان ما را دگرگون کرده است. هوش حتی می‌تواند ما را بفریبد و فرزندان ما را در معرض خطر مرگ قرار دهد. هر چند که ماشین‌ها و ابزارهای دیجیتال جوامع ما را از هر زمانی بیشتر ثروت‌مندتر کرده‌اند، اما این ثروت به بهای جان و زندگی بسیاری از انسان‌ها تمام شده است. «برج بابل جدید» در دره‌ی سیلیکون بنا شده است و قرار است انسان‌های بسیاری در «فاکس کان» -یکی از شهرهای جدید کارگران! تلف شوند. اما نه مانند چپ‌ها می‌توانیم به انتظار انقلابی عظیم عمر خود را سپری کنیم و نه مانند راست‌ها می‌توانیم کمی با اقتضائات جهان جدید کنار بیاییم. انقلاب‌های ما به از دست رفتن جان عزیزانمان و نابودی محیط زندگی خودمان منتهی می‌شوند و صبرمان برای ظهور میانجی آسمانی نیز تنها اتحاد صاحبان تکنولوژی را مستحکم‌تر از قبل می‌کند. نه حتی «هوش»، که «مغز» بر جهان معاصر حکم می‌راند و کاری از دست «قلب» و «دست» بر نمی‌آید. در چنین شرایطی است که لانگ پیام خود را به ما مخابره می‌کند: هیچ چیز تغییر نخواهد کرد!

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا