اقتصاد و سیاست سایبری

نشان، بلد، گوگل مپ: پرسش «کجا؟» و دل‌زدگی ساکن کلانشهر

اگر برای شما هم مکرراً پیش آمده باشد که خصوصاً در کلانشهرها مسیری را -بی آنکه بار دیگر آن را به خاطر آورید- به کمک مسیریاب‌ها طی کرده باشید، ممکن است این سوال ذهن شما را درگیر کند که چرا چنین اتفاقی رخ می‌دهد؟ با نگاهی عمیق‌تر به این پرسش، می‌توان پرسش دیگری را مطرح کرد که چرا نسبت به مکان‌ها -هر روز بیشتر از دیروز- بی‌اعتناییم و آن‌ها به مرور تداعی‌گری و خاطره‌انگیزی خاص خود را از دست می‌دهند؟ در این نوشتار، با تامل درباره اخلاقیات ابزارهای مسیریاب، آن‌ها را به عنوان بازتابی دیگر از نگرش «دل‌زده» ساکن کلانشهر ارزیابی می‌کنیم. «دل زدگی» مفهومی است که گئورگ زیمل -یکی از بنیان گذاران جامعه‌شناسی- در بدو تولد کلان‌شهرهای مدرن به شکلی که ما‌ می‌شناسیم، مطرح کرده است.

به قلم: محمدحسین قدمی

گئورگ زیمل به درستی در جستار «کلانشهر و حیات ذهنی» می‌نویسد که: «زندگی کلانشهری آگاهی تشدید شده و سلطه عقل در انسان کلانشهری را بنیان می‌نهد.»

ما در این نوشتار برآنیم که با تاسی به مفاهیم مطرح شده از جانب زیمل در این جستار – از جمله «دل‌زدگی» و «حسابگری» و توصیفی که او در قرن نوزدهم از کلانشهر مدرن – در بدو تولد آن  ارائه کرده است، درباره اپلیکیشن‌های مسیریاب بیندیشیم.

باری، زیمل در این جستار معتقد است که عینیتِ پول و ذهنیتِ «نگرش حسابگرانه‌ی» ساکن کلانشهر مدرن چنان در هم تنیده است که «هیچ‌کس نمی‌تواند بگوید در آغاز نگرش عقلانی اقتصاد پولی را پر و بال داد یا اقتصاد پولی ذهنیت عقلانی را به وجود آورد.» اکنون روح نگرش حسابگرانه و عقلانیت متصلب کلانشهری پس از گذشت سال‌ها از تکوین خود، در عصر دیجیتال در کالبد اپلیکیشن‌های مسیریاب دمیده شده است. با این وجود، همچنان دشوار است که بتوان از رابطه علیّ میان نگرش حسابگرانه و مسیریاب‌ها سخن گفت. در واقع هم‌نشینی این نگرش با نرم‌افزارهای مسیریاب است که پس از پول، دوباره ذهن ما را همچون زیمل به ساحتی دیگر از بافت درهم تنیده و بسیار پیچیده کلانشهر مدرن معطوف کرده است.

کلان‌شهر و دل‌زدگی

زیمل در جستار «کلانشهر و حیات ذهنی» توضیح می‌دهد که کلان‌شهر مدرن محل زندگی «حسابگرانه» است. «حسابگری» کار عقل است که از نظر زیمل سطحی‌ترین لایه شناختی انسان‌ها است. عقل می‌تواند در برابر تکانه‌هایی که دریافت می‌کند، بسیار منعطف باشد و به سرعت تغییر کند. زیمل توضیح می‌دهد که عقل فاصله زیادی از عمق شخصیت انسان دارد و به نسبت عواطف و احساسات – که بسیار به اصل شخصیت انسان نزدیک‌‌‌اند- منعطف‌تر است. اما چرا ساکن کلانشهر مدرن، «عقلانی» و «حسابگرانه» زندگی می‌کند و زندگی او از بسیاری از سطوح عمیق‌تر و ناخودآگاه شخصیت -مانند احساسات و عواطف- فاصله می‌گیرد؟ زیمل بیان می‌کند که کمیت تکانه‌ها در کلانشهر مدرن بسیار زیاد است. به بیانی ساده‌تر، زندگی در کلانشهر مدرن همواره در حال تغییر و صیرورت است و به نسبت زندگی در جوامع کوچکتری مانند روستا، انسانِ ساکن کلانشهر، ریتم زندگی بسیار پرسرعت‌تری را تجربه می‌کند. در کلان‌شهر مدرن همواره اثرات بیرونی در کمیت‌های بسیار زیاد، بر روان ساکن آن تاثیر می‌گذارند. این تندتر شدن ریتم زندگی و تاثیراتی که تکانه‌های متعدد بر روان ساکن کلانشهر وارد می‌کنند، در نهایت باعث تضعیف قوه «تمییز» انسان می‌شوند. زیمل توضیح می‌دهد که آدم‌ها میان چیزها «تمایز» می‌گذارند. آگاهی انسان‌ها تکینگی و فردیت اشیاء را درک می‌کند. در کلانشهر مدرن، اثرات خارجی و به بیانی تکانه‌های بسیار زیادی که بر روان انسانی فشار می‌آورند، باعث می‌شوند که در نهایت روان و آگاهی نسبت به این تکانه‌ها بی‌حس شوند و عطای فهم آن‌ها را به لقایش ببخشند. در واقع روان و آگاهی، این کمیت فراوان از تکانه‌ها را تاب نمی‌آورد و نتیجتاً واکنش معکوس می‌دهد: «نظام عصبی از واکنش نشان دادن کاملاً باز می‌ایستد.»

برای روشن‌تر شدن بحث، بهتر است نگرش دل‌زده را با بازتاب و تجلی آن یعنی پول و اقتصاد پولی فهم کنیم. پول -آن هم از نوع currency و نه money آن- به معنای دقیق کلمه بازتاب نگرش دل‌زده است. پول تمایز را از بین می‌برد. آگاهی و روان، طبیعتاً تمایل دارند که میان اثر هنری پر طمطراق ون گوک و تاکسی زرد تمایز بگذارد. پول اما همه چیز را فروشی و مبادله‌پذیر می‌کند و به ما می‌آموزد که چگونه می‌توانیم با فروش تعداد زیادی تاکسی زرد و به دست آوردن پول ‌آن‌ها، تابلوی ون گوک را بخریم. تنها در یک معادله پولی است که فردیت، خاص بودگی و تکینگی تابلوی ون گوک، با معادل شدن با پول تعداد زیادی تاکسی زرد، از بین می‌رود. پول ارزش چیزها را یک کاسه می‌کند و «تمامی تفاوت‌های کیفی را با پرسش «چقدر؟» می‌سنجد و با بی‌رنگی و بی‌اعتنایی خاص خود به سنجه‌ی مشترک تمام ارزش‌ها مبدل می‌شود.»

امتداد کلان‌شهر: از پرسش «چقدر» تا پرسش «کجا؟»

چارلز تیلور در کتاب «اخلاق اصالت» زوال خاطره و خاطره‌انگیزی اشیاء و امور در عصر مدرن را نقد‌ می‌کند. می‌توان با موافقت با تیلور، بیان داشت که علاوه بر اشیاء و امور، مکان‌ نیز امروزه کمتر برای سوژه تجلی می‌کند و ما بیش از پیش نسبت به مکان‌ها «دل‌زده»ایم. با رشد و گسترش اقتصاد سرمایه‌داری در کلان‌شهر، ما غالباً اجاره نشینیم و کمتر در مدتی طولانی با مکان‌ها انس می‌گیریم. این عدم هم‌نشینی و هم‌دلی با مکان‌ها، خود را در جدا شدن هر چه بیشتر محل کار از محل زندگی نیز نشان می‌دهد. چنین به نظر می‌آید که روان آدمی در تعدد و کثرت بی‌شمار اشیاء و مکان‌ها و در تردد سریع مابین آن‌ها، دیگربار عطای چیزی را به لقای آن می‌بخشد.

این مسئله را به نحوی تشدید شده می‌توان در اپلیکیشن‌های مسیریاب مشاهده کرد. مسیریاب‌ها «عقلانی» و «محاسبه‌‌گر»اند و به نسبت آدم‌هایی که از آن‌ها مسیر مکانی پرسیده می‌شود، کمتر اشتباه می‌کنند؛ چرا که در پیچ در پیچی مسیر‌های کلان‌شهر، یک اشتباه در مسیریابی، تکانه‌های هر چه بیشتری را نصیب روان می‌کند. مسیر‌یاب‌ به سادگی می‌پرسد «کجا؟» و تمام خاص بودگی مکان‌ها را نادیده می‌گیرد. در عصر گسترش اخلاقیات مسیریاب‌ها، سخن گفتن از معنا انگیزی خاص یک مکان بی‌معناست. ما به نحوی حسابگرانه در مسیرهای پیچ در پیچ کلانشهر با کمک مسیریاب‌ها به «کجا»هایی می‌رویم که جای آن‌ها را هر «کجا»ی دیگری می‌توانست بگیرد. بسیار پیش می‌آید که اساساً مسیری را که رفته‌ایم به خاطر نمی‌آوریم و دوباره باید از مسیریاب طلب کمک کنیم. در چنین وضعیتی، حتی خانه‌های ما آکنده از خاطرات و معانی خاص خود نیستند، بلکه «چقدر»هایی هستند که با پول خریداری یا اجاره و با «کجا» پیدا می‌شوند و فردا می‌توانند به «کجا»ی دیگری منتقل شوند. این منطق «دل‌زدگی» ساکن کلانشهر است که در پول و مکان و مسیریاب، خود را به نمایش می‌گذارد.

 

مرجع: مقاله «کلانشهر و حیات ذهنی» گئورگ زیمل

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا