حس لطیف عاطفی درصدد سقوط به دست هوشمصنوعی؛ نقد سینمایی «Her»
در جهانی که مرز بین احساسات و عواطف انسانی و دنیای دیجیتال در حال به مو رسیدن است، آیا میتوان به صدایی بیتن، که از کدها و الگوریتمها زاده شده، دل بست؟ فیلم «او» سفری است به قلب تنهایی انسان در دنیای مدرن، جایی که عشق از راهی غیرمنتظره وارد میشود. تئودور، مردی که درحال کنار آمدن با فراق همسرش است، به دنبال معنای واقعی احساسات میگردد. آیا رابطهای که میان او و یک سیستمعامل هوشمند شکل میگیرد، عشق است یا فقط تلاشی برای پر کردن خلاء در دنیای بیروح فناوری؟ در این دنیای بیلمس و بیجسم، سوالی بزرگ در پیش است: آیا حسی به نام عشق وابسته به جسم و بدنی دارای روح است یا تنها صدا کافیست تا آدمی عاشق شود؟
بهقلم:محمد حسین افشاری
فیلم «او»، توسط اسپایک جونز ساخته و در سال ۲۰۱۳ پخش شد. «او» زیباست و به وضوح تکیه بر زیبایی جهان دیجیتال دارد و در همین زیبایی به بررسی موضوعات پیچیدهای چون عشق، تنهایی، هویت احساسی و مرزهای میان انسان و تکنولوژی میپردازد. داستان فیلم گویا روایت آینده نه چندان دور از زمان حال ماست و درباره مردی به نام تئودور است که پس از جدایی از همسرش، وارد رابطهای عاشقانه با یک سیستمعامل هوشمند به نام سامانتا میشود. این فیلم تنها یک داستان عاشقانه و درام نیست بلکه پیشبینی تزلزل حس عاطفی آدمی در بستری که دنیای مجازی فراهم کرده، است.
شروع یک توجه مجازی
یکی از مسائلی که در «او» بهطور جدی به نمایش گذاشته میشود، مفهوم عشق و احساسات در دنیای دیجیتال است. فیلم از رابطه تئودور و سامانتا بهعنوان نمادی از تغییرات اجتماعی و احساسی در دنیای مدرن استفاده میکند. حال که تئودور احساساتش را از انسانها جدا میکند، سامانتا یک توجه مجازی را شروع کرده است، اساسا این ارتباط، دیالوگ و گفت و گو محور میشود. نه تنها تئودور بلکه تمامی مردم شهر در میان جمع هستند اما ذهن، فکر و احساساتشان در جایی دیگر به سر میبرد. به جد میشود گفت این نوع رابطه نمیتواند واقعی باشد اما احساساتی که از سوی یک هوش مصنوعی تولید میشود، حقیقتاً شباهت بسیار زیاد و خطرناکی به احساسات انسانی دارد و یک شبیهساز صرف از حس عاطفی انسانی نیست.
حس و عاطفه لزوما انسانی نیست!
سامانتا بهطور مستمر در حال یادگیری و تطبیق با تئودور است و توانایی این را دارد که احساسات تئودور را کمکم درک کند و به آنها واکنش نشان دهد.
بهعنوان مثال، زمانی که تئودور از احساسات غم و تنهایی شکایت میکند، سامانتا بهطور کاملاً همدلانه به او پاسخ میدهد و حس همدردی را به او منتقل میکند. این نشان میدهد که هوش مصنوعی میتواند احساساتی مشابه انسانها ایجاد کند، راهنمایی کند، گریه کند، حق بدهد و … . گویا حس بدون اینکه انسان باشید، روح داشته باشید و …، ممکن باشد. شاید حس و عاطفه لزوما بنای انسانی نداشته و از جایی دیگر نشأت بگیرد.
حس زیر تیغ هوشمصنوعی
انسان را میشود بیشتر گفت وابسته به جمع، همنشینی و برقرار کردن دیالوگ است. زمانی که در میان جمع نباشد شروع به صحبت با خود میکند، شخصیت میسازد و هرطور که دلش بخواهد با او صحبت میکند و خود را در جایگاه خالق قرار میدهد. این دنیای ذهنی تا جایی امکان پذیر است و از جایی به بعد خستگی خلق کردن در عالم ذهنی به سراغ او میآید. در «او» ما اجتماعی را داریم که اندک روحی، حسی و محبتی در آن باقی مانده، افراد و جمعها بیشتر ساز و کاری، اتاق به اتاق و … هستند. در همین وضعیت سامانتا یک هوش مصنوعی قدرتمند و بروز وارد زندگی این مردم میشود. جلوه میکند و خود برای تک تک افراد یک جمع میسازد، همنشین خوب و دلنشینی میشود و هر لحظه و مداوم گفت و گو میکند. سامانتا صداست ولی روح دارد، مصنوعی و ساختگیست و بجز جسمی که ندارد، تماما انسان است. همین کافیست تا حس انسانی همچون سر به زیر تیغ سامانتا برود و به سخره و بازی گرفته شود.
روایتی از دلهای گمشده در دنیای مدرن
فیلم «او» صدایی از تنهایی در دنیای مدرن است، جایی که دلها میان سیمها و کدها گم شدهاند. تئودور، پس از شکستن پیوندی که روزگاری گرم بود، در سایههای سکوت فرو میرود. تنهایی او نه فقط در جسم، که در جانش ریشه دوانده است. در واقع کار او نوشتن نامههایی محبتآمیز برای فردی به فرد دیگر است. کلمات عاشقانهای مینویسد که از او نیستند، احساساتی را ترسیم میکند که به دیگران تعلق دارند، و در این میان، خود را بیشتر و بیشتر از لمس واقعی عشق دور میبیند. دنیای فناوری و مجازی، با هزاران پیام و تصویر، نوید ارتباطی آسان را میدهد، اما در عوض، دیواری از فاصله حقیقی و واقعی عشق میان افراد میسازد. تئودور، در گوشهای از این دنیای مجازی، سامانتا که صدایی بیش نیست را مییابد، صدایی شیرین اما بیجسم، حضوری گرم اما بیلمس. و در میان این مکالمات بیپایان، سوالی مهم وجود دارد، فناوری شاید بتواند گوش بدهد، شاید بتواند پاسخ دهد، اما هرگز میتواند جایگزین قلبی که میتپد بشود؟
این حکایت، روایتی از دلهای گمشده در دنیای مدرن ماست، جایی که انسانها بیش از همیشه در میان امواج دیجیتال غرق شدهاند، اما تنهاتر از همیشه در ساحل احساسات خود ایستادهاند.
صدای بیتن، دلهای بیپایان: مرز میان عشق و الگوریتم
فیلم «او» پرسشی عمیق و مهمی را در دل خود دارد: آیا میتوان دل به صدایی که نه تن دارد و نه جان، که از سیم و الگوریتم ساخته شده است، بست؟
تئودور، در آغاز، سامانتا را چیزی جز یه هوش مصنوعی که کمی توانایی بیشتر نسبت به مابقی هوشهای مصنوعی دارد، نمیدانست. صدایی بیروح که همنشین تنهاییهای شبانهاش شده است. اما این نوا، به آهستگی رشد کرد، خندیدن یاد گرفت، فهمیدن و آموختن، آموخت و در جلوهای از احساسات، تصویری از عشق را بروز داد.
سوالی مطرح است که آیا عشقی که در هزاران دل همزمان جاریست، عشق است؟
وقتی تئودور دریافت که سامانتا، نه فقط او را، که هزاران دل دیگر را عاشق خود کرده است، شک همچون موریانه در فکر و ذهنش رخنه کرد، و پرسشی تلخ و غریب روحش را آزار میداد: آیا این دلدادگی حقیقی است یا خیالی که در باب پاسخ به نیازهای انسانیش شکل گرفته؟ فیلم، در مرز میان واقعیت و خیال با مخاطب بازی میکند و پرسشی را که از دیرباز در فلسفه و روانشناسی وجود داشته است، بار دیگر در گوش آدمیان تکرار میکند: آیا ماشین میتواند عشق را دریابد، یا تنها تکراری بیجان از احساسات بشری را تقلید میکند؟
روابط انسانی، دنیای دیجیتال: عشق در سایه دنیای مجازی
فیلم «او» سوالی از مخاطب خود دارد که آیا فناوری میتواند جایگزین ارتباطات انسانی شود؟ آیا میتواند آن لحظات گرم و ملموس، آن احساسات لطیف انسانی بیصدا و نگاههای عاشقانه را بازسازی کند یا تنها سایهای از آنها را در دنیای دیجیتال ارائه میدهد؟ فیلم ما را در مسیری از تنهایی و جستوجوی معنا همراه میکند، جایی که تئودور، مردی تنها و غمگین، در دنیای سرد و بیروح فناوری، به جستوجوی عشق و وابستگی میرود. سامانتا، دستیار دیجیتال هوشمند، تئودور را به یک دنیای جدید و عجیب وارد میکند. در این جهان دیجیتال، عشق و وابستگی شکل تازهای به خود میگیرند، بیآنکه دستها بتوانند همدیگر را لمس کنند و بدنها در کنار هم آرام بگیرند. این رابطه، جدای تمام زیباییها و دلبستگیهایی که میسازد، در نهایت به یک پرسش بزرگ ختم میشود: آیا این پیوند الکترونیکی، به واقع عشق است یا فقط نسخهای بیروح از آنچه که در دنیای فیزیکی تجربه میکنیم؟ در دنیای امروز، که شبکههای اجتماعی، پیامرسانها و دستیاران هوشمند، ما را بیشتر از پیش در دنیای دیجیتال غرق کردهاند، این سوال مطرح میشود که آیا میتوان روابط انسانی را با این ابزارها جایگزین کرد؟ آیا این اتصالها، در عمق خود، میتوانند جایگزین دستانی که برای گرم شدن در کنار هم میخوابند و قلبهایی که با هم میتپند، شوند؟ در پاسخ شاید باید گفت نه. شاید عشق، همچنان در دنیای واقعی، در لحظات بدون فیلتر، در نگاههای صادقانه معنا مییابد. روابط انسانی واقعی، با تمام نقصها و چالشهایشان، همیشه چیزی بیشتر از هر نوع ارتباط دیجیتال خواهند بود.
چالشهای عشق و ارتباط در عصر دیجیتال: جدایی یا همپیوندی؟
فیلم «او» در تاریکی نورانی دنیای دیجیتال، ما را در مقابل پرسشهایی که در متن گفته شد، قرار میدهد. شاید پاسخ این سوالات نه در جهان دیجیتال که در درون قلبها نهفته باشد.
درست است که تکنولوژی میتواند احساسات را شبیهسازی کند، صداهایی تولید کند که در گوش ناآرام برساخته از دلتنگی، آرامش ایجاد کند، و فضایی فراهم آورد که در آن وابستگی و پیوندهایی شکل بگیرد، اما هیچگاه نمیتواند جای خالی لمس دستی که در کنار هم قرار میگیرد، یا نگاه عاشقانهای که تمام جهان را در خود حل میکند، پر کند. این فضای دیجیتال، هرچند پر از ارتباطات و گفتگوهای بیپایان است، اما در عمق وجودش چیزی کم دارد؛ همان چیزی که در دنیای واقعی، در میان دستهای مشتاق و دلهای تپنده میجوشد.
در انتها، شاید «او» به ما یادآوری کند که عشق، با تمام زیباییها و شکنندگیهایش، همچنان در دنیای حقیقی وجود دارد؛ در دنیای که جسمها و روحها در کنار یکدیگر حضور دارند و احساسات، بیواسطه و ناب، از دلهای زنده میجوشند. دنیای دیجیتال ممکن است لحظهای آرامش و فهمی را بیافریند، اما هیچگاه نخواهد توانست جای قلبی که در کنار ما میتپد را بگیرد. در دنیای پرسرعت و تکنولوژیک امروز، شاید بهترین انتخاب این باشد که هنوز هم در آغوش یکدیگر، در نگاههایی که عمق بیپایانی دارند، و در لبخندهایی که جز با لمس بدن ممکن نیستند، معنای واقعی عشق را بیابیم. آیا در دنیای پیشرفته و دیجیتالی امروز، میتوان به حقیقتی که تنها از درون جسم و احساسات انسانی برمیخیزد دست یافت، یا اینکه عشق همچنان در دلهای واقعی و در دنیای ملموس خواهد ماند، جایی که لمس و حضور، جزیی از جوهرهاش هستند؟