تأملی بر از خودبیگانگی و نمایشی شدن در جهان دیجیتال
در دنیای دیجیتال امروز، جایی که تصاویر و هویتها در شبکههای اجتماعی به اشتراک گذاشته میشوند، آیا هنوز میتوانیم خود واقعیمان را نشان دهیم؟ وقتی همه شبیه هم میشویم و سلیقهها از بیرون دیکته میشوند، فردیت و اصالت ما کجا میروند؟ به نظر میرسد ما با جامعهای مواجهایم که در آن «بیچهرگی» به یک وضعیت عمومی بدل شده است. چهرهها از آنرو بیچهرهاند که شبیه هم شدهاند. تفاوتها نه بهمثابه فردیت، که بهمثابه انحراف از قاعده تلقی میشوند.
بهقلم:حسین عبداللهی
از جریان سازی سنتی تا سیطره الگوریتم ها
اینروزها ترندی در فضای مجازی جاری است که عکسهای خود را «انیمهای» میکنند. اما علت آن چیست که چنین تب و تابی میان کاربران شیوع پیدا کرده است؟ در گذشته، شاهد ترویج تکیهکلامها، الگوهای رفتاری یا مدل خاصی از پوشش توسط تلویزیون و رادیو بودهایم. رسانههای سنتی، جریانهای فرهنگی را در مسیری قابلپیشبینی هدایت میکردند و افراد درون این مسیرها، با اندکی تفاوت، جایگاه خود را بازمییافتند. اما امروز، در عصر فرمانروایی دیجیتالیسم و شبکههای اجتماعی، این فرآیند نهتنها تسریع شده بلکه ماهیتی پیچیدهتر، غیرقابلپیشبینیتر و گاه حتی غیرقابلشناسایی یافته است.
فرآیند همشکلی، حالا در قالبهایی نو و پرشتاب رخ میدهد. از تکیهکلامهای رایجی که ابتدا در فضای مجازی شکل میگیرند و بعد وارد گفتار عمومی میشوند، تا شیوع ناگهانی پدیدههایی همچون “انیمهای شدن” چهرهها به سبک استودیو جیبلی. موجی که تنها ظرف چند روز، انبوهی از کاربران را واداشت تا چهرههای خود را در قالبی فانتزی و خیالانگیز بازنمایی کنند. در سطحی ابتدایی، این حرکتها میتوانند بازی، شوخی یا سرگرمی تلقی شوند؛ اما در لایهای عمیقتر، شاید نشانههایی از یک مسأله جدیتر در خود داشته باشند: از دست رفتن تدریجی تفاوتها و محو شدن مرز میان سلیقه فردی و کلیشه جمعی.
جامعه نمایش و چهرههایی که واقعی نیستند
در همینجا، نظریهی «جامعه نمایش» گای دبور بهخوبی میتواند این وضعیت را توضیح دهد. دبور، متفکر فرانسوی، در دهه ۶۰ میلادی جامعهای را ترسیم کرد که در آن «بازنمایی» جای «زیست واقعی» را میگیرد. در این جامعه، انسان دیگر نه کنشگر بلکه تماشاگر است؛ کسی که بیشتر درگیر بازتولید تصویری از زندگی است تا تجربه واقعی آن. بهعبارت دیگر، او در حال اجرای نقش خویش است، نه زندگی کردن آن.
از نظر دبور، در جامعه نمایش، روابط انسانی و هویت فردی به کالا تبدیل میشوند. دیگر «بودن» به خودیخود معنا ندارد، مگر آنکه قابل نمایش، ثبت، یا به اشتراکگذاری باشد. حتی معنا، عشق، و خاطره باید از فیلتر تصویر عبور کنند تا معتبر تلقی شوند. انیمهای شدن ناگهانی چهرهها نیز، در ظاهر شاید تجربهای فانتزی و شخصی باشد، اما در واقع انعکاسی از همین منطق است: بازنمایی خود در فرمی پذیرفتنی، قابلمصرف و باثبات برای نگاه دیگران.
در جامعه نمایش، چهره اهمیت دارد، اما نه بهمثابه آینهی درون، بلکه بهعنوان آواتاری برای مصرف بیرونی. چهرهای که باید بازسازی، ویرایش و تطبیق داده شود. در چنین فضایی، فرد بهتدریج از خود بیگانه میشود؛ زیرا مدام باید از بیرون خود را ببیند، داوری کند، و اصلاح نماید. فردیت، بهجای آنکه حاصل تجربه، کنش، و انتخاب باشد، به قالبی از پیشتعریفشده تقلیل مییابد.
دیکتاتوری پنهان زیباییشناسی دیجیتال
این همان چیزیست که میتوان از آن با عنوان «دیکتاتوری زیباییشناسی دیجیتال» یاد کرد. شکلی از اجبار نامرئی، اما فراگیر، به هم شبیه شدن، همچهره شدن و همصدا شدن. زیبایی، نه از دل تفاوت و تجربه، بلکه از بیرون و از طریق عددها، الگوریتمها و بازخوردها شکل میگیرد. این فرایند، همزمان، معنا را نیز میبلعد. دیگر کمتر کسی زیستن را برای خودش تجربه میکند؛ بیشتر افراد در حال «نشان دادن» تجربهاند.
در این بستر، نگاهها دیگر به فرد بهعنوان یک موجود مستقل و منحصر به فرد نیست. فرد به واسطه شکلها، تصاویر و هویتهایی که به نمایش میگذارد شناخته میشود و نه بر اساس ویژگیها و قابلیتهای واقعیاش. در این فضا، فردیت واقعی به حاشیه رانده میشود و همه در تلاشاند تا خود را مطابق با هنجارهای اجتماعی و الگوریتمی موجود بازسازی کنند.
تنهایی امروز: در هیاهو، نه در سکوت
تنهایی امروز، برخلاف گذشته، دیگر در سکوت و گوشهنشینی بروز نمیکند. بلکه در هیاهو، اشتراکگذاری و نمایشهای مداوم زندگی رخ میدهد. افراد در ظاهر در تعاملاند، اما در عمق، ارتباطی اصیل شکل نمیگیرد. چرا که همه در حال بازیاند. بازیِ «خودِ مطلوب»، بازیِ «تصویر کامل»، بازیِ «زیبایِ قابلپسند». و درست در همین نقطه است که بحران هویت فوران میکند.
آیا چیزی از ما باقی مانده؟ شاید این سوال همواره مطرح بوده است: آیا وقتی همه چیز به تصویر کشیده میشود، آیا چیزی از اصالت و حقیقت انسان باقی میماند؟ یا این که تمام آنچه میبینیم، بازی است؟ بازیِ خودِ مطلوب که همه در آن نقش ایفا میکنند. به همین دلیل، تنهایی انسان مدرن دیگر تنها بهدنبال خلوت نیست، بلکه ناشی از تجربهای جمعی است که در آن هیچ فردی خود را بهطور کامل نمییابد. هر فردی در شبکه اجتماعی خودش، تلاشی بیوقفه برای بازنمایی خود دارد که نه تنها او را از خود بیگانه میکند، بلکه انسانها را از هم نیز جدا میسازد.
آیا چیزی از ما باقی مانده؟
در این جهان، فرد نه تنها نمیداند که کیست، بلکه دیگر حتا نمیداند که آیا انتخابهایش، علاقههایش، و سبک زندگیاش از آنِ خود اوست یا نه. او گرفتار نوعی بیقدرتی وجودیست: شکلی از ناتوانی در خلق معنا. زیرا معنا همیشه از «دیگری» میآید، و دیگری همیشه تماشاگر است، نه همراه.
در نتیجه، ما با جامعهای مواجهایم که در آن «بیچهرگی» به یک وضعیت عمومی بدل شده است. چهرهها از آنرو بیچهرهاند که شبیه هم شدهاند. تفاوتها نه بهمثابه فردیت، که بهمثابه انحراف از قاعده تلقی میشوند. و هر انحرافی، زود یا دیر، به وسیله الگوریتمها یا فشار جمعی، اصلاح میشود.
پرسش این است: آیا راهی برای بازیابی چهرهی واقعی وجود دارد؟ آیا میتوان در دل این همه تصویر و بازنمایی، بار دیگر به تجربه زیسته برگشت؟ شاید نخستین گام، تردید در برابر فرمهای آماده، سلیقههای رایج، و کلیشههای دلفریب باشد. گام بعدی، شاید تلاش برای خاموشکردن نمایش باشد؛ حتی برای مدتی کوتاه. تا ببینیم اگر تماشاگری نباشد، آیا چیزی از ما باقی میماند؟