اسکرول خونین؛ چگونه زیست دیجیتال رنج بشر را به ابتذال کشانده است؟
دیدنِ زیاد، باعث میشود کمتر حس کنیم. این پارادوکس، قلب بحران اخلاقی عصر ماست: فراوانیِ تصویر به جای بیداری وجدان، به رخوت اخلاقی منتهی میشود. مخاطب دچار فرسودگی روایی میشود، یعنی دیگر نمیتواند میان روایتهای رنج تفاوت بگذارد. همه چیز در یک حجمِ انبوهِ بیوجه از تصاویر دردناک ادغام میشود و بار اخلاقی خود را از دست میدهد.
بهقلم:حسین عبداللهی
ما در عصری زندگی میکنیم که جهانْ هر روز با تصویری از رنج و ویرانی آغاز میشود و با تصویری دیگر به پایان میرسد. تصویر کودکی خونین زیر آوار، مادری که چشم به جنازه فرزندش دوخته، یا پدری با چشمان مایوس؛ وعجیب آنکه با این همه، جهان کمتر به خود میلرزد. این سکوتِ گسترده، نه از بیخبری بلکه از فرسودگی روایی و خستگی روانی است: پدیدهای که از دل وفور تصویر و تکرار بیوقفهی رنج سربرآورده و باعث شده آنچه روزی فریاد بود، امروز صدایی مبهم در پسزمینه شود.
در تحلیل این وضعیت، دو محور نظری مهم میتوانند به درک ما عمق بیشتری بدهند: نخست، تحلیل سوزان سانتاگ درباره تصویر، رنج و اخلاق تماشا، و دوم، تبیینهایی که ظرفیت روانشناختی انسان برای همدلی و شناخت اخلاقی را محدود و شکننده میدانند.
وفور تصویر، ابتذال رنج:
سانتاگ در کتاب درباب رنج دیگران (Regarding the Pain of Others) نشان میدهد که چگونه مواجهه مکرر با تصاویر خشونتآمیز و رنجآلود، به جای ایجاد حساسیت اخلاقی، گاه به کرختی عاطفی منجر میشود. تصاویر، بهویژه در دنیای رسانهای امروز، دیگر حامل حقیقتی ناب و دردناک نیستند، بلکه اغلب به بخشی از «مصرف فرهنگی» تبدیل میشوند. مخاطب نه بهمثابه شاهد، بلکه بهمثابه مصرفکنندهای است که تصویر رنج را میبیند، لحظهای مکث میکند، و بعد به سراغ ویدئوی بعدی در فضای مجازی میرود.
سانتاگ با لحنی هشدارآمیز میگوید که «دیدن زیاد، باعث میشود کمتر حس کنیم». این پارادوکس، قلب بحران اخلاقی عصر ماست: فراوانیِ تصویر به جای بیداری وجدان، به رخوت اخلاقی منتهی میشود. مخاطب دچار فرسودگی روایی میشود، یعنی دیگر نمیتواند میان روایتهای رنج تفاوت بگذارد. همه چیز در یک حجم انبوه بیوجه از تصاویر دردناک ادغام میشود و بار اخلاقی خود را از دست میدهد.
فلسطین، مثالی روشن از فراموشی در عین تکرار:
مصداق عینی این وضعیت را میتوان در بازنمایی رسانهای مسأله فلسطین دید. بیش از هفتاد سال است که اخبار، تصاویر و روایتهایی از اشغال، قتل، قحطی، و تبعیض منتشر میشود. از چهرهی گریان پدران تا اجساد کودکان بمبارانشده در غزه، تصاویر بیشماری ذهن جهانیان را اشغال کردهاند، اما وجدان جهانی را کمتر به انجام کنش وادار میکنند.
تصاویر فلسطین، بهجای آنکه وجدان را بیدار کنند، اغلب به مجموعهای از الگوهای تکرارشونده بدل شدهاند که حس همدلی را در میان بسیاری کرخت میکند. مخاطب با خود میگوید: «باز هم فلسطین؟»، و این “باز هم” نشان از خستگی روانی دارد. رنج فلسطین دیگر بار احساسی خود را از دست داده و به تصاویر دیجیتالی عادی و روزمره فروکاسته شده است.
ظرفیت شناختی انسان و پارادوکس فراوانی:
از منظر روانشناسی شناختی، انسان برای واکنش اخلاقی و احساسی، نیازمند درک فردی، نزدیکی، و جزئیات ملموس است. روان انسان توانایی همدلی با یک چهره واحد را دارد، اما هنگامی که با صدها تصویر، دهها قربانی، و انبوهی از دادههای دردناک مواجه میشود، دچار فرسودگی همدلی میشود. به تعبیر روانشناسان، دستگاه عاطفی انسان طوری طراحی نشده که هر روز با فاجعهای نو، از قارهای دیگر، بهطور بیواسطه مواجه شود.
این همان پارادوکسی است که در دنیای رسانهای رخ داده است: هرچه بیشتر ببینیم، کمتر حس میکنیم. مواجههی مکرر با خشونت، موجب میشود تصویر رنج، نه حامل واقعیت، بلکه بخشی از ریتم بصری روزمره ما باشد. بنابراین، وقتی بمبی بر مدرسهای در غزه میافتد یا بیمارستانی در خارطوم آوار میشود، بسیاری از مخاطبان بهجای شوک، تنها اندکی اسکرول میکنند.
از عکاس تا مخاطب: ابهام در مرز اخلاق:
سانتاگ این پرسش را نیز پیش میکشد که بازنمایی رنج تا چه حد اخلاقی است. آیا گرفتن عکس از لحظهی مرگ، از دنده های بیرون زده و چشمان بیپناه کودک، خود عملی اخلاقی است؟ آیا به بهانهی “آگاهیرسانی”، حریم رنج دیگران را مصرف نمیکنیم؟ در جهانی که تصاویر بهسرعت پخش میشوند، چه کسی مسئول معنا دادن به رنج است؟ مخاطب، عکاس، یا الگوریتم؟
مسأله دیگر، تأثیر سیاست رسانهای و سرمایهداری تصویری است. روایتهای رنج، در بازار رقابتی محتوا، بر اساس جذابیت بصری و بار احساسی دستهبندی میشوند. رنجی که بتواند کلیک بیاورد، دیده میشود، و آنچه نتواند، در حاشیه میماند. این منطق بازار، نهتنها در مورد فلسطین بلکه در مورد دیگر فجایع جهان هم عمل میکند.
آیا باید تصویر را کنار گذاشت؟
اما راه برونرفت چیست؟ آیا باید از انتشار تصویر دست کشید؟ سانتاگ به این پرسش پاسخ منفی میدهد. او معتقد است که دیدن، هرچند ناکافی، آغاز فهم است. با اینحال، این دیدن باید نقّادانه و آگاهانه باشد، نه مصرفگرایانه و بیاثر. ما نیازمند روایاتی هستیم که تصویر را از سطح بیرونیِ خود فراتر ببرند، روایتهایی که مخاطب را نهفقط در مقام تماشاگر، بلکه در مقام «شاهدی اخلاقی» قرار دهند.
اخلاق روایت در زمانه انفجار تصویر:
بازنمایی تصویری ظلم، در دنیای امروز، گرفتار پارادوکسی بنیادین شده است: در حالی که تصویر بیش از هر زمان دیگری در دسترس است، تأثیر اخلاقی آن رو به کاهش نهاده است. این وضعیت نهتنها ناشی از خطای مخاطب، بلکه نتیجهی ساختارهای روانشناختی و رسانهای است که در آن زیست میکنیم.
برای بازگرداندن وجهه اخلاقی تصویر، نیازمند روایتهایی بدیل، مواجهههایی عمیقتر، و آگاهی نسبت به فریب دیداری هستیم. جهان اگرچه از رنج آکنده است، اما وجدان بشر همچنان امکان بیداری دارد؛ مشروط بر آنکه یاد بگیریم چگونه نگاه کنیم، و چگونه تصویر را به تجربهای انسانی بدل کنیم، نه فقط دادهای بصری