کتاب الکترونیکی؛ در برابر چاپ یا بر فراز آن؟
برای هزاران سال، نوشته ها و کتاب ها اصلی ترین حاملان حرف های بشر بودند. اختراع خط یکی از بزرگترین اختراعات تاریخ بشر است. اما پرسش اینجاست: آیا با اختراع کتاب های الکترونیکی و عبور از کتاب های دست و پا گیر کاغذی، وارد دنیای جدیدی می شویم؟ یا به تعبیر دیگر، آیا با عبور از کتاب های فیزیکی، از شرّ تمام محدودیت های فیزیکی آن عبور خواهیم کرد؟ به نظر می رسد پاسخ به این پرسش ها منفی است. تحولات فناوری هر چند بر بخش هایی از محدودیت ها غلبه کرده اند، اما این غلبه گاهی به قیمت ایجاد محدودیت های مضاعفی تمام شده. شاید بخشی از این مسئله، به درک ناتمام فلسفه پشتیبان فناوری های جدید از «محدودیت» مربوط باشد.
«… مثلاً، احتمالاً برای ما خیلی حماقت بار است که یک جانور دوپایی برای انتقال معنای مدنظر خودش تیشه به سنگ بزند و با کتیبههای سنگی اینور و آنور برود. یا بدتر این که تیشه های سنگی را به در و دیوار خانه اش آویزان کند. فرض کن به سه هزار سال پیش رفت های. مودب مردی تو را به خانه اش میبرد و «تور کتیبه های آویزان شده بر در و دیوار خانه اش» را نشانت می دهد. افتخار معصومانه آن مرد باستانی به خود و کتیبه خانه اش نیای افتخار پر طمطراق مرد مدرن به خود و کتابخانه اش است. خلاصه: فیزیک معنا، بی معناست»
این چند خط، بخشی از عباراتی بود که از صفحه اینستاگرامی یکی از عزیزان نادیده برداشتم. در ابتدا. شنیدن این حرف برای کسی که عمرش را با جابهجایی کارتنهای کتاب و مراقبت شبانهروزی از خروار خروار کاغذ سپری کرده، بسیار دلنشین است. احتمالاً در اسبابکشی خانهها موارد انگشت شماری هستند که جابهجایی آنها بیش از جابهجایی کتابها زحمت دارد. اگر این را بگذاریم کنار بیارزشی روزافزون کتابها (که البته تناقض بسیار معناداری با قیمت روبهرشد کتابها دارد) بهسادگی متوجه میشویم که آرزوی ناگفته بسیاری از اهالی کتاب، راحت شدن از وضعیت مشقت باری است که «کتاب» ایجاد میکند. طبیعتاً در اینجا رمانتیکهای اصطلاحاً «دو آتشه» که با کتاب عشقبازی میکنند و برای آنها وجه نمادین مضاعفی دارد از حساب ما خارجاند. آنها کتاب را «بیشتر از کتاب» میدانند و اتصال رازآمیز کتاب به سرمایههای نمادین فردی و اجتماعی آنها را نمیتوان تنها با علاقه یا دلبستگی معنا کرد؛ چیزی شبیه اولتراهای فوتبال که خرده فرهنگ خودشان را دارند و ماهیتاً از هواداران ولو پرشور تیمها متمایزند. علاوه بر این دسته، کسانی را نیز میتوان پیدا کرد که اساساً کتاب را بر حسب مزیتهای نمایشی، و درون چارچوب سرمایهداری متأخر میپرستند. از نگاه آنها کتاب میتواند خلأها و حفرههای تکامل هویتی آنها را پوشش دهد. آنها بهموازات رشد اقتصادی شهرنشینان شاغل در بخش خدمات (که بر خلاف تصورات رایج، در سالهای اخیر به لحاظ موقعیت مالی رشد داشتهاند) مجبورند که هویت خود را به چند عنصر غیرمادی نیز گره بزنند تا بتواند خود را از شر برچسبهای مذمومی چون نوکیسه خلاص کنند. به طور خلاصه، خانههای شیک آنها نمیتواند بدون یک «دکور» کتاب، بهاندازه کافی مترقی به نظر برسد. فلذا این دو دسته اخیر هر چند منازعات فکری و ذهنی بسیاری دارند، اما در شناخت کتاب بهعنوان پدیدهای «بیش از کتاب» مشترکاند. طرح این مقدمه ولو در این قالب طولانی ضروری به نظر میرسید. فلذا هر کجا که در ادامه مطلب اشارهای به کتاب و اهالی کتاب و کتابخانهها میشود، مقصود احتمالاً هر چیزی غیر از دو گروه اخیر است.
برگردیم به اصل موضوع. پدیده «کتاب» همواره بر پایه دو شاخصه اهمیت داشته: اول به دلیل وجه دلالی آن که همواره به معنایی خاص ارجاع میدهد (که در این تعبیر احتمالاً تفاوتی جدی میان گفتار و نوشتار نیست) و دوم و مهمتر اینکه میتواند در افق زمانی باقی بماند. اما قسمت مسئله خیز ماجرا همین ویژگی دوم است. تا آنجایی که به زندگی انسانی و مربوط میشود، عمل تفهم و تفسیر هیچگاه متوقف نخواهد شد. بهموازات حضور آدمی بر روی زمین، این دو عمل بهعنوان جزئی ضروری از حیات حضور خواهند داشت. فلذا این مسئله مثلاً برای کتابهای مقدس چالشبرانگیز خواهد بود (همچنان که تأمل در ظهور و تطور مفهوم هرمنوتیک «بخشی از» این مسئله را بهخوبی نشان میدهد) تا چه رسد به کتابهای دیگر. بااینحال، معنا هر چند همواره به سیالیت میل دارد اما تنها با تجلی و تحقق فیزیکی است که میتواند پای خود را به حیات فرهنگی انسان باز کند. انسانها تنها با نظامهای متکثر نمادین (مانند زبان و غیر آن) است که میتوانند پای معنا را به صحنه زندگی خودشان باز کنند.
این قضیه تا جایی پیش رفت که نشانهشناسی(و در مراتبی زبانشناسی) به دنبال تسخیر تمام علومانسانی بود. البته در این قضیه شریک جرمی نیز از درون فلسفه حضور داشت: پدیدارشناسی. بهاینترتیب نهتنها فیزیک معنا بیمعنا نیست؛ بلکه اساساً فیزیک پیششرط معناست. معنای بدون فیزیک تقریباً هیچ است. هیچ معنایی را نمیتوان جستجو کرد که برای تحقق خود به نحوی از فیزیکی شدن احتیاج نداشته باشد. میخواهد دشواریهای چاپسنگی باشد یا پرینترهای لیزری یا حتی امواج صدا که در برخورد با هم منتقل میشوند. بدون این فرمهای فیزیکی، هیچ معنایی در حیات فرهنگی انسان ظهور کند. شاید تنها با عبور از عالم ماده و ورود به ساحتهای دیگر عالم، بتوان معنایی فارغ از فرم یافت که البته چنین مسئلهای نیز بهقدر کافی قابلبحث و مناقشه است. این عبور از دنیای مادی (ولو در آن «معنا» با موفقیت یافت شود) دیگر چیزی جدای از زندگی فرهنگی و اجتماعی انسانهاست. وقتی صحبت از کتاب میکنیم یا پدیدههایی که به هر نحو در نسبت با شناخت و فهم آدمی تحقق پیدا کردهاند، نمیتوانیم با متر و معیاری قضاوت کنیم که اگر نگوییم بی موضع، دستکم به اقتضائات حیات مادی انسان کمتوجه اند (نمونه؟ قضاوتهای فلسفی در مورد حیات فرهنگی و اجتماعی انسان). شاید در این جا بتوانیم تعبیر صریحتری به کار ببریم: اساساً تمام علوم انسانی با فیزیک معنا ممکن شده است. به همین دلیل حتی اگر عبارت «فیزیک معنا بیمعناست» را بپذیریم، نهایتاً در مورد امری صحبت کردهایم که نسبتی با «موضوع» زندگی ندارد. به همین ترتیب مسئله ای مانند کتاب یا نمونههای جدید آن مثل کتابهای الکترونیکی، اساساً موضوعیت خودشان را در چارچوب حیات فرهنگی انسان پیدا کرده اند. بگذارید مثالی تاریخی بزنم: شکافی که جریان رمانتیسم در روشنگری و جایگاه جدید فلسفه ایجاد کرد، همان شکافی است که بعدها علوم انسانی را از آغوش فلسفه دزدید. تصادفی نیست که بزرگترین متفکران علوم انسانی به طور مستقیم یا غیرمستقیم متاثر از این جریان هستند. در این نگاه رمانتیسم مانند مادری بود که تلاش میکرد فرزندش را به گونه ای متفاوت از پدر (که احتمالاً دست به خشونت میزند) بزرگ کند. فرزند، هر چند در نسبت خاص با پدر خود بزرگ میشود، اما هویتی مستقل دارد. مفاهیم نیز وقتی در ارتباط با حیات فرهنگی قرار میگیرند همین گونه اند: از فلسفه ای سرچشمه گرفته اند اما قضاوت آنها دیگر با آن فلسفه به تنهایی ممکن نیست.
در اینجا ممکن است اشکالی به نظر برسد: این که بپذیریم فیزیک معنا، بی معناست؛ لزوماً جملات بالا را نتیجه نمیدهد. در پاسخ، باید به همان پاراگراف اول اشاره کنم. اگر افرادی که برخی پدیدههای فیزیکی برای آنها معنایی مازاد دارد را کنار بگذاریم؛ بقیه انسانها در چارچوب فرهنگی خاصی با پدیدههای فیزیکی حامل معنا تعامل میکنند. هر چند سنگ نوشتهها نمونه زمخت و عریانی از کتابت هستند، اما میتوانیم طرف مقابل آن، یعنی کتابهای الکترونیکی را هم مورد تأمل قرار دهیم و به محل اصلی بحث که تمام مقدمات بهانه ای برای ورود به آن بودند اشاره کنیم. پر واضح است که کتابهای الکترونیکی و یا اصلاً نوشتههای سایتها و شبکههای اجتماعی، بدون نمایشگرها قابل تصور نیستند. بنابراین چنین نیست که آنها جایی را اشغال نمیکنند. برعکس؛ اینها تمام جاهای ممکن را اشغال میکنند. آنچه اینجا باید محل بحث قرار بگیرد، سیاهه کتابهای الکترونیکی نیست که در یک حافظه به اندازه ناخن جا گرفته اند، بلکه محل اصلی بحث آن نمایشگرها و سخت افزارهایی هستند که امکان دسترسی به آن را میدهند. محتوای الکترونیکی بر خلاف تصور اولیه، همچنان نیز جای بیشتری را طلب میکنند: روشن بودن شبانه روز نمایشگرها یا اتصال بدون وقفه به اینترنت برای دسترسی مستمر به محتوا. نمونه تمام و کمال این فرایند را میتوان در تمنای اینترنت اشیا مشاهده کرد. اینترنت اشیا، راهی برای دور زدن فیزیک معنا نیست؛ بلکه تنها تلاش میکند وضعیتی خاص را به وضعیت عمومی جهان تبدیل کند و از این طریق در برابر تمام دیدهها پنهان شود. اینترنت اشیا به جای آن که فی المثل کتاب ها را به همه جا ببرد، همه جا را کتابخانه میکند. به تعبیری گستاخانهتر، تحولات چند دهه اخیر در حوزه تکنولوژی، نه تنها مشکل «جا» و محدودیت و کمبود آن را حل نکرده که اتفاقاً با رقیق کردن مسئله و منحل کردن آن، حداقل ویژگیهای لازم برای معنادار بودن جا و مکان را نیز سلب کرده است. اگر کلکسیون سنگ نوشتهها یا بعدها کتابخانهها محلی برای تفاخر بودند، هم اکنون تمام جهان عرصه تفاخر به سخت افزارهای جدید شده است.
محتوا، معنا نیست؛ اما فرم برادر معناست. حتی اگر کاربر دنیای جدید بسیار قانعتر از تبدیل تمام دنیا به سخت افزار فناوری های جدید باشد و به جای چند متر مربع کتابخانه فقط به چند سانتیمر مربع نمایشگر اکتفا کند و تمام، اصل مسئله کماکان باقی است و فیزیک معنا هیچگاه از بین نمی رود. معنا فارغ از تفکیکهای تحلیلی، در عرصه زندگی از دریچه فرم محقق میشود. برای جستجوی معنا در زندگی انسانی، میبایست «فرم»های زندگی را مطالعه کرد که نمونه آن فرمهای متاخر دسترسی به محتوا در چند دهه اخیر است که فرهنگ، نظام دلالت و معنای خاص خودش را دارد. بنابراین تا آنجایی که به زندگی فرهنگی و اجتماعی انسان نظر داریم میتوانیم ادعا کنیم که: فیزیک معنا، معنادار است.